گروه انتشاراتی ققنوس | «درماندگی بزرگ ما» در کتابفروشی‌ها/معرفی یک نویسنده دیگر ترک
 

«درماندگی بزرگ ما» در کتابفروشی‌ها/معرفی یک نویسنده دیگر ترک

نمایش خبر

.......................

خبرگزاری مهر

دوشنبه 13 بهمن 1399

.......................

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «درماندگی بزرگ ما» نوشته باریش بیچا کچی به‌تازگی با ترجمه کسرا صدیق توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این‌کتاب سال ۲۰۰۴ چاپ شده و ترجمه فارسی‌اش، دویست‌وسومین عنوان «ادبیات جهان»‌ و صدوهفتادویکمین «رمان»ی است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

باریش بیچا کچی نویسنده ترک، متولد سال ۱۹۶۶ در آدنای ترکیه است. «درماندگی بزرگ ما» چهارمین رمان اوست که سال ۲۰۱۱ منبع اقتباس یک‌ فیلم سینمایی شد. قصه این‌کتاب درباره رفاقت قدیمی دو مرد میان‌سال است. آن‌ها کودکی خود را در آنکارا گذرانده‌اند که بیچا کچی هم در آن بزرگ شده است. نهال دختری جوان است که با ورودش به زندگی دو رفیق، باعث رقم خوردن اتفاقاتی می‌شود. دو مرد، دوستی به‌نام فکرت دارند که نهال، خواهر کوچک‌تر اوست.

نهال باید به‌ناچار مدتی را هم‌خانه دو دوست شود و ورودش زندگی دو دوست را بیش از آن‌چه تصور می‌کرده‌اند، تحت تاثیر قرار داده است. شهر استانبول هم در این‌رمان شخصیت مهمی دارد و هزار خاطره و رویا برای دو دوست قدیمی دارد.

«درماندگی بزرگ ما» در ۳۲ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌رمان می‌خوانیم:

جوان کوتاه‌قد دست برد و کمربندش را که مخصوص سربازان بود بیرون کشید. آن را در هوا چرخاند و در فرق سر جوانک قدبلند فرود آورد که با مشت‌های گره‌کرده ایستاده بود. در آن‌لحظه قطعا صدای زنگی در سر جوانک ما پیچیده بود. بالافاصله بعد از آن احساس خنکی و سوزش و پس از آن لذت ناشی از جاری شدن خون گرم. درست در لحظه‌ای که سگک کمربند به سرش خورد او نیز مشتی حواله کرد. اما بعد ناامید و خجالت‌زده از این‌که مشتش به جناغ سینه جوان کوتاه‌قد خورده و نتوانسته بود درست هدف‌گیری کند دستش را پایین آورد. در همین حین سگک کمربند دوباره در هوا چرخید و این بار روی شانه‌اش فرود آمد. مشخص بود ضربه به استخوان شانه‌اش خورده، زیرا جوانک لاغر از درد نعره کشید و به سمت حریفش یورش برد. هر دو به هم پیچیدند و روی زمین غلتیدند. با داد و فریاد گلاویز شدند و ما و دیگر اطرافیان هم در سکوت آن‌ها را تماشا می‌کردیم. دو دختر همین‌طور که پشت سرشان را نگاه می‌کردند دور شدند. مرد اونیفرم‌پوشی که به نظر می‌رسید از نگهبانان پارک است دخالت کرد و آن دو را جدا کرد. جوان سرباز بلافاصله بلند شد، سر و رویش را تکاند، کمربندش را برداشت و رو به سمت دریاچه پارک دور شد. جوانک ما سرش را به دست گرفته بود و از شقیقه تا روی گونه‌اش غرق در خون بود. درست شبیه قهرمانان رفتار می‌کرد. همگی او را نگاه می‌کردیم که آهسته پیراهنش و کتش را از روی گلدان‌ها برداشت و سلانه‌سلانه به همراه نگهبان پارک به سمت اتاقک نگهبانی رفت.

این‌کتاب با ۱۹۹ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۹ هزار تومان منتشر شده است.

Leave your comment
Newsletter