داستانی دیگر از ماجراهای مانولیتوی عینکی و برادرش ــ جونور ــ این بار با جراحی پروستات پدربزرگ شروع میشود. مامان سرش شلوغ است و نمیداند با آنها چکار کند. همسایه آنها لوئیزا هم حضور دارد که بچهها پیش او میخوابند. لوئیزا غذاهای سالمی به مانولیتو و برادرش میدهد و لباسهای تمیزی بر تن آنها میکند. در این هنگام جونور آنها را در دردسر عجیبی میاندازد. او فکرهای بکری در کلهاش دارد و....