«پری فراموشی» داستان زنی است که میکوشد به جای تاریکی گذشته به زندگی پیش رویش نگاه کند، اما گذشته در هیبت مردی نقابدار در خواب و بیداری او ظاهر میشود. زندگی او به جای این که فلشی باشد رو به جلو، دایرهای است ایستا که با فکر و خیالهایش تیره و روشن میشود. آدمهای دیگر از منظر او قضاوت میشوند و همگی به ظن او چهرههایی دوگانه دارند. مادر در مرکز دایره است و مورد هجوم همه افکار منفی، پدر ولی در حین غیاب همواره حضور دارد. واسطهای لازم است تا واقعیات را به جای رؤیاها بنشاند و زندگی اجتماعی را جانشین زندگی درونی کند، واسطه مردی است ساده و واقعی ...