«بیمَردی» شاید اولین دلیل باشد که زنِ راویِ رمان «آینه تال» بخواهد خودش را ثابت کند. بعد از سالها مدیریت کترینگی کوچک که تنها جشنهای جمعوجور تولد و نامزدی و گودبایپارتی را برگزار میکرده و با مشتریهای بدحساب، پرتوقع و تازهبهدوران رسیده سر و کله میزده، یکباره تصمیم میگیرد بپرد وسط یک چالش بزرگ. قرارداد برگزاری یک جشن بزرگ ششصدنفره را امضا میکند تا برای پسر یک کارخانهدار معروف عروسیای شاهانه برپا کند... بیخبر از آخر و عاقبت این ریسک بزرگ، صابون همه دوندگیها و هماهنگیهای بیپایان با ظروفچیها و خالتورها و آشپزها و آتشبازها را به تن میمالد.
در عین حال میایستد روبهروی مادر، ناپدری و بهرامخانی که میخواهد جوانی کند و پسربچه پنجسالهاش که حالا مرد کوچکی شده با انگشتی که نشانه میرود و متهم میکند...
همه اینها زن راوی «آینه تال» را تا آنجا میبرد که برای گرفتن حقش در خانهای را با لگد بکوبد، چهارزانو وسط کوچه بست بنشیند و...
در قسمتی از کتاب میخوانیم: تایلندی راستراستی تایلندی نیست، فقط چون از تایلند جنس میآورد، اسمش شده تایلندی؛ مثل نونخشکی که مسلماً اسمش نونخشک نیست! قدیمها یک ترکیهای هم بود و قبلتر از آن یک قشمی، اما اب نادرخان با آنها توی یک جوی نرفت...
نقدی بر این کتاب