آنگاه که ناصرالدینشاه قاجار خود را «سایۀ خدا بر زمین» میخواند، بنیاد مشروعیتش بر تلقیهای قدسی از نهاد پادشاهی استوار بود. اما تا سال 1320 که محمدرضاشاه پهلوی به قدرت رسید، زبان قدرت سلطنتی در این دوران در تاروپود ملیگرایی مدرن تنیده شد و معنای تازهای از مشروعیت سیاسی آفرید.
بین سالهای 1248 و 1318، پادشاهی سنتی ایران در طی فرآیندی پیچیده از دگرگونیهای نهادی، فرهنگی و گفتمانی به دولت - ملتی مدرن بدل شد.
نویسنده در این اثر تبار این دگرگونی را در پیوند سهگانۀ دولت، جامعه و فرهنگ پی میگیرد. او نشان میدهد که چگونه دولت قاجار، با الهام از الگوهای سلطنت متاخر اروپایی و از خلال آیینها، جشنها و نمایشهای شهری، به باز تعریف تصویر عمومی قدرت پرداخت، و در همان حال روشنفکران ایرانی، با بازخوانی تاریخ باستان و بازآفرینی حافظۀ فرهنگی، کوشیدند تا «اصالت ایرانی» را با الزامات مدرنیته سازگار سازند. نویسنده از رهگذر بررسی سلسلهای از دگرگونیها توضیح میدهد که چگونه دولت مدرن، با مهندسی حافظۀ جمعی و ساماندهی نمادهای ملی، فرهنگی نو آفرید که همزمان بر همپوشانی دولت، ملت و تاریخ استوار است.