گروه انتشاراتی ققنوس | روایت تقدیر به قلم برندۀ سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر
 

روایت تقدیر به قلم برندۀ سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر

نمایش خبر

........................

خبرگزاری ایرنا

سه شنبه 30 شهریور 1400

........................

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، وقتی کتابی را دست می‌گیریم از همان خطوط ابتدایی مشخص است که قدرت نویسنده تا چه اندازه است و این مشخص بودن قدرت نویسنده خود را این گونه نشان می‌دهد که یا به خواندن ادامه می‌دهیم و یا کتاب را رها می کنیم. مانند وقتی که شروع به تماشای فیلم می‌کنیم بسته به قدرت فیلمساز یا پلک نمی‌زنیم تا انتها و یا مدام خسته می‌شویم و خستگی را بهانه می‌کنیم برای پرت شدن حواسمان به هزار و یک جای دیگر.

کتاب خوب ما را همراه داستان و راوی و قهرمان داستان می‌کند، همراهش می‌شویم، قضاوتش می‌کنیم و دنبالش می‌رویم تا ببینیم به کجا می‌برد مارا. اولین اثر داستانی رؤیا محقق در مقام نویسنده کتاب، اثری قابل تأمل است؛ اثری که در داستان‌هایی کوتاه مخاطب را همراه می‌کند و به دنبال خودش می‌کشاند.

رؤیا محقق فیلم‌نامه‌نویس است؛ فیلمنامه نویسی که در سی و سومین دورهٔ جشنوارهٔ فیلم فجر برندهٔ سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه برای فیلم دوران عاشقی شده و پربیراه نیست که این اولین مجموعه داستانش تابدین اندازه موجز و پخته راوی روایت‌های رنگارنگ و سرگذشت آدمهایی‌ست که نویسندگی یا چیزی شبیه به حس ادبی، در تمام قصه‌هایشان حرف اول را می زند.

به لطف راویان داستان‌های مختلفی که سن و جنس آنان می‌تواند طیف گسترده‌ای را در برگیرد، محقق در اولین اثر داستانی خود موفق می‌شود تا قصه‌هایی را روایت کند که خوانندگان بالقوه متعددی دارد:

زن جوان داستان «داو» که سرنوشت محتوم و غم انگیز بیماری مادر (آلزایمر) به زمینش خواهد زد، مادر هفتاد سالهٔ داستان «سوئیت» که داستان را در زمانی پس از مرگ خویش روایت می‌کند، مرد جوان داستان «شرطی» که پس از رفتن همسرش وهم و حقیقت برایش به یک شکل خودنمایی می‌کنند، مرد پنجاه و چند سالهٔ داستان «ماگما» که خودکشی را چارهٔ روزهای از دست رفتهٔ خویش می‌بیند، زن چهل سالهٔ داستان «قربانی» که تمام روزهای جوانی‌اش از پس نگهداری از اعضای خانواده مثل عطری پریده از دستش رفته است، زن پنجاه و پنج سالهٔ داستان «دیگر بازیگری را دوست ندارم» که کوتاه و موجز دهه‌های زندگی‌ای که به پای مردی هوسباز دوده شده‌اند را روایت می‌کند، مرد جوان داستان «بوم، رنگ» که تمام زندگی‌اش در فقری دردناک به حسرت لحظات خوشبختی گذشته است و ...

در میان این داستان‌های کوتاه البته «روز داوری» داستان متفاوت و جالبی دارد؛ جایی که نویسنده خود می‌شود قهرمان داستان‌اش و در خلال روایت قصه خویش، شخصیت‌های دیگر داستان‌هایش را می‌بیند یا گذری به جملات و حرف‌های آنان دارد. موضوعی که بیش از پیش جالب است و نویسنده را در تلاش برای هویت و جان بخشی به مخلوقات خودش بار دیگر برجسته می‌سازد.

و شاه بیت داستان‌ها هم در نهایت داستان متأخر این مجموعه و هم داستانی است که نام آن روی جلد کتاب آمده، روایتی با عنوان: «این طور مردها». روایتی از معضلات اجتماعی و روحیات آدم‌ها در جامعه امروز که هم ازدواج را درگیر و دار مشکلات متعدد ساخته است و هم از سوی دیگر به هر روی به زنان فشار می‌آورد که تجرد نوعی از تجربۀ بی سرانجامی‌ست.

در توضیح این کتاب آمده است: تقدیر واژه‌ای است که در طول تاریخ ذهن تمام آدمیان را همواره به خود مشغول کرده است. سرنوشت محتومی که به ظن خیلی‌ها پیشانی‌نوشت است و از آن گریزی نیست اما نویسنده در کتاب اینطور مردها با زبانی قصه‌گو و ساده به خلق شخصیت‌هایی می‌پردازد که یا تسلیم محض تقدیر هستند یا علیه پیشانی‌نوشت خود قیام می‌کنند تا عنان زندگی‌شان را به دست بگیرند.

قصه‌ها به‌آسانی خواننده را در موقعیت داوری و انتخاب قرار می‌دهد. انتخابی بین این که آنچه هست بماند یا آنچه بشود که می‌خواهد.

در بخشی از این کتاب و در در قصه «ماگما» آمده است:

بی‌اختیار دستش رفت سمت سیب گلویش و آن را مالش داد تا بغضش فروبنشیند و راه نفسش بند نیاید. یادش آمد اولین بار هم که شیرین را در زندان دیده بود، همین حال بهش دست داده بود، آن هم وقتی که دخترک بیچاره تا سر حد مرگ ترسیده بود، چون اولین بار بود که پا به زندان می‌گذاشت.

یادش آمد که چطور نفسش به شماره افتاده بود وقتی چشم‌های سیاه شیرین را دیده بود و به خودش نهیب زده بود که «مردِ گنده، خجالت بکش. این فقط یه بچه‌س. جای بچه نداشته‌ته». اما دل که این چیزها نمی‌فهمد. سر همین جریان با پدر شیرین گرم گرفته بود و هی به او خوش‌خدمتی می‌کرد.

او با تمام اعدامی‌ها خوش‌رفتار بود اما نه آن‌قدر که برایشان سیگار و ورق ممنوعه ببرد داخل سلول یا با رئیس زندان ساخت‌وپاخت کند و روزهای ملاقاتش را زیاد کند که دلتنگی امانش را نبرد، که این کار آخر را فقط برای خودش می‌کرد که به این هوا شیرین را ببیند شاید کمی دل صاحب‌مرده‌اش آرام بگیرد که نمی‌گرفت.

عاشق شده بود و راه فراری نداشت. دستش را از روی سیب گلویش برداشت و طناب را توی دستش گرفت و مالش داد. انگار می‌خواست ببیند کارش راحت است یا قرار است زجرکش شود. طناب خوبی بود. نفس راحتی کشید. به راننده گفت پیاده می‌شود. سر کرایه با راننده بحث کرد و آخرسر حرفش به کرسی نشست و نگذاشت راننده این دم آخری سرش کلاه بگذارد، مثل شیرین که... (ص.۳۸)

کتاب این طور مردها در ۱۲۰ صفحه و شمارگان ۵۵۰ نسخه با قلم رؤیا محقق به تازگی از سوی انتشارات هیلا به چاپ رسیده و در اختیار علاقمندان به داستان‌های ایرانی قرار گرفته است.

Leave your comment
Newsletter