برای شناخت درست پویایی اندیشۀ سهراب سپهری باید از آن دریافت تکراری و تقلیدی فراتر رفت که بودیسم یا نوعی از عرفان را همچون قالب و ابزاری برای توضیح سراسر اندیشهورزیها و سرودههای او به کار میگیرد. نوشتههای پرشماری که، با آن نگاه کلیشهای، از هنگام ظهور سهراب در پهنۀ شعر و ادب دربارۀ او منتشر شدهاند اکنون همچون شاخ و برگ درختی تناور چنان بر خوانش اشعار او سایه افکندهاند که دیدن گسستها و جهشهای سرنوشتساز تفکر سهراب بسیار دشوار شده است.هنگام آن فرا رسیده است که نگاه تازهتر و دقیقتری به شعر و زندگی او، به عبارتهای درخشانِ سرودهها و تجربۀ زیستهاش بیفکنیم. شاید برای فهم بهتر سهراب، دیگر نه پی آواز حقیقت، که همچون خود او و همراهش باید دوید تا تهِ بودن.