گروه انتشاراتی ققنوس | دوپره اندیشمندی جامع‌الاطراف است/با شناخت روشنگری خودمان را می‌شناسیم
 

دوپره اندیشمندی جامع‌الاطراف است/با شناخت روشنگری خودمان را می‌شناسیم

نمایش خبر

...................

خبرگزاری ایبنا

سه شنبه 4 اسفند 1401

...................

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهه شمس: ویراست دوم فرهنگ انگلیسی آکسفورد روشنگری را ملهم از خردگرایی‌ای کم عمق و پرمدعا و تحقیر نامعقول سنت و مرجعیت توصیف می‌کند. بی‌تردید تعریفی از این سنخ پدیده‌ای که به دلیل پیچیدگی‌اش متمایز است، چندان سودمند نیست اما از تـوصیف مشهور کانت از روشنگری به منزله رهایی آدمی از صغارت بر خود تحمیل کرده‌اش امروزه اساسا به عنوان آماج حملات به روشنگری استفاده نمی‌شود. کتاب «روشنگری و بنیادهای فکری فرهنگ مدرن» اثر لویی دوپره به این موضوع پرداخته است که برای فهم بهتر محتوای کتاب خبرنگار ایبنا با مترجم آن، مسعود آذرفام گفت‌گویی انجام داده است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

دوره روشنگری در غرب مدرن چه دوره‌ای است و چرا فهم آن برای ما ضرورت دارد؟
روشنگری دوره‌ای مهم از تاریخ غرب مدرن است و عموماً به قرون هفدهم و هجدهم اطلاق می‌شود. در این دوره است که مؤلفه‌های جهان مدرن بسطی تمام‌عیار می‌یابند و گسستی کامل بین جهان قدیم و جدید ایجاد می‌شود. اگرچه در دوره رنسانس نیز ما شاهد تحولات انقلابی‌ای در تمام شئون حیات بشر غربی هستیم، اما با دوره روشنگری است که غرب به معنای واقعی کلمه مدرن می‌شود. ایده‌هایی چون آزادی، پیشرفت و خوش‌بینی به طبیعت و تاریخ در این دوره به حد اعلای نفوذ خود می‌رسند. اما شناخت این دوره چه اهمیتی برای ما دارد؟ اهمیتش در این است که ما با شناخت روشنگری به مثابه بنیاد فکری فرهنگ مدرن، عملاً خودمان را می‌شناسیم. عناصر و ایدئال‌های فرهنگ مدرن کاملاً جهانشمول هستند و ما نیز در یکی دو قرن اخیر به انحای گوناگون، تحت تأثیر آنها قرار گرفته‌ایم. بر این اساس ما در حقیقت با شناخت روشنگری، به عنوان دوره‌ای تعیین کننده در تاریخ غرب مدرن، راهی را می‌گشاییم برای شناخت موقعیت تاریخی خودمان و به موجب آن اندیشیدن به بحران‌هایمان.

به چه عقلانیتی، عقلانیت روشنگری می‌گویند و چرا مهم‌ترین ویژگی دوران روشنگری توسل به عقل است؟
ما در طول تاریخ حیات بشری با تعابیر متفاوتی از عقلانیت مواجه بوده‌ایم. اما وجه تمایز عقلانیت روشنگری، خودبنیاد بودن آن است. انسان برای نخستین بار در تاریخ جهان عقل را بنیاد نظر و عمل خویش قرار می‌دهد و هر چیزی را به محک همین عقل خودبنیاد می‌زند. در قرون وسطی عقلانیت هر جا که می‌خواهد برود شرع بر آن لگام می‌زند و به یک معنا مرزهای عقل را شرع تعیین می‌کند. شرع در دوران مدرن از بین نمی‌رود، اما اکنون شرع باید خودش را در محدوده عقل تعریف کند و از این رو ما با فلسفه دین به معنای دقیق کلمه مواجه می‌شویم. اساساً تحولاتی که روشنگری به واسطه تکنولوژی در حوزه عمل به بار می‌آورد نیز جز با توسل به عقل خودبنیاد میسّر نبوده است. یکی از دلالت‌های تبعی عقل‌گرایی، نقادی است و از همین روست که در دوران مدرن هر چیزی به زیر تیغ نقد کشیده می‌شود. در دوره روشنگری محکمه عالی محکمه عقل است و هیچ چیزی را گریزی از این محکمه نیست.

مؤلفه‌های جنبش روشنگری چگونه بر بنیادهای فکری فرهنگ مدرن سایه افکنده‌اند؟
 غرب مدرن بر بنیاد عناصر و ایدئال‌های روشنگری استوار است. پیشرفت، آزادی، عقلانیت و دانش مقولاتی هستند که جهان مدرن خود را بر اساس آنها سامان داده است. اگرچه نقدهای بنیادینی بر حدود و ثغور و نحوه صورت‌بندی این مقولات وارد شده است، اما در اهمیت و ضرورت هیچ یک چون و چرایی نشده است. هر دوره تاریخی یک لحظه یا مُمان طلایی دارد که تمام دعاوی‌اش را با حداکثر قدرت به منصه ظهور می‌گذارد. روشنگری همین مُمان است؛ گرچه با طرح رادیکال عناصر و ایدئال‌هایش ناگزیر به خشونت هم می‌انجامد. جنبش‌هایی چون رمانتیسم می‌کوشند این عناصر را تعدیل کنند و محدودیت‌های آنها را نشان دهند. اما خودِ این کار با توسل به عقل صورت می‌گیرد و نه چیزی دیگر. به بیان دیگر، خود عقل است که باید بر محدودیت‌هایش واقف شود و نباید به هیچ مرجعیت دیگری تن در دهد.

ویژگی بارز آثار لویی دوپره چیست و سابقه مذهبی او چه تأثیری بر آثارش گذاشته است؟
دوپره اندیشمندی جامع‌الاطراف است و مشخصه آثار او این است که مخاطب را با انبوهی از جزئیات پژوهشی و تفسیری مواجه می‌کند. در همین کتاب او هزاران کتاب، مقاله، رساله و یادداشت را از نظر گذرانده و آنها را در کلی منسجم صورت‌بندی کرده است. او به زبان‌های اروپایی مسلط است و همین تسلط زبانی به او مجال می‌دهد تا بتواند سنت‌های گوناگون اندیشه‌ای را بکاود. از سوی دیگر اگرچه دوپره در دانشگاه کاتولیک لوون درس خوانده،گرایش‌های عمیق مذهبی دارد و اکثر آثارش هم مشحون از مضامین دینی هستند، اما در کارهای پژوهشی‌اش همواره جانب انصاف را رعایت می‌کند و همچون یک متأله یا متکلم وارد بحث نمی‌شود. به عنوان مثال، او در کتاب اساسی «دین و ظهور فرهنگ مدرن» در مقام یک پژوهشگر بی‌طرف ظاهر می‌شود و پاتوس مذهبی‌اش مانع از آن نمی‌شود که افول دین در پرتو مدرنیته را همچون متألهان یک خسران جبران‌ناپذیر تلقی کند، بلکه هر جا اقتضا بکند از رهایی‌بخش بودن این روند نیز سخن به میان می‌آورد.

در تفسیری عمومی بسیاری یکی از مشخصه‌های اصلی عصر روشنگری را ضدیت با مسیحیت و یا لااقل نقد جدی مذهب و نهاد کلیسا دانسته‌اند. دوپره خود در زمینه مطالعات دینی فردی صاحب نظر است و در این کتاب نیز در سه فصل «بحران مذهبی»، «ایمان فیلسوفان» و «تداوم و نوگری معنوی» به این مسئله ورود کرده است. تحلیل دوپره درباره این گزاره رایج چیست؟ و چه قدر آن را درست می‌داند؟ 
مسئله بسیار مهم این است که نقد دین یا کلیسا به هیچ وجه امری خودسرانه نبوده است. در دوره‌ای از تاریخ به فهمی از جهان می‌رسیم که توجیهات سنتی دین اقناع‌گری خود را از دست می‌دهند و حفظ نهاد دین جز با توسل به زور میسر نمی‌شود. نقد روشنگران بر دین را نیز باید از این منظر فهمید. از دوره قرون وسطای متأخر به این سو و در نتیجه تحولاتی که در این دوره پدید آمد پرسش‌هایی در برابر باور دینی قرار گرفتند که «نه‌دیگرپاسخ‌پذیر» به نظر می‌رسیدند و الان هم چنین به نظر می‌رسند. دوپره نیز در مقام یک پژوهشگر، و برخلاف اصحاب ایدئولوژی، نقد دین را امری خودسرانه نمی‌داند و روند شکل‌گیری این نقدها را در پی تحول در جهان‌بینی انسان مدرن دنبال می‌کند. این تحول امری تاریخی و ناگزیر است و چارلز تیلور آن را استادانه توصیف می‌کند: «تحولی که برآنم تعریف و ردیابی‌اش کنم، تحولی است که ما را از جامعه‌ای که در آن باور نداشتن به خدا عملاً ناممکن بود برکنده و وارد جامعه‌ای کرده که در آن ایمان، حتی برای ثابت‌قدم‌ترین مؤمن، یک امکان در بین امکانات دیگر است.»

Leave your comment
Newsletter