گروه انتشاراتی ققنوس | ویتگنشتاین فروید را درهم می‌کوبد
 

ویتگنشتاین فروید را درهم می‌کوبد

نمایش خبر

..............................

جامعه خبری تحلیلی الف

یکشنبه 29 دی 1398

..............................

علاوه بر هم‌وطن و اتریشی بودن، ویتگنشتاین و فروید همشهری نیز بودند؛ هر دو اهل وین. تقریبا در یک دوره و حال‌وهوا می‌زیستند. البته از جهت سنی، ویتگنشتاین 33 سال از فروید کوچکتر است. تقریبا یک نسل اختلاف سنی دارند، اما از جهت فکری فاصله آنها بسیار بیش از اینهاست؛ دو نوع تفکر کاملا متفاوت. در واقع رویکرد آنها به مسائل روانی بیشترین فاصله را از هم دارد. فروید جزم‌گراست، درحالی‌که ویتگنشتاین چنین جزمیتی را از اساس رد می‌کند. این رد و انکار صرفا یک امر نظری و تئوریک نیست، بلکه پیامدهای عملی و تجربی هم دارد. اگر آن را به‌طور جدی وارد مقوله روان‌درمانی انسان‌ها کنیم، درمان روانی افراد را از بیخ و بن تغییر می‌دهد. این کتاب هم در اصل نقدی مبنایی به روان‌کاوی فروید است از منظر فلسفه ویتگنشتاین، به‌ویژه فلسفه متأخر او. اگرچه فلسفه متقدم ویتگنشتاین که در تراکتاتوس صورت‌بندی شده، نیز علیه مبانی روان‌کاوی فرویدی است.

نویسنده بر اساس تفکر ویتگنشتاین خطاهای بنیادی روان‌کاوی فرویدی را تشریح می‌کند. جالب اینجاست که برخلاف تصور اولیه، نویسنده فیلسوف نیست، بلکه پزشک است و از پزشکی به روان‌درمانی روی آورده بود. ذکر این زمینه برای این است که خواننده گمان نکند جان هیتون به عنوان یک فیلسوف ویتگنشتاینی و به‌خاطر یک پژوهش آکادمیک دست به نگارش چنین کتابی زده است. او دغدغه‌های عملی دارد و دل‌مشغول راه‌حل‌های درست، خوب و کارآمد برای روان‌درمانی افراد است. با چنین نگاهی و بر اثر سال‌ها تجربه، او به این نتیجه رسیده که روان‌کاوی فرویدی ناموفق و بلکه مخرب است. علت این نابسامانی پیش‌فرض‌های غلط و رویکرد نادرست به مقوله درمان است.

یکی از پیش‌فرض‌های فروید وجود چیزی عینی به نام «ضمیر ناخودآگاه» است که مخزن خرت‌وپرت‌های روانی بسیاری است. هیتون وجود چنین چیزی را به‌شدت رد می‌کند و از آموزه‌های ویتگنشتاین استفاده می‌کند که چیزی عینی به نام نفس وجود ندارد. ویتگنشتاین می‌نویسد: «برخلاف آنچه در روان‌شناسی کم‌مایه این عصر دیده می‌شود، چیزی به نام روح – سوژه و غیره – وجود ندارد. در حقیقت روح مرکب دیگر نمی‌تواند روح باشد». بدبختانه فروید این نظریه را با جزمیت تمام مطرح کرده است. اساسا او در همه آراء خود جزمیت دارد. این رویکرد جزمی ریشه در تلقی فروید از روان‌کاوی دارد که آن را اساسا به منزله یک علم در کنار سایر علوم قرار می‌دهد. هیتون نیز به‌طور مبنایی با جزم‌باوری مخالف است و آن را ویران‌گر می‌داند. در اینجا نیز رویکرد شکاکانه ویتگنشتاین به‌کار می‌آید. اضافه بر این، نویسنده طرفدار خوانش خاصی از فلسفه ویتگنشتاین است که پنبه همه این نوع روان‌درمانی‌ها را می‌زند.

بسیاری از افرادی که به فلسفه ویتگنشتاین پرداخته‌اند این تلقی را از این فیلسوف دارند که او همانند دیگر فیلسوفان نظریات خاص خود را دارد. او در برابر سخنان و آراء دیگران که مورد نقد او هستند، نظریاتی را مطرح کرده و مجموعه این نظریات، فلسفه او را تشکیل می‌دهد. اما هیتون تلقی دیگری دارد. او همانند اندک فیلسوفانی، همچون اسوالد هنفلینگ، بر این باور است که ویتگنشتاین هیچ نظریه‌ای ندارد. اساسا فلسفه او ضد نظریه است. از نظر اینان ارزش و اهمیت و بداعت و تفاوت فلسفه ویتگنشتاین در برابر دیگر فلسفه‌ها همین است که تفکر او مخالف هرگونه نظریه‌سازی است و هیچ نظریه‌ای را زیاده جدی تلقی نمی‌کند. این دیدگاه نیز در تقابل با فروید است که سخت به نظریه‌سازی چسبیده است، به‌حدی که نظریات روان‌کاوی را همچون نظریات علوم طبیعی به شمار می‌آورد. اگرچه نظریات فروید این مشکل مضاعف را هم دارد که از وضوح و شفافیت نظریات علمی برخوردار نیست.

روان‌کاوی فروید دانش پیچیده‌ای است که البته به دست پیروان او پیچیده‌تر هم شده، به‌حدی که به نهایت درجه غموض رسیده است. اثبات این مدعا دشوار نیست. کافی است نگاهی به روان‌کاوی ژاک لاکان بیندازیم تا سرگیجه بگیریم. اما این پیچیدگی بسیار فریبنده است؛ زیرا کاملا مصنوعی است. جان هیتون در سراسر مباحث پیچید‌گی‌های مصنوعی روان‌کاوی را کنار می‌زند تا نشان دهد که چیزی ورای آن سخنان نیست. البته رویکرد این کتاب به‌طور کامل انتقادی نیست. نویسنده به همان اندازه که نقدهای تندی حواله روان‌کاوی فرویدی می‌کند، تلاش دارد که رویکرد ایجابی دیگری جایگزین آن سازد.

اولین نکته این است که در مقابل روان‌کاوی فروید، باید رویکرد بسیار منعطفی را در پیش گرفت. به جای جزمیت باید از پارادوکس به حیرت رسید. رابطه درمان‌گر با درمان‌جو نیز بر همین اساس بازتعریف می‌شود. درمان‌گر دانشمندی نیست که نظریات علمی قاطعی دارد که بر اساس آنها چیزهایی می‌داند که درمان‌جو از آنها بی‌خبر است. برعکس، رابطه باید گشوده و دوطرفه باشد. درمان‌گر برای درمان‌جو باید در حکم آیینه‌ای باشد که تصویر او را به‌خوبی منعکس می‌کند. او از پیش خود چیزی نمی‌داند و رابطه درمانی بر اساس یک گفتگوی واقعی میان دو طرفی که واقعا مساوی هستند، پیش می‌رود. در همین راستا حتی لازم نیست که همه چیز تبیین شود یا توضیحی منطقی و معقول پیدا کند. ویتگنشتاین تذکر می‌دهد که «جنبه مصیبت‌بار تفکر علمی که امروزه بر تمام دنیا حاکم شده این است که سعی می‌کند هر ناراحتی و رنجی را با قاطعیت توضیح دهد و این‌گونه آن را پاسخ گوید».

Leave your comment
Newsletter