گروه انتشاراتی ققنوس | «راز لوسی» خواندنی شد
 

«راز لوسی» خواندنی شد

نمایش خبر

......................

خبرگزاری ایرنا

دوشنبه 27 تیر 1401

.....................

به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب راز لوسی، دومین جلد از مجموعه باشگاه پرستاران بچه نوشته آن.ام مارتین و ترجمه سعیده بوغیری توسط انتشارات آفرینگان با قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شد.

این مجموعه داستان اتفاق‌هایی برای چند دوست جوان است که تصمیم می‌گیرند باشگاه پرستارانی ویژه مراقبت از کودکان تاسیس کنند. در جلد دوم وقایع از زبان لوسی بیان می‌شود. راه‌اندازی باشگاه پرستاران بچه فکر کریستی بود و به همین دلیل او رئیس باشگاه می‌شود. در هر شماره تفاق‌های عجیبی برای آن‌ها می‌افتد. این مجموعه شامل سه کتاب فکر بکر کریستی، راز لوسی و کارلا و سه وروجک است و در کتاب‌های این مجموعه درباره ارزش و اهمیت خانواده، روابط دوستانه، مسئولیت‌پذیری و سخت‌کوشی صحبت شده‌است.

درباره نویسنده

آن متیوز مارتین ۱۲ اوت ۱۹۵۵ به دنیا آمد. او همراه پدر و مادر و خواهر کوچکترش جین در پرینستون ایالات متحده بزرگ شد. آن مارتین ابتدا معلم بود و پیش از آنکه تمام اوقات خود را به ادبیات اختصاص دهد، ویراستار کتاب کودک بود. او برای نوشتن از تجربه‌های شخصی، و در کنار آن از شناخت خود از دنیای کودک و نوجوان بهره می‌گیرد.

همه شخصیت‌هایش حتی اعضای باشگاه پرستاران بچه، خیالی‌اند (همین‌طور شهر استون بروک). اما بسیاری از آن‌ها شبیه کسانی‌اند که آن مارتین آن‌ها را می‌شناسد. او این روزها در نیویورک زندگی می‌کند و سرگرمی‌های مورد علاقه‌اش مطالعه و خیاطی است. او دوختن لباس‌های بچگانه را خیلی دوست دارد.

مجموعه کتاب‌های باشگاه پرستاران بچه تا به حال در چند میلیون نسخه فروش رفته است و به ده‌ها زبان زنده دنیا ترجمه و چاپ شده‌است.

«راز لوسی» خواندنی شد

قسمتی از متن کتاب

من برای رفتن به مدرسه همیشه خیلی خلاقانه لباس می‌پوشم. پدر و مادرم تا به حال درباره این موضوع هیچ حرفی به‌م نزده‌اند. آن روز، گل‌سینه دایناسوری‌ام را به کلاهم سنجاق کردم، کفش‌های قرمز بسکتبالم را پوشیدم که دورش سنگ‌های بدلی کار شده‌بود، چند پاپیون پلاستیکی به موهایم زدم و یک جفت ساق‌بند با طرح ردپاهای خیلی ریز بستم.اما این تیپ در مقابل سرووضعی که کریستی برای خودش درست کرده‌بود، هیچ بود!

کریستی آخر هفته بیکار ننشسته بود. او چندتایی کاور تبلیغاتی مقوای درست کرده بود که ما بایست برای رفتن به مدرسه آن‌ها را می‌پوشیدیم. قسمت جلوش نوشته بود:

به باشگاه پرستاران بچه ما ملحق شوید.

و پشتش هم نوشته‌بود:

باشگاه پرستاران بچه

کریستی جلوی خانه ما که رسید، به‌م دستور داد: «این رو بپوش!»

خودش هم یکی از آن‌ها تنش کرده‌بود.

ناباورانه پرسیدم: «همین الان!؟»

به نشانه تایید سر تکان داد:« می‌خواهیم برای باشگاه عضو جدید بگیریم. بهتره از همین‌جا که هستیم کارمون رو شروع کنیم. این طوری آدمای بیشتری ما رو می‌بینن.»

کلودیا آهسته گفت:« از همین می‌ترسم.»

شانه‌هایم را بالا انداختم. کریستی به‌م کمک کرد لباس عجیب و غریبم را بپوشم. بعد هم به ماری‌آن و کلودیا کمک کردیم. ماری‌آن مثل گوجه‌فرنگی قرمز شده‌بود.

به صدای بلند گفتم: «خب جنگ جنگه دیگه!»

Leave your comment
Newsletter