گروه انتشاراتی ققنوس | خاله آمریکا روی پیشخوان کتابفروشی‌ها
 

خاله آمریکا روی پیشخوان کتابفروشی‌ها

نمایش خبر

.......................

همشهری آنلاین

شنبه 17 آبان 1399

.......................

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، کتاب «خاله آمریکا» نوشته لئوناردو شاشا به‌تازگی با ترجمه صنم غیائی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. صدوشصت‌ونهمین «رمان» و دویست‌ویکمین عنوان از مجموعه «ادبیات جهان» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

نسخه اصلی این‌مجموعه‌داستان ایتالیایی سال ۱۹۹۲ توسط انتشارات‌ آدلفی به چاپ رسیده است. لئوناردو شاشا داستان‌های این‌کتاب را طی سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۸ نوشته و کتاب در ابتدای امر ۳ داستان را شامل می‌شد اما او در سال ۱۹۶۰، داستان دیگری را هم با عنوان «آنتیموان» به آن اضافه کرد. هرکدام از داستان‌های این‌کتاب دربرگیرنده بخش‌هایی از زندگی مردم سیسیل در جنوب ایتالیا در روزگاران مختلف است.

«خاله آمریکا» ۴ داستان دارد که تغییر آدم‌ها و جامعه آن‌ها را به هم مرتبط می‌کند. داستان‌ها قهرمان هم دارند که همین‌تغییر جامعه و آدم‌ها باعث دگرگونی‌شان می‌شود. خلاف دیگر کتاب‌های لئوناردو شاشا، در داستان‌های این‌کتاب، خبری از مفاهیمی مثل قتل، جنایت، کارآگاه و مافیا نیست. او در داستان‌های «خاله آمریکا»، سیسیلِ بعد از جنگ جهانی دوم، سیسیل دوران پیش از گاریبالدی و سیسیل زمان جنگ داخلی اسپانیا را تصویر کرده است. چاشنی این‌تصویرکردن هم زبان طنز و شوخی است.

مشکلات خانوادگی و نزاع بین اعضای خانواده‌ها، دعواهای هر روزه کمونیست‌ها و کشیش‌ها، فاشیست‌ها و آزادی‌خواه‌ها، فقیر و غنی و دوقطبی‌های دیگر اتفاقاتی هستند که این‌نویسنده ایتالیایی با شوخی و طنز در داستان‌های کتاب «خاله آمریکا» آورده است.

«خاله آمریکا»، «مرگ استالین»، «چهل و هشت» و «آنتیموان» عناوین ۴ داستانی هستند که در این‌کتاب چاپ شده‌اند.

در قسمتی از داستان «چهل و هشت» از این‌کتاب می‌خوانیم:

نزدیک ظهر، بارون با فرمانده سربازها بازگشت: مردی بلندقد و موبور بود. اونیفرم خوشرنگی پوشیده بود. بلافاصله جنب‌وجوش در مرغداری و آشپزخانه آغاز شد، حتی مادرم هم برای کمک آمده بود. بارون دستور داد میزهای کوچک مرمر و صندلی‌هایش را زیر نیلوفر درختی بچینند. پپه پیشخدمت که کت راه‌راهی تنش بود که توی مهمانی‌ها می‌پوشید کتری قهوه و فنجان آورد. بخار قهوه از فنجان بیرون می‌آمد، روز زیبایی بود. بارون با خوشحالی در صندلی‌اش جابه‌جا می‌شد، انگار کسی قلقلکش می‌داد. من و کریستینا از بالای درخت زیتون تماشایشان می‌کردیم.

نجواکنان پرسیدم: «او کیست؟»

کریستینا گفت: «یکی از دوستان پادشاه است.» به نظرم پاسخ درستی بود، چون کسی که برای دستگیری دشمنان پادشاه می‌آید حتما دوست پادشاه است. اما نمی‌توانستم بفهمم چطور ممکن است پادشاه، که به تنهایی در قصر طلایی‌اش که پر از تابلوی نقاشی است با شاهزاده‌ها زندگی می‌کند، دوست یا دشمن داشته باشد؛ گمان می‌کردم که پادشاه مثل ما نیاز ندارد که غذا بخورد، چون بعد از غذا خوردن باید مثل ما به مستراح برود و این موضوع که پادشاه به مستراح می‌رود در مخیله‌ام نمی‌گنجید. در حالی‌که از خجالت قرمز شده بودم موضوع را به کریستینا گفتم. او خندید و گفت که همین‌طور است چون پادشاه از جنس ما نیست.

این‌کتاب با ۲۵۶ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۳۹ هزار تومان منتشر شده است.

Leave your comment
Newsletter