نمیشود نام جان استاینبک، یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم، را شنید و یاد خوشههای خشم نیفتاد. اما جالب اینجاست که از این نویسنده حالا قرار است چهار داستان بخوانید.
جان استاینبک در جنایت هم همان آمریکای مورد علاقهاش را به تصویر کشیده و ، اینبار، همان شخصیتها را در داستانی کوتاه به مخاطب معرفی میکند:
«پیرمرد گفت: ’حالا دیگه دست از اینهمه حماقت بردار. یلکا از نژاد اسلاوه. مثل دخترهای آمریکایی نیست. اصلاً در مقابل اونها پسره. اگه بد بود، کتکش بزن. اگه هم یه مدت دیدی خوبه، باز هم کتکش بزن. من که مامانش رو میزنم. بابام هم مامانم رو میزد. خلاصه این دختره اسلاوه. مردی رو که یه فصل کتکش نزنه دوست نداره.‘ جیم گفت: ’اما من یلکا رو نمیزنم.‘ پدر هرهر خندید. دوباره به پهلویش زد و هشدار داد: ’دست از اینهمه حماقت بردار. یه روزی میفهمی.‘»
و واقعاً تا داستان را تمام نکنید نمیتوانید تشخیص بدهید حق با کیست...
جنایت چهار داستان دارد؛ «بلدرچین سفید»، «تسمه»، «خودپاسبان» و بالاخره «جنایت».
این کتاب جلد پانزدهم از مجموعۀ پانوراماست؛ مجموعهای که تصمیم دارد با داستانهایی کوتاه، تکداستان بلند، رمان کوتاه یا یادداشتهای شخصیِ نویسندههای سرتاسر جهان آنها را در کوتاهترین زمان ممکن به خواننده معرفی کند.
چرا؟ شاید بارها پیش آمده که دلتان خواسته خوشههای خشم را بخوانید و با جهان داستانهای استاین بک آشنا شوید، اما فرصت نداشتهاید کتابی با آن حجم را شروع کنید یا نمیتوانستید کتابی آنقدر حجیم و سنگین را با خودتان اینطرف و آنطرف ببرید.
پانوراما دقیقاً در همین مواقع به کمک شما میآید: کتابهای جمع و جور و کمحجم، از نویسندگانی بزرگ و شناختهشده مثل: سارتر، کامو، بالزاک، فوئنتس، همینگوی، استاندال، پاموک و...