گروه انتشاراتی ققنوس | اسپینوزا تندبادی است که با هر بار خواندن به زمینمان می‌زند
 

اسپینوزا تندبادی است که با هر بار خواندن به زمینمان می‌زند

مشاهده 


منبع: خبرگزاری کتاب ایران- ایبنا

دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ 

............................

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- احمد ابوالفتحی: «قدرت فقر» نوشته مارگریتا پاسکوچی که فواد حبیبی و امین کریمی آن را ترجمه کرده‌اند اثری تازه از مجموعه کتاب‌هایی است که این دو مترجم در پروژه‌ای که «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» نام گرفته، ترجمه می‌کنند. فواد حبیبی در این گفت‌وگو علاوه بر توضیح درباره کتاب قدرت فقر، درباره ابعاد این پروژه و چرایی توجه به اسپینوزا هم توضیح داده است. او دکترای علوم ارتباطات اجتماعی دارد و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی سنندج است و علاوه بر این مترجمی پر کار در حوزه اندیشه محسوب می‌شود. حبیبی در این گفت‌وگو درباره آخرین اثری که با ترجمه او منتشر شده است سخن می‌گوید:
 
نیچه از اسپینوزا به عنوان فیلسوفی تنها و نامتعارف یاد کرده است. جایگاه اسپینوزا در فلسفه جدید کجاست؟ قرائت جدیدی که از اسپینوزا ارائه می‌شود چه سویه‌های تازه‌ای به اندیشه او بخشیده است؟
بحث درباره دستاوردها و سویه‏‌های تازه مطرح‏ شده از جانب قرائت‏‌های جدید از اسپینوزا بسیار گسترده و مفصل است و شاید نتوان حتی در یک جستار کامل به همه آن‏ها اشاره کرد. اما اگر بخواهیم به صورت خیلی کلی و اشاره‏‌وار در این باره صحبت کنیم، به باور من مهمترین نکته‏‌ای که باید حتماً به آن اشاره کنیم خود امروزی یا به بیان بهتر معاصر بودن اسپینوزاست. فلسفه اسپینوزا از همان هنگام حیات وی موضوع جدال‏‌های بسیاری در قلمرو فلسفه و سیاست بوده است. فلسفه او در بطن طرد و لعن خود وی و ممنوعیت آثارش به سبب فشار بلوک مذهبی ـ سیاسی کالوینیست‏‌ها و سلطنت‌‏طلبان شکل گرفت و همه می‌‏دانیم تا مدت‏‌ها بعد، به‏‌ویژه در سده 18، او را آته‏‌ئیستی می‏‌دانستند که با مستدل ساختن ادعایی بدعت‏‌گذارانه همچون «خدا، یا طبیعت» بزرگترین حمله فلسفه‏‌ای را تا آن دوران به الهیات وارد آورده است: اسپینوزای آته‌‏ئیست. اما در چرخشی صد و هشتاد درجه‌ای رمانتیک‏‌ها فلسفه وی را به عوض انحلال و تلاشی خدا در طبیعت، تجلی خدا در طبیعت تفسیر کردند و بدین‌‏ترتیب در سده 19 اسپینوزایی «مست خدا» زاده شد که تا مرحله قدیسی فلسفی پیش رفت: اسپینوزای پان‏‌تئیست. اسپینوزای سده بیستم نیز، تقریباً تا پیش از موج عظیم نیم سده اخیر، اسپینوزایی بوده است که در امتداد سنت فلسفی عقل‏‌گرایی سرگرم دست‏‌وپا کردن جواب‏‌هایی پیچیده، و اغلب مغلق، به همان پرسش‏‌های فلسفه دکارتی در خصوص رابطه جوهر و صفات، رابطه نفس و بدن با خود و با جهان بیرون و مواردی از این دست بوده است، اسپینوزایی که با طرح یک جوهر یگانه و منفرد و تلاش برای غلبه بر ثنویت می‏‌تواند در رهایی از برخی بن‏‌بست‏‌های دکارتی یاری‌گر باشد: اسپینوزای مونیست.

 حال به این تفاسیر فلسفی از اسپینوزا صبغه‌‏ای سیاسی نیز اگر افزوده شده، در مجموع و اغلب وی را در مقام یکی دیگر از نظریه‌‏پردازان قراردادگرایی و خصوصاً قسمی لیبرال دموکراسی اولیه و پیش‏رس دیده‌‏اند. اما، تقریباً کل سنت نوین تفسیر اسپینوزا، و در این‏جا مرادم سنت فرانسوی ـ ایتالیایی اسپینوزاپژوهشی است که فی‏‌المثل با آثار کسانی همچون الکساندر ماترون، ژیل دلوز، لویی آلتوسر، امیلیا جانکوتی و شاگردان و همفکران آن‏ها شناخته می‌‏شود، برخلاف این تفاسیری دست به قلم برده‏‌اند که در تاریخ فهم و خوانش اسپینوزا به‏‌اختصار بدان‏‌ها اشاره کردیم. مهمترین نکته برای سنت اخیر، پیش از هر چیز، جایگاه ممتاز و برجسته اسپینوزاست که به موجب بازشناسی آن به هیچ وجه نمی‌‏توان وی را به مرتبه یک فیلسوف درجه دوم سنت عقل‏گرایی تقلیل داد. نکته‏‌ای، چه‏ بسا بس مهم‌تر، همان معاصر بودن (contemporaneity) و بالفعل بودن (actual) اسپینوزا و در عین حال خصلت برانداز (subversive) و برآشوبنده فلسفه اوست. تعبیر معروف نگری در وصف اسپینوزا، یعنی «نابه‌هنجاری وحشی» (savage anomaly)، به بهترین وجه این دو خصلت اصلی تفکر اسپینوزا را تلخیص و معرفی می‌‏کند. مخلص کلام، پیش از آن‏که وارد بحث از این شویم که مدعاهای این فلاسفه برای معاصر، بالفعل و برانداز خواندن اسپینوزا چیست، صرفاً می‏‌توان گفت انبوهی از مطالعات درخشان و عظیم در نیم سده اخیر در خصوص اسپینوزا و جوانب مختلف تفکر و آثار او نوشته شده است که می‏توان آن‏ها را قابله‏‌های قسمی «اسپینوزای جدید» دانست. نوزادی که همراه با خود انبوهی از امیدها و نویدها را به جهان معاصر ارزانی کرده است.

کتاب قدرت فقر تلاشی برای خوانش اسپینوزا از منظر اندیشه مارکس است. این خوانش چه وجوهی دارد و چه نسبتی با عالم واقع دارد؟ به عبارت دیگر این فیلسوف تنها و نامتعارف در عالم واقع چه میزان تاثیر بر اندیشه مارکس داشته است؟ آیا می‌توان اسپینوزا را به نحله‌های اندیشه‌ای چپ متعلق دانست؟
کتاب «قدرت [برسازنده] فقر»، در واقع تلاشی است برای ردیابی شیوه‌ه‏ای که مارکس اسپینوزا را می‏‌خواند تا عناصری را ردیابی کند که این دو فیلسوف بزرگ را به خواننده یکدیگر بدل می‏‌سازد. در واقع، این تنها مارکس نیست که اسپینوزا می‏‌خواند، بلکه اسپینوزا نیز هست که از خلال مارکس نهفتگی‏‌هایش بالفعل‏ شده و نشان می‏‌دهد تا چه اندازه درخور رجوع و درس‏‌آموزی است. اما، قدرت فقر به طور مشخص‏‌تر دو سویه اصلی دارد، یکی همان خوانش خاص پاسکوچی از مفاهیم بنیادین اسپینوزایی همچون جوهر، حالت، تخیل، قدرت برسازنده و... است و دیگری تبارشناسی فقر در مقام جایگاهی است که در فهم عامه، و حتی ادبیات غالب علمی و آکادمیک، چیزی دانسته نمی‏‌شود مگر سیاه‏چاله نیستی، ناتوانی و فلاکت. برای مثال، اخیراً کتابی از دو دانشمند علوم رفتاری به فارسی ترجمه شده است با عنوان «فقر احمق می‏‌کند»، کتابی که خطوط استدلالی آن تقریباً مستدل کردن آماری و آزمایشگاهی همین گزاره فهم عامه است که فقر را هم‏‏ارز فلاکت و در این‏جا بلاهت و لذا ناتوانی قرار می‏‌دهد. برخلاف این فهم و رویه غالب، آنچه قدرت فقر می‏‌خواهد انجام دهد به دست دادن بنیانی هستی‏‌شناختی و صد البته اجتماعی، تاریخی و سیاسی از عمل بنیادی و برسازنده نیرویی است که به‏ ویژه در زمانه حاضر همان جایگاهی است که دانایی و توانایی را تولید می‏‌کند. قدرت فقر، به‏ رغم وجوه مسلط فلسفی و نظری‏اش، بی‏‌تردید نسبت وثیقی با خواست قدرتی دارد که برای استیفای حق خویش بر ثروتی که می‏‌آفریند باید در گام اول به توانش و دانش خاص خودش وقوف یابد.

اما مقوله اثرگذاری اسپینوزا بر مارکس و نفوذ ایده‏‌های وی در مارکس نیز خود مبحث دیگری است که سخن گفتن از آن نیازمند طرح مسائلی است در باب خود معنای  اصطلاح «اثرگذاری» و از آن مهمتر و ژرف‏تر مفهوم «مواجهه». بدیهی است که مارکس جوان آثار اسپینوزا، و به‏ روشنی رساله الهیاتی ـ سیاسی و نامه‏‌ها، را نه‎فقط خوانده بلکه از آن‏ها یادداشت‏‌هایی نیز برای خودش برداشته است. پاسکوچی از این دفترچه یادداشت‏‌ها، معروف به دفترچه اسپینوزا، مباحثی را در خصوص جایگاه نظام شناخت مدنظر اسپینوزا (و مورد علاقه مارکس) با تکیه بر، آغازیدن از، تخیل (و نه رد و نفی آن)، مفهوم زمان، و اهمیت نهفتگی و بالفعل شدن آن در تاریخ، و... در کانون بحث خویش قرار داده است؛ اما دیگرانی نیز هستند که بر آموزه‌‏های مارکس از اسپینوزا در باب محوریت دموکراسی، سوبژکتیویته انبوه‏ خلق، و لحظه ماکیاولینِ برتری شقاق و تضاد در هسته امر سیاسی سخن رانده‏‌اند. بابی که به نظر می‏‌رسد تنها گوشه‌‏ای از آن گشوده شده و چه‏ بسا در آینده شاهد تزها، رساله‏‌ها و آثار بدیع و درخشان دیگری در این راستا باشیم. و با این حساب، تصور می‏‌کنم به عوض پرسشی همچون میزان تعلق اسپینوزا به نحله چپ، که به نظرم دعوت به مشارکت در مجادله‏‌ای است بی‏‌حاصل و فرسایشی، باید از این پرسید که در «مواجهه» اسپینوزا با مارکس چه توانش‏‌هایی از این دو متفکر آزاد می‌‏شود که چنین مواجهه‌‏هایی را واجد اثر و لذا مشروع و به‌حق می‏‌سازد؛ و این رویه‌‏ای است دقیقاً و کاملاً اسپینوزیستی در خصوص اولویت مسئله تأثیر و تأثر بر چیزی همچون صحت و اصالت تاریخی. بی‏‌شک، هستند بسیارانی که علایق آرشیوشناسانه‌ای در خصوص بررسی میزان ارتباط و نسبت این دو دارند، اما آنچه این سنت مطالعات اسپینوزاپژوهشی متأخر به‏‌درستی بر آن متمرکز شده نه این دست دغدغه‏‌های مدرسی بلکه منظری است دست برقضا به‌‏تمامی ماکیاولین ـ اسپینوزیستی در خصوص به‌حق بودن بر اساس نیرو و قدرت: «حق، یا قدرت» (jus, sive potentia). اگر اسپینوزیسم رادیکال، یا «اسپینوزای جدید» واجد هرگونه مشروعیتی باشد، بسی بیش از گستره دال‏‌های مشابه در گفتار وی و مارکس، این امر در میزان و جهت، و به تعبیر دلوز کندی و تندی و ماحصل، اثراتی نهفته است که ترکیب این دو نیرو در هستی ایجاد می‌‏کند. و این همان جایی است که پاسکوچی ایستاده است: بهره‌‏گیری از ایجاد مونتاژی از این دو برای نشان دادن قدرت فقر در برساختن هستی، حالت‏‌هایی که می‏‌توانند با شناسایی و استیفای حق خود در برساختن هستی همانا جوهر باشند.  
 
به نظر می‌رسد «قدرت فقر» بخشی از یک پروژه محسوب می‌شود. پروژه‌ای که شما در زمینه ترجمه آثاری مرتبط با اسپینوزا در حال انجامش هستید. چرا اسپینوزا؟ ضرورت این پروژه برای ایران از کجا ناشی می‌شود؟ درباره ابعاد این پروژه، آنچه انجام شده و آنچه در دست انجام است توضیح دهید.
قدرت فقر یکی از کتاب‏‌هایی است که در چارچوب مجموعه «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا»، همراه با دوست و همکارم امین کرمی، به ترجمه آن پرداختیم. در واقع، هدف از این مجموعه معرفی همین سنت فلسفی متأخر متکی بر اسپینوزا (و ماکیاولی) بود که در ابتدای مصاحبه به آن اشاره کردیم. چرایی (و به عبارتی ضرورت) آشنایی با این ماکیاولی و اسپینوزای جدید، بخشی از پاسخ خود را در ساحت نظریه (صفت تفکر) می‌‏گیرد که همانا بهره‌‏گیری از زرادخانه مفهومی و نظری دو تن از غول‌هایی است که می‏‌توانند در فهم وضعیت معاصر به یاری ما بیایند، و بخشی از پاسخ نیز در ساحت عمل (صفت امتداد) خود را نشان می‏‌دهد، یعنی همگام شدن با جریانی که نیم سده پیش از فرانسه و ایتالیا به راه افتاده است، جریانی که خود نتیجه اولویت‌‏یابی و برجسته‏‌شدن مسائلی است همچون سوبژکتیویته جمعی انبوه‏ خلق، گسترش فزاینده کار عاطفی، محوریت دموکراسی به‏‌مثابه شرط هر عمل سیاسی راستین و در سوی مقابل سر برآوردن جامعه کنترلی، اهمیت یافتن فاکتورهای ترس و ترور در ایجاد قسمی لویاتان به سبک سده هفدهم و...  به تبع از آنچه نگری و هارت «در درون بودن» (being inside) به‏ مثابه وضعیت مشترک عصر امپراتوری می‏‌خوانند، این مسائل به درجات مختلف، و گاه چه‌‏بسا شدیدتر و حادتر، در جوامع مختلف به وجود می‏‌آید. لذا، علاوه بر لزوم آشنایی نظری با این دست از تفاسیر، و گذر از تصورات سده هجدهمی رایج در ایران در خصوص قسمی اسپینوزای پان‏‌تئیست یا کمی جدیدتر یک اسپینوازی عقل‏گرای مونیست، مسئله مهم گشودگی به روی امکاناتی است که ماکیاولی و اسپینوزای جدید، با انبوهی از مفاهیم بدیع و زنده، برای ما در راستای فهم وضعیت معاصر فراهم می‌‏سازند. امکانات بدیعی که می‌‏توان برخی از جوانه‌‏های آن‏ها را در متونی یافت که در این مجموعه قرار گرفته‌‏اند و هر کدام می‏‌تواند، در مقام یک بدن توان‏مند، به رویش ریزوم‌‏هایی یاری برساند که دامنه و ثمرات آن‏ها را کسی نمی‌‏تواند پیشاپیش حدس بزند.

در این مجموعه با دو دسته از آثار مواجه هستیم که می‏‌توان آن‏ها را، با مقداری تساهل، موقتاً به دو دسته تقسیم کرد: الف) تفاسیر و شرح‌‏های مرتبه اول؛ و ب) تفاسیر و شرح‏‌های مرتبه دوم. دسته اول را متونی تشکیل می‌دهد که به قلم فیلسوفانی نوشته شده است که خود را اسپینوزیست یا ماکیاولین می‏‌دانند و در راستای تشریح فهم ایشان از آموزه‏‌های آن دو متفکر نوشته شده است؛ کتاب‏‌هایی همچون ماکیاولی و ما (لویی آلتوسر، انتشارات اختران)، اسپینوزا و ما (آنتونیو نگری، انتشارات ققنوس)، دموکراسی علیه دولت (میگل ابنسور، انتشارات ققنوس)، اسپینوزا و سیاست (اتی‏ین بالیبار، انتشارات ققنوس)، بندگان مشتاق سرمایه (فردریک لوردون، انتشارات علمی و فرهنگی) و سرانجام قدرت فقر (مارگریتا پاسکوچی، انتشارات ققنوس). دسته دوم آثاری است از فیلسوفان، اغلب، جوان‏تری که به نسل‏‌های بعدی جنبش نوزایی ماکیاولی و اسپینوزا تعلق دارند و در پی آن هستند که فهمی جامع و ساده‌‏تر از این تفاسیر فراهم سازند؛ آثاری همچون فلسفه سیاسی ماکیاولی (فیلیپو دل لوکزّه، انتشارات ققنوس)، بازگشت [به] اسپینوزا (وارن مونتاگ، انتشارات آگاه)، و مواجهه ماکیاولی و اسپینوزا (فیلیپو دل لوکزّه، انتشارات ققنوس). 

پیش از این شما کتاب دیگری درباره نسبت اسپینوزا و مارکس با نام «بندگان مشتاق سرمایه» ترجمه کرده بودید. نظرگاه «قدرت فقر» نسبت به نظرگاه آن کتاب چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی دارد؟
«بندگان مشتاق سرمایه» اثر منحصربه‌‏فرد و یگانه اقتصاددان معاصر فرانسوی فردریک لوردون برای تحلیل وضعیت سرمایه‏‌داری متأخر از زوایه انسان‏‌شناسی اسپینوزیستی است؛ از این رو اثر لوردون را «منحصربه‌‏فرد» می‏‌خوانم که، به اذعان بسیاری از صاحب‏نظران این حوزه، پیش از لوردون کسی، حتی در سنت مورد بحث، در پی بهره‏‌گیری از اندیشه‏‌های اسپینوزا در عرصه اقتصاد سیاسی نبوده است و بر این اساس نمی‏‌توان برای وی در این راستا از قسمی سلف یا نیا یاد کرد. لوردون در بندگان مشتاق سرمایه سعی می‌‏کند در عین تبیین این وضعیت، به اتکای آموزه‌‏های اسپینوزا، به بازنگری در برخی از مفاهیم مارکسی کلیدی، از قبیل استثمار، بیگانگی و ... دست بزند تا فهم دقیق‏‌تری را از رابطه سلطه ذیل نظم سرمایه به تصویر بکشد. بر این اساس، لوردون تقریباً هیچ عنایتی به رابطه خود این دو فیلسوف ندارد و صرفاً خوانشی خاص خویش را از ترکیب این دو نیرو عنوان می‌‏سازد که به زعم خود وی مونتاژی است از تحلیل‌‏های کلان و ساختاری مارکس از نظم سرمایه و تحلیل‌های خرد و انسان‌‏شناختی اسپینوزا از تأثیر و تأثرات انسانی. همچنین پروژه لوردون در راستای سنتی از نقد سلطه و بندگی قرار می‏‌گیرد که بیش از هر کسی به اتی‏ین دو لا بوئسی بازمی‏‌گردد و بر این اساس وی خطی از نقد سلطه را از دو لا بوئسی تا اسپینوزا و مارکس پی می‌‏گیرد که در آن، به‏‌طرزی غیر خطی،این اسپینوزاست که در مقام مکمل تحلیل‌‏های کلان مارکس ظاهر می‏‌شود و به ما امکان می‏‌دهد تا به فهم و نقد صورت‏‌بندی سلطه در فاز کنونی سرمایه‏‌داری، یعنی نولیبرالیسم، نایل شویم. اما قدرت فقر در راستای همان سنت اصلی فلسفی ـ سیاسی تفسیر نوین از اسپینوزا قرار می‏‌گیرد که به طور مستقیم به کسانی همچون دلوز، ماترون و نگری بازمی‏‌گردد. پاسکوچی در قدرت فقر، مستقیماً رابطه درونی خود اسپینوزا و مارکس را می‌‏کاود و از دل این رابطه درونی به مسئله فقر و تحلیل آن می‏‌رسد. بنابراین، سوای حضور این دو فیلسوف در قلب تئوریک هر دو اثر، شاهد دو پروژه بالکل متفاوت هستیم. در یکی تفسیری از ترکیب این دو نیرو را می‏‌بینیم که مفسر از بیرون دست به خلق و ابداع آن می‌‏زند تا کلیت وضعیت سلطه، و چگونگی دگرگون ساختن آن، را شناسایی کند، و در دیگری مفسر از دل روابط درونی آن دو سعی در فهم اتصال معاصر و، به‌‏ویژه، نیروی مقاومت و برسازنده فقر می‏‌کند.  
 
کتاب «قدرت فقر» ابتدا به زبان ایتالیایی نوشته شده است. به گمان شما دلایل و انگیزه‌هایی که باعث رجوع دوباره به اندیشه اسپینوزا به ویژه در ایتالیا شد چه بود. متفکر مطرحی چون آنتونیو نگری چه تاثیری در این روند داشت و از اساس چرا نگری ارائه قرائتی جدید از اسپینوزا را ضروری تشخیص داده است؟
پیش از نگری مهمترین چهره‌‏ای که در ایتالیا به پژوهش در حوزه مطالعات اسپینوزایی دست زده است خانم پرفسور امیلیا جانکوتی است که متاسفانه، دست‏‌کم برای کسانی که ایتالیایی نمی‌‏دانند، بیشتر آثار جانکوتی به زبان ایتالیایی است. اما خوشبختانه، علاوه بر بعضی از جستارهای کوتاه ایشان، اثر عظیم وی با عنوان «فرهنگ لغت اسپینوزا» به انگلیسی نیز ترجمه شده است که به‌‏راستی برای پژوهشگران این حوزه منبع غنی و بی‌‏بدیلی از مدخل‏‌های اصطلاحات و مفاهیم اسپینوزا به شمار می‌‏رود. هرچند، به دلایل مختلف، بخش عظیمی از جریان بازگشت به اسپینوزا در ایتالیا مرهون تلاش‌‏ها و آثار آنتونیو نگری است. اما نکته شایان توجه آن است که آثار نگری، به اذعان خود وی، بیش از هر کس تحت تأثیر آثار فیلسوفان فرانسوی شکل گرفته است و نه سنت ایتالیایی مذکور. البته بی‏‌تردید خود نگری همزمان شخصیتی برجسته و تأثیرگذار در جریان جنبش ورکریسم در ایتالیا بوده و لذا خوانش وی از اسپینوزا علاوه بر عناصری از تفاسیر دلوز و ماترون، به‏‌شدت متأثر از رویکرد ورکریستی اوست. بی‏‌تردید، به سبب اهمیت و قدرت خوانش نگری از اسپینوزا، نه‏ فقط در ایتالیا بلکه در فرانسه و بعدها در بسیاری از جاهای دیگر، این خوانش از منابع مهم و اصلی فهم اسپینوزا بوده است. حتی می‌‏توان این اثرگذاری را به‌‏روشنی در کارهای فیلسوفان درجه اول و قدرتمندی همچون اتی‏ین بالیبار نیز دید که به‏‌رغم تفاوت‏‌های اساسی به لحاظ سیاسی و فلسفی، کتاب خویش درباره اسپینوزا، «اسپینوزا و سیاست»، را بر شالوده همان خط استدلالی اصلی نگری، یعنی این‏‌همانی متافیزیک اسپینوزا و سیاست او و سنجش رابطه آثار اسپینوزا در نسبت با اتصال تاریخی هلند نیمه دوم سده هفدهم، شکل می‌‏دهد.

اما بازگشت کسانی همچون نگری به اسپینوزا، چنان‏که می‏‌دانیم نسبت وثیقی دارد با موج ضدهگلی گسترده‏‌ای که در فرانسه پس از وقایع 1968 به اوج خود رسید و لزوم یافتن قسمی هستی‌‏شناسی که بتوان به اتکای آن هم از چنبره هگلیسم مسلط بر تفکر سیاسی فرانسوی آن دوران خارج شد و هم مبنایی نظری برای فهم و صورت‏‌بندی مبارزاتی اندیشید که خارج از چارچوب‏‌های احزاب رسمی و اغلب منحط قانونی در حال حیات بود. سوای این وضعیت عینی، باید به وضعیت سوبژکتیو نگری هم اشاره کنیم که درست در زندان به اسپینوزا پناه می‏‌برد. یکی از سه فیگوری که، در کنار لئوپاردی و ایوب نبی، به قول تیموتی اس مورفی، به وی امکان داد تا در دوران بازداشت طولانی و حبس در زندان به پایداری و مقاومت خویش در مقابل آپاراتوس‌‏های دولتی، و همدستان آن‏ها در حزب کمونیست ایتالیا، ادامه دهد. بنابراین می‏‌توان اسپینوزای نگری را، یعنی این خوانش بدیعی که حتی خود فلاسفه‌‏ای همچون دلوز، ماترون، و ماشری را در فرانسه، مجذوب و شیفته خود می‌‏سازد، مولود نیروهای عینی و ذهنی‏‌ا‌ی بدانیم که قلم توانای فیلسوف برجسته جنبش ورکریسم آن را در مقام مداخله‏‌ای در وضعیت شکست جنبش مزبور در ایتالیا تولید می‏‌کند. قسمی مقاومت که همچون پراتیک خود اسپینوزا، در تاریک‏‌ترین ایام رجعت سلطنت و استبداد کلیسای هلند، به عوض هجو عامه مردم و کنشگری، ولو مخرب ایشان، دست به قلم می‏‌برد تا فهمی بنیادین، رئالیستی و در عین حال رهایی‏‌بخش از هستی و نیروی برسازنده آن به دست دهد.          
 
مارگریتا پاسکوچی کیست؟ چه جایگاهی در عالم اندیشه دارد و اهمیت ترجمه اثری از او از کجا ناشی می‌شد؟
چنان‏که در پیشگفتار فارسی قدرت فقر ذکر کرده‏‌ایم، خانم مارگریتا پاسکوچی دکترای ادبیات تطبیقی را در دانشگاه نیویورک سیتی ایالات متحد خوانده است، جایی که به نگارش رساله دکترایی با عنوان «سرمایه و امر خیالی، مطالعه‌‏ای در باب کالا در مقام ابژه شاعرانه» دست یازیده. مارگریتا پاسکوچی همچنین دارای دکترای فلسفه از دانشگاه فرانکفورت آلمان نیز هست. مارگریتا پاسکوچی، مؤلف سه اثر به زبان ایتالیایی است: درآمدی بر اندیشه والتر بنیامین (2002)، قدرت فقر: مارکس اسپینوزا می‏‌خواند (2006)، و علت خویش: جستاری در باب سرمایه و امر نهفته (2009). او همچنین اثری تحت عنوان قرائت‏‌های فلسفی از شکسپیر: هنر تو، علت خویش (2013) به زبان انگلیسی دارد. پاسکوچی به عنوان استاد مهمان در بسیاری از دانشگاه‏‌های اروپایی و به‏‌ویژه در ایتالیا تدریس کرده، اما در سال‏‌های اخیر بیشتر در مقام پژوهشگر مستقل به نگارش و انجام پژوهش مشغول بوده است. اما آنچه اثر پاسکوچی را واجد اهمیت می‏‌کند، ابتکار وی نه‌‏فقط در ارائه کندوکاوی موشکافانه از فهم و آموزه‏‌های مارکس از اسپینوزا، بلکه گره زدن این امر به فهم مسئله فقر در زمانه حاضر و بهره‏‌گیری از آن در ارائه تصویری است بدیع و ایجابی از جایگاهی که، به‏‌غلط، با نیستی، ناتوانی و مرگ شناخته می‏‌شود. همچنین اثر پاسکوچی، برای ما، مؤید این بود که علاوه بر معاصر بودن و فعلیت اسپینوزا، چگونه چنین مواجهه‌‏ای نه‏ فقط برای چهره‌‏ای چون مارکس، بلکه برای ما می‏‌تواند منبع زاینده قسمی فهم و تحلیل ایجابی و مبتکرانه باشد که جز به زعامت اسپینوزا میسر نمی‏‌گردد. همچنین چنان‏که از عنوان اثر پیداست، مسئله فقر در کانون تحلیل و بررسی اثر پاسکوچی قرار دارد. درست است که خود نگری در برخی از آثار منفرد و مشترکش، از جمله در «زمان برای انقلاب»، «انبوه‏ خلق»، و «جمهور»، به مسئله فقر پرداخته است، اما اثری چنین که کانون تحلیل آن جایگاه و وضعیتی باشد که تصور می‌‏رود با روند کنونی سلطه آن بر بخش‎های بیشتری از بشریت سایه بی‌فکند، واجد اهمیت اجتماعی و تاریخی خاصی نیز هست که آن را درخور توجهی ویژه می‏‌سازد. و این‏که چنین اثری به عوض تل‌‏انبار کردن داده‏‌ها، اطلاعات، آمار و ارقامی که نمونه آن همین الان در همه‏‌جا به وفور یافت می‏‌شود، شالوده‏‌های هستی‏‌شناختی فقر را از منظر مقاومت به بحث بگذارد دقیقاً همان چیزی است که اثر پاسکوچی را واجد اهمیتی چندین باره می‏‌سازد. زیرا، به تبع از آن آموزه کلیدی ماکیاولی، که هارت و نگری به طرزی درخشان بر آن تأکید می‏‌ورزند، فهم رئالیستی قدرت برساخته، قدرت تأسیس ‏شده یا همان وضعیت جاری امور، تنها از رهگذر فهم آن به‌‏مثابه قسمی رابطه (با ذکر نسبت دارایی‏‌های «بخش‏های مختلف جامعه» یا روندهای فزاینده نابرابری) میسر نمی‏‌شود، بلکه باید به درک هستی‏‌شناختی آن از «منظر پایین» متوسل شد. و این نکته‌‏ای محوری است که اثر مارگریتا پاسکوچی در خصوص فقر را ممتاز و درخور توجه جدی می‏‌سازد.

آنچه که در اولین نگاه، در مواجهه با کتاب قدرت فقر جلب نظر می‌کند، نسبتی است که در این کتاب میان فقر و عشق برقرار می‌شود. این نسبت در پیشگفتار شما بر کتاب، پیشگفتار نویسنده بر ترجمه فارسی، پیشگفتار آنتونیو نگری بر چاپ ایتالیایی کتاب و... مورد تاکید قرار گرفته است. دلیل این تاکید بسیار چیست و اهمیت این نسبت از کجا برمی‌آید؟ 
اگر بخواهیم به زبان اسپینوزا صحبت کنیم باید بگوییم که نسبت فقر و عشق نسبت وضعیت قدرت درون‏‌ماندگار انبوه‌‏خلق و تنها مسیری است که این قدرت می‏‌تواند به اتکای آن فهمی جامع از هستی را به دست آورد و در عمل به‏‌مثابه جوهر به علت خویش بدل شود. در نظم مسلط، فقر همان «دل تاریکی» است، مرکز سیاه‏‌چاله‏‌ای که نظم مزبور یا، در راستای خلق انسان مازاد و دورریختنی، در پی تحقیر و طرد آن است؛ یا، در جهت فروکاهش سیاست به اخلاقیات، بر آن ترحم می‏‌ورزد و، از سر دلسوزی، برای تسکین (و تضمین تداوم) دردهای آن بنگاه‌‏های خیریه را عَلم می‏‌کند. از سوی دیگر عشق، این مفهوم قدیمی اما کماکان پرتوان و سرشار از نیرو، نیز در نظم کنونی بر چیزی دلالت ندارد مگر پیوندهای رمانتیک فردی که هدف غایی آن ایجاد وحدت و یکی شدن میان افراد است. کسب‏‌وکاری که می‌‏توان برای تحقق بهینه آن در قالب روان‏شناسی بازاری به ارائه فرمول‏‌هایی هر دم فزاینده دست یازید تا از اتلاف انرژی، زمان و پول در جریان آن پیش‌گیری کرد. اما فقر و عشق در گفتار اسپینوزیستی کسانی همچون نگری و پاسکوچی دلالت‏‌هایی بالکل متفاوت دارد. فقر در این معنا به جایگاهی اشاره دارد که دست برقضا نه جایگاه فقدان و ضعف که مرکز سازندگی، آفرینش و تولید ثروت هستی است، البته مرکزی که تولیداتش، ثروتش، ربوده شده اما کماکان، و الی‌الابد، واجد قدرتی است برسازنده که به شرط توسل به عشق می‏‌تواند حق خویش را بازستاند. در واقع این دست عشق جمعی، سیاسی و دربرگیرنده، که به‏‌تمامی برگرفته از آموزه‌‏های اسپینوزا در بخش پنجم و نهایی کتاب اخلاق است، نهایت شناخت (به اصطلاح نوع سوم مورد اشاره اسپینوزا)، گشودگی به روی تجربه هستی و طی طریق دشوار خردمندی است که همان تحقق بینش منتج از زوایه دید «از پایین» انبوه‏ خلق باشد. همچنین باید عشق سیاسی را به‏‌مثابه آن میلی قرائت کنیم که رو به سوی تشکیل بزرگترین بدنی دارد که امکان دارد: جمهور. بر این اساس، فقر جز از رهگذر تجربه عشق نمی‌‏تواند برای زدن مهر قدرت خویش بر هستی و در هم شکستن حصار تنهایی، ترس و مرگ به برساختن امر مشترک همّت بگمارد، قسمی جمهوری تشکیل‏ شده از تمامی تکینگی‌‏های فروکاست‌‏ناپذیر که اسپینوزا در آخرین سطور رساله سیاسی آن را «دموکراسی مطلقاً مطلق» می‏‌خواند. 
 
خوانش مارکس از رساله الهیاتی ـ سیاسی اسپینوزا که در یادداشت‌های او متجلی شده، چگونه خوانشی بوده است و چه نسبتی با خوانش‌هایی که در متفکران متاخری که به اندیشه اسپینوزا رجوع کرده‌اند برقرار می‌کند؟
کاملاً واضح و مبرهن است که، با توجه به یادداشت‏‌هایی که مارکس از رساله الهیاتی ـ سیاسی، و همچنین نامه‏‏‌ها، برداشته، او عمیقاً تحت تأثیر بحثی است که اسپینوزا در رساله الهیاتی ـ سیاسی در خصوص تمایز فلسفه و الهیات می‏‌کند. دو نوع از شناخت که غایتی یکسره متفاوت را هدف گرفته‏‌اند: خردورزی کاربران و اطاعت مؤمنان. همچنین بی‌‏تردید اسپینوزا، و از رهگذر وی ماکیاولی، تأثیر عمیقی بر یکی از مهم‌ترین و پایه‌‏ای‌‏ترین اصول سیاست مارکس داشته‏‌اند؛ اصلی که مارکس را نه‏ فقط از اسلافی چون بلانکی بلکه از اخلاف سده بیستمی‏‌اش متمایز می‌‏سازد: محوریت عمل مستقیم عامه مردم یا انبوه‏ خلق، یا همان دموکراسی در حکم جنبش دائمی و زنده سوژه‏‌های یک وضعیت. پاسکوچی همچنین به آموزه‏‌های دیگری نیز همچون، تخیل، زمان، رابطه خرد، آزادی و ضرورت به‏‌مثابه کانون علایق و یادداشت‏‌های مارکس می‏‌پردازد. نکاتی که صد البته اشتراکات و تمایزاتی با تفاسیر کسانی همچون بالیبار، نگری و مونتاگ دارد که فی‎المثل بر ماتریالیسم کلام، تنانگی مقوله آزادی، این‏‌همانی حق و قدرت، محوریت شهروندان (یا به تعبیر بالیبار توده‏‌ها) در ساختار دولت و... دارد.

بخشی از کتاب به مقوله «قدرت برسازنده فقر» می‌پردازد و در آن از «اقتصاد شادمانی» صحبت شده است. مقوله اقتصاد شادمانی چه نسبتی با فقر دارد؟ نوعی از پارادوکس بر این رابطه حاکم نیست؟
«اقتصاد شادمانی» مفهومی است که مارگریتا پاسکوچی در بخش پایانی کتاب مطرح می‏‌کند. پاسکوچی در آن‏جا، پس از نقد تولید کالاها در سرمایه‌‏داری به‌‏مثابه امری که علت آن نه در خودش که از سوی دیگری است، به مفهوم نهفتگی (virtuality) می‏‌پردازد تا نشان دهد اگر بتوان نهفتگی را در سطح درون‏‌ماندگار هستی بالفعل کرد یا به تعبیر دیگر آن را از بند نظم موجود آزاد ساخت، می‏‌توان امر ربوده‌‏شده را بازپس گرفت. پاسکوچی، آشکارا با تأسی از سنت ورکریسم، علیه تقدیس و تأکید بر «کار مولد» موضع می‏‌گیرد و «کار غیر مولد» را یکی از کانون‏‌های تاکتیک ورکریستی امتناع از کار و ایستادن در برابر تداوم جدایی کار یدی از کار ذهنی ـ ذهن از بدن، انتزاع از مادیت ـ معرفی می‏‌کند. اگر، چنان‏که پاسکوچی می‏‌گوید، اقتصاد شادمانی را همانا اقتصادی بدانیم که مقدمات و امکانات لازم برای لذت، شادمانی و خردمندی همگانی فراهم می‏‌آورد، چنین اقتصادی جز از رهگذر تحقق قدرت برسازنده فقر و فهم  ظرفیت مولد این جایگاه برای برساختن امر مشترک میسر نمی‏‌شود. بر این اساس، «اقتصاد شادمانی» تعبیر اسپینوزیستی برای اشاره به قسمی اقتصاد دیگر است که در پی بازپس‏‌گیری امر مشترک از سوی فقرا، رو به سوی تولید شادمانی و خردمندی بر اساس دموکراسی مطلقاً مطلق، از جمله در حوزه تولید و مصرف همگانی، دارد.

در حقیقت، مسئله نه درباره پارادوکسیکال بودن این مفاهیم، بلکه عبارت است از پارادوکسی که در صورت پیش‌‏فرض گرفتن و مسلم پنداشتن شروط وضعیت کنونی در مواجهه با فقر، قدرت و شادمانی بی‌‏درنگ بر اذهان‌مان حاکم می‏‌شود. آنچه آثاری همچون «قدرت فقر» در جستجوی نشان دادن آن هستند این است که بخشی لاینفک از تلاش ما برای چیرگی بر این موانع شناختی در برابر فهم رئالیستی و «از پایین» پدیده‌‏ها، لاجرم از رهگذر خواندن بی‌‏وقفه و تلاش بی‏‌پایان برای نیل به فهمی بهتر، و صد البته مؤثرتر و کارگرتر، از شرط برناگذشتنی هر فلسفیدنی می‏‌گذرد: اسپینوزا و اسپینوزیسم. رسالتی همزمان نظری و عملی که تصور نمی‏‌کنم هیچ‏کس به اندازه دلوز در ترسیم موجز و دقیق عظمت و دشواری ناگزیر آن، همچون هر امر عالی، موفق بوده باشد: «[اسپینوزا] همچون تندبادی است که هر بار او را می‏‌خوانیم، به زمین‏مان می‌‏زند؛ جاروی سحرآمیزی که ما را از جا می‏‌کَنَد. هنوز فهم اسپینوزا را شروع نکرده‌‏ایم، و خود من هم از بقیه جلوتر نیستم.»

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه