سايت الف
بزرگی میگوید خواندن قصه، به عمر و تجربهی آدم اضافه میکند. فکر میکنم در زمانه آن بزرگ، کتاب صوتی هنوز مد نشده بود، چون آن وقت میگفت: خواندن قصه یا شنیدن ِ نسخه صوتی قصه، به عمر و تجربهی آدم اضافه میکند.
بسم الله الرحمن رحیم. این را با خودم، زیر زبانم گفتم، و ترس برم داشته بود که امروز قرار است توی تاکسیهای کرج-انقلاب چه چیزی برود روی مخم... صدای موزیک، صدای مسافرانی که عینهو دارکوب توی مغز آدم میکوبد، یا دست کم صدای رادیو که اصلا امکان ندارد رانندهای دلبستهاش نباشد... به هر روی یک چیزی هر روز باید توی تاکسیها مخل مطالعه یک ساعته مسیر کرج- انقلاب باشد. اما امروز خبری نیست از این اوضاع و احوال ناجور... رمز پیروزی توی گوشی موبایلم است.
شما هم از این دغدغهها دارید؟ اگر اهل کتاب و کتابخوانی باشید و در طول روز مسافتهای تقریبا طویل یا زمانبر طی میکنید لابد دغدغه یک جور سکوتِ نه چندان مطلق برای کتاب خواندن دارید... آن هم وقتی که نصف روز را قرار است با کار کردن بگذرانید وُ زمانی هم برای مطالعه نداشته باشید... اصلا فکر کردن ندارد... در این شرایط نسخه صوتی کتابها شدیدا به کار میآید... وقتی فهمیدم قرار است این بار توی تاکسی دغدغه سر و صدای رادیو، ضبط و غیره را نداشته باشم، و قرار است این بار گوش بسپارم به نسخه صوتی یک کتاب اصلا حالم یک وضعی شد... عجب شرایط دلخواهی... نسخه صوتی رمان «قلعه مرغی» (روزگار هرمی) اثر سلمان امین... اصلا راه ندارد گوش به این قصه جذاب نسپارید...
بله، این کتاب چند سال پیش منتشر شد، و اتفاقا جایزه دوره دوازدهم رمان اول هوشنگ گشلیری را برد... اما این بار قضیه توفیر دارد... کافی است نسخه صوتی این رمان را گوش کنید، با صدای آرمان سلطان زاده... اگر اهل گوش کردن کتاب صوتی هم هستید باز این اثر یک چیز تازه یا به عبارت بهتر یک برگ برنده دارد: اجرای بسیار خوب داستان... از سوی دیگر انتخاب خیلی خوب قصهای مناسب برای اجرای صوتی، یعنی همین «قلعه مرغی» کمک فزایندهای به اثر بخشی کار کرده است...
میپرسید چرا؟ اول بگذارید پاسخ این سوال را بدهم تا بعد بگویم اجرای خیلی خوب رمان «قلعه مرغی» چه ویژگیهایی دارد که دارم تمجید و تحسینش میکنم... خب... چرا «قلعه مرغی» عدل نوشته شده که کسی گویندگیاش کند؟ به عبارت دیگر چرا این کتاب جان میدهد برای اینکه به نسخه صوتی هم بدل شود؟ مهمترین ویژگی رمان «قلعه مرغی» زبان اثر است... زبانی با سختاری منسجم، قوی و پویا که نشان از تخیل رئالیستی نویسندهای دارد که من نمیدانم، اما لابد در جنوب شهر بزرگ و پرورش پیدا کرده است... خیلی از داستانهای امروز یا حتی دیروز جامعه داستانی ما سعی کرده است با هدف نزدیک شدن به خواننده، زبان و لحن کوچه وُ بازار را برای روایتش انتخاب کند، اما بیش از همه جلوه ظاهری این شیوه بیانی را حفظ کرده است و نتوانسته از بازآفرینی این نوع لحن و زبان بربیاید... زبان قلعه مرغی زبانی مستحکم است وُ استوار، به قول قدیمیها موی در آن نمیخلد... حالا بروید به صدای این کتاب صوتی گوش کنید تا ببینید آرمان سلطان زاده چه کرده است... صدای راوی این اثر، با ادبیات به کار گرفته شده توسط سلمان امین در این رمان چنان با هم جفت و جور افتاده است که از شنیدن آن پیشمان نمیشوید، هیچ، به یقین حظ وافر خواهید برد... گاه این کتاب صوتی ماهیت نمایشی رادیویی به خود میگیرد که شما را به عنوان مخاطب اثر به دل قصه «قلعه مرغی» میبرد؛ قصهای مملو از شخصیتهایی که به راستی واقعی درآمده است و خواننده با پوست و استخوان آنها را حس میکند...
برادران، خواهران! نوشتن قصهای اجتماعی سخت است... نوشتن قصهای اجتماعی با زبانی که از کوچه وُ بازار وام گرفته شده، سخت تر است و سلمان امین خیلی خوب از پس این کار برآمده... قصهای که از فقر حکایت دارد، از روزگار فقر، و از جوانانی که در این اوضاع وُ احوال زندگی میکنند وُ آرزو دارند از این لجنزار بی پولی دربیایند... لابد شما هم از شرکتهای هرمی شنیدهاید... خیلی از این شرکتها پیشنهادهایشان را در محلههای فقیر نشین شهر عرضه میکنند، حتما به این خاطر که همین شهروندان هستند که دل در گرو «یک شبه ره صدساله را پیمودن» نهادهاند و دوست دارند در زمانی کوتاه به پول وُ ثروت برسند... سلمان امین برای نشان دادن وجوه مختلف فقر و زندگی در محلات جنوبی شهر خیلی زیرکانه به چنین موضوعی محوریت داده است... در این میان عنصر طنزِ جاری شده در رمان و صد البته خرده قصهی عاشقانهای که شخصیت اصلی داستان یعنی عباس را دچار کرده است، مخاطب را دائما به خواندن و البته اینجا شنیدن ِ «قلعه مرغی» ترغیب میکند.
«ول میچریدم. با این که تا عید چیزی نمانده بود، ولی هوا سرد بود. بیشتر کسانی که زمستانها را با من سپری کردهاند میدانند که من عجیب از پا سردم میشود. یعنی وقتی انگشتهای پایم یخ بزند، افلیج میشوم. آن وقت حتی اگر بقیه هیکلم را توی پوست کرگدن هم بتپانند افاقه نمیکند. پیش آمده که از پا زکام هم شده باشم. آن روز هم دمپایی پوشیده بودم که خودش وضع را بدتر میکرد. اما بازهم به دلایلی که خواهم گفت نمیخواستم زود به خانه برگردم. همین طوری برای خودم خیابانها را گز میکردم. این جور وقتها خیلی غصهم میشود. حتی هوا گرمِ گرم هم که باشد باز غصهم میشود.چون اگر اوضاع بخواهد همین طوری پیش برود احتمالا قبل از اینکه خوب از آب و گِل دربیایم به جامعه تحویل داده میشوم. و این چیزی ست که بدون شک نه به نفع من تمام خواهد شد، نه جامعه. راستش را بخواهید با این کارهایی که جامعه دارد در حق من میکند، شانس خوشبختتر شدنم هر روز دارد کمتر میشود.»
حیف نیست آدم یک معرفی کتاب بنویسد، بعد، این چند جملهی کتاب را نیاورد؟ چرا حیف است، و حیف است از این عمر، که کم دل داده است به نسخههای صوتی ِ کتابهای قصه؛ قصههایی با این قوت، با این روایت و زبان، با این صدای گیرای راوی، و این موسیقی ِ متن ِ دلنواز.
مخاطبان ادبیات داستانی ایران، کسانی که میل وافری به خواندن رما اجتماعی دارند و اهل کتاب و مطالعهای که کمتر مجال مطالعه دارند و بیشتر روزشان را در رفت و آمد به سر میبرند از نسخه صوتی رمان «قله مرغی» (روزگار هرمی) لذت خواهند برد. این کتاب اکیدا به این گروههای فرهنگ دوست پیشنهاد میشود.