«باید میان سلسله حوادث روایت، پیوند زمانی و پیوند سببی وجود داشته باشد.»
تزوتان تودوروف
جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی کار غزل زرگرامینی، شامل هشت داستان کوتاه است که توسط نشر ققنوس به بازار کتاب عرضه شده. مجموعه عمدتاً به روابط عاطفی، انسانی و اجتماعی بین افراد، به خصوص زنانی می پردازد که به دنبال هویت اجتماعی و تثبیت آن در جامعه مردسالار هستند.
دیدگاه پنج داستان دانای کل است؛ دیدگاهی که به علت مفسر بودن و رعایت خط توالی زمان به روایتی گزارش گونه تبدیل شده. سه داستان دیگر با نظرگاه من راوی (همجنس و غیرهمجنس با نویسنده) بیان شده. به غیر از دو داستان انتهایی که یکی در ژانر غریب و دیگری در ژانر شگفت قرار می گیرند، مابقی داستان ها رئال بوده و در نوع داستان های ناگهانی گنجانده می شوند. آنچه در اکثر داستان ها چشمگیر است، برجسته بودن نقش زنان و شخصیت اصلی و محوری بودن آنان است؛ زنانی که به دنبال جایگاه عاطفی و اجتماعی خود هستند. زنی که برای یافتن هویت اجتماعی، خود را در قالب زنان آپارتمان قرار می دهد، زنی که او را به نام «خانم آقای سمندر» (ص 19) می شناسند و حتی نامی به عنوان یک انسان از خود ندارد (زن سمندر یا زینت)، دختری که برای به دست آوردن همسر، مجبور است مرگ پدر را کتمان کند تا بتواند مرد را بر سر سفره عقد بنشاند. او حتی حاضر می شود پدر را تکه تکه کند تا بتواند به ماه عسل برود و شیرعسل را یک نفس سر بکشد (ص 57، صدای استخوان)، دختری که تنها به خاطر جلب توجه و محبت استاد، تمام عمر خود را صرف خواندن می کند. خوره جزوات می شود تا جایی که پلک هایش ناسور شود، تنها به این علت که به عشقش نزدیک تر شود (ص 10).
دختری تنها که برای حفظ موقعیت اجتماعی خود بعد از فوت پدر در مغازه، در جمع مردان از دختران دیگر برای تثبیت موقعیت خود کمک می گیرد. (شیرینی پزی مانوک)
از شاخص های دیگر مجموعه می توان به پایان ناگهانی داستان ها (پایانی برخلاف توقع و انتظار) اشاره کرد. پایانی که با شوک، وهم و تصادف همراه شده و توجیه منطقی ندارد. به گونه یی که داستان را به سوی ژانر رئال- فانتزی متمایل می کند. (فانتزی رخدادی است نامعمول که مرز میان توجیه پذیری و توجیه ناپذیری محسوب می شود.) در داستان اول رخدادها کاملاً رئال پیش می رود و بعد وهم من راوی، دختری تحصیلکرده که تاکنون پیش زمینه وهم و خیالات از او دیده نشده روایت می شود.
ای ام فورستر در کتاب جنبه های رمان می گوید؛ «اگر پایان داستانی در ما ایجاد شگفتی کند، حتماً پیرنگ کامل نیست و در تشریح و محتوای آن قصور شده است.» همچنین متذکر می شود داستان نقل حوادث است با تکیه بر علیت. مساله دیگری که در پیرنگ داستان دیده می شود، علت و معلولی کنش های شخصیت هاست که باورپذیر نشده. در اینجا تیتروار به آن اشاره می کنم.
1- کنش مرد راننده در شیفت شب؛ به راستی چه انگیزه یی مرد خسته از کار روزانه را «مردی که با چشم های نیمه بسته کلید را می چرخاند و وسایلش را روی مبل پرت می کند» (ص 37) به خیابان برای خرید روزنامه می کشاند؟ چرا مرد صدای نامزد سابقش را از پشت تلفن متوجه نمی شود؟ اصلاً چرا خود را درگیر این بازی جدول می کند؟ شاید چون تنها نویسنده خواسته،
2- ژانت چرا بعد از هجده بار خواستگاری صالح تن به ازدواج می دهد و ناپدید شدن عروس یک ماه از چه روست؟
3- کنش زنان در داستان صدای استخوان، زنانی که برای میت در
ص 44 دعا می خوانند، در ص 55 او را تکه تکه می کنند؟ آن هم با یک اره خانگی که احتیاج به تیز کردن دارد، تنها به این دلیل که شاید کفترباز آنها را ببیند (ص 153) و مهمانانی که تنها بوی بد را به خانه هاشان می برند بدون آنکه کنجکاوی کرده باشند و به دنبال علت بو بگردند؟ و جالب تر زن دوم با آن چشم های سبز مکار چگونه به این راحتی سفر شوهر را قبول می کند و درصدد باز کردن در اتاق برنمی آید.
4- سرکشی های دوباره زینت حتی بعد از شک سمندر و ایفا کردن نقش معشوقه چندساعته اعلمی از چه روست؟ تنها به خاطر دله دزدی هاش برای خرید خانه یی نقلی
(ص 29) یا آنکه هنوز می خواهد عطش سیری ناپذیر زیباتر شدن و اشرافی تر شدنش را بپردازد؟ او چرا بعد از یک هفته کابوس دیدن دوباره سرک کشیدن هاش را دنبال می کند؟
آنچه هنگام بررسی نظرگاه ضروری است، همخوان بودن مسائل روایت شده با ذهن راوی است. هنری جیمز در کتاب روان شناسی له اون ایدل می گوید؛«هماهنگی هر ذهن را باید به ذات آن ذهن حفظ کرد.» در داستان «نشانه گذار» با جنگلبانی سودجو روبه رو هستیم که به جای نشانه گذاری درختان پیر روی درختان جوان نشانه می گذارد چرا که اعتقاد دارد؛«درآمد همه از چوب های جوان بیشتر است.» (ص 60) مردی که در مه اسیر شده و صدای هو کشیدنش را کسی نمی شنود یا اگر کسی بشنود شاید با صدای هو کشیدن جنگل نشینان اشتباه شود؛ کسی که از سرما داخل تنه درخت کز می کند. در چنین شرایطی با چنین خصوصیات اخلاقی، آیا برمی آید که این گونه توصیف کند، (ص 60) «خورشید بی خیال پایین می رفت، مه کم کم طلایی شد و بعد نارنجی و آخرش سیاه... خیسی توی دماغم رسوب کرد و تا مغزم نم کشید و مه مثل شیری سفید تا ته چشم های آدم نفوذ می کرد. صدای جنگل می آمد.» (ص 59) آیا این لحن با چنین شخصیتی هماهنگ است؟ آیا نمی توان گفت من راوی غیرهمجنس باعث این پیامد شده؟ (زن نویسنده و من راوی مرد) زن نویسنده یی که جنگل را از دیدگاه و نظر خود توصیف کرده؟
«من و گربه و ساحره» داستان پسرکی است که همراه گربه سیاهش در تاریکی زیرزمین دنیایی با لانه کفترچاهی ها و عنکبوت ها برای خود ساخته. «همه چیز مال من بود.» (ص 78) پسرکی که در یکی از این گردش ها به زیرزمین با دخترک کوچک و زردی مواجه می شود. دخترکی که می تواند از لای دیوار عبور کند. دخترکی که تعلقات پسر را از او می گیرد و حتی او را مسخره می کند و لجش را درمی آورد (ص 79) این حسادت به آنجا می رسد که پسر گربه سیاه خود را که حال همدم و مونس دختر شده در خمره سرکه خفه می کند. در اثر این حادثه دختر به پشت دیواره ها پناه می برد و پسر بعدها متوجه می شود که می تواند حالا به راحتی از دیوار بگذرد. پسرک کم کم محو می شود تا زمانی که پیر شده و با پسر دیگری که با گربه سیاه وارد زیرزمین می شود، مواجه می گردد. حالا پیرمرد در هراس از پسرک مواظب است که غافلگیر نشود. داستان در ژانر غریب می گنجد. رخدادی که با تجربه زیست محیطی ما هماهنگ نیست ولی نویسنده به کمک دوار قرار دادن رخداد سعی بر توجیه پذیری و باورپذیری آن کرده. در انتها از یوسا نقل می کنم که می گوید؛«داستان آمیزه یی از خردگریزی و خردورزی است. باید این دو نیرو پیوسته یکدیگر را کنترل کنند تا تعادل متن حفظ شود.» به امید آن روز که زرگر امینی این دو بخش را در کنار یکدیگر قرار دهد و داستان های باورپذیر همراه با تخیل ناب خلق کند.
منابع؛
1- قصه های روان شناختی نو، له اون ایدل، ناهید سرمد، نشر شباویز
2- بوطیقای ساختارگرا، تزوتان تودوروف، محمد نبوی، نشر آگه
3- جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی، غزل زرگرامینی، نشر ققنوس.