رمان بازدم درباره پسری32 ساله با نام «کسری» است که در فاصله زمانی کمی میخواهد از ایران برود. داستان طی یک روز و در فاصله زمانی صبح تا غروب اتفاق میافتد. در این برش کوتاه خواننده با زندگی کسری و گذشته و دغدغههای او آشنا میشود. پدر کسری زندانی سیاسی بوده و مادرش هم مربی مهد کودک است. کسری و بهار خواهر و برادری دوقلو بودهاند که بهار سالها قبل طی یک دوره بیماری روحی-روانی از دنیا رفته است حادثهای که تأثیری عمیق بر همه اعضای خانواده و بویژه کسری گذاشته است.«باز هم سرفه کرد. خانه ساکت بود. حتی بیصدای توتک که در قفسش بالا و پائین بپرد. یا بالهایش را باز و بسته کند و نوک بزند به ظرف غذای آبی رنگش. سکوت محض بجز هیاهوی دور و همیشگی تهران به وقت صبح: صدای حرکت ماشینها، ویراژ تند موتورسیکلتها، ترمزی ناگهانی و جیغ کوتاه لاستیکها. صبحی مثل همه صبحهای دیگر این شهر بیخواب که تا نه روز دیگر جایش را میداد به... به چه واقعاً؟ سکوت صبحدم پاریس یا هیاهویی مشابه؟»«آنیتا یارمحمدی» پیش از این رمان اینجا نرسیده به پل را نوشته است.