خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: فردریش گلاوزر نویسنده سوئیسیِ خالق شخصیت کارآگاه اشتودر، ۵ رمان با محوریت اینشخصیت خلق کرده که ۲ عنوان از آنها تا به حال به فارسی ترجمه شدهاند. اینعناوین سال ۹۸ با ترجمه کتایون سلطانی توسط انتشارات هیلا تحت عناوین «معمای مرگ ویچی» و «معمای منحنی تب» منتشر شدند. آبانماه سال ۹۹ مطلبی در نقد و بررسی «معمای مرگ ویچی» منتشر کردیم که اینجا: «کارآگاه اشتودر از باطن ناخوشایند سوئیس پردهبرداری میکند» قابل دسترسی و مطالعه است.
در مطلبی که مربوط به بررسی رمان «معمای مرگ ویچی» بود، به ۳ ویژگی چهره واقعی و کریه بهشتی مثل سوئیس، شخصیت و مختصات کارآگاه اشتودر (که تاهل و زندگی خانوادگی یکی از ویژگیهای مهم آن بود) و لحن قصهگوی راوی داستان اشاره کردیم.
اینبار بنا داریم رمان «معمای منحنی تب» را بررسی کنیم. اینرمان از نظر طرح قصه و جذابیت پلیسی، یکسروگردن پایینتر از رمان «معمای مرگ ویچی» قرار دارد و از نظر قصه و داستان، حرف چندانی برای گفتن و رقابت با دیگر نمونههای اینژانر ندارد. اما ویژگیهای مهم و شاخص قلم گلاوزر را بهخوبی و با وضوح کامل به مخاطب ایننویسنده و ادبیات پلیسی نشان میدهد. یکی از نکات مهم درباره اینکتاب این است که دربرگیرنده تجربیات چندسال خدمتِ اشتودر در لژیون خارجی در مستعمرات است. به بیان سادهتر اشتودر از تجربیات خود در اینزمینه، در نوشتن اینرمان استفاده کرده است و بهنظر میرسد بهانهاش برای نوشتن اینکتاب، همینحضور در آفریقا و مستعمرات اروپایی باشد. قصه اینکتاب از سوئیس شروع شده و به فرانسه میرسد. از فرانسه هم تا مراکش در آفریقا کشیده میشود.
استعمار، اشاره به خط فراماسونها، نامبردن از آرتور کانن دویل (نویسنده و خالق داستانهای شرلوک هولمز) در صفحه ۳۴ کتاب و واقعیاتی مانند بهرسمیتشناختن انگشتنگاری در سال ۱۹۰۳ ازجمله مسائلی هستند که بهطور گذرا در رمان «معمای منحنی تب» شاهدشان هستیم. اشتودر در اینرمان مجبور است در مسیر ماجراجویی برای کشف حقیقت، خود را یک کارآگاه فرانسوی جا بزند و با همینبهانه، تفاوتهای فرهنگ سوئیسی و فرانسوی و دیگر فرهنگهای مرتبط با قصه، توسط نویسنده بیان میشوند که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. بهانه اصلی شکلگیری جنایتهای داستان هم ثروت گمشده دو جاسوس آلمانی بهنام برادران مانزمان در آفریقاست که حضور یککشیش مرموز در کنار آن، به عنصر تعلیق قصه افزوده است.
مظنون اصلی داستان، همانکشیش مرموز است که تردید در چندهویتیاش، عامل مهم تعلیق است. بنابراین شخصیت مرموز و منفی اینداستان، بهبیان راویاش دوگانگی دارد و همیندوگانگی است که کارآگاه را به شک میاندازد: «در نحوه حرفزدنش چیزی کودکانه نهفته بود؛ اما ساکت که میماند، در سکوتش چیزی شبیه فریبکاری و زبلی و حقهبازی...» (صفحه ۹۲) عنصر تعلیق درباره اینشخصیت مرموز هم خود را در چنینفرازهایی از کتاب مشاهده کرد: «زمین شناس و پدر مقدس هر دو یک نفرند؟» (صفحه ۷۳) و «اما اگر فرض را بر این بگذاریم که پدرماتیاس از طرفی همان مرحوم کلمان زمینشناس باشد و از طرف دیگر همان ویکتور آلوئیز کلری که مهمان هتل تسوم ویلدنمان بوده، در این صورت داستان شکل قابل فهمی پیدا میکرد...» (صفحه ۱۷۴) اما علاوه بر کشیش مرموز، شخصیت دیگر یعنی کلمان هم در قصه اهمیت دارد که هویت واقعیاش در انتهای قصه برملا میشود. با استفاده از همینشخصیت هم هست که نام داستان «معمای منحنی تب» گذاشته شده است: «اشتودر اسم پرونده رو منحنی تب سرجوخه پیشگو گذاشته بود.» (صفحه ۱۶۱)
در ادامه، رمان «معمای منحنی تب» را تشریح و کالبدشکافی میکنیم:
۱- لحن قصهگوی راوی
راوی داستان «معمای منحنی تب» هم مثل «معمای مرگ ویچی»، قصهگوست و گاهی مخاطبانش را خطاب قرار میدهد. اینحالت بیرونزدن از داستان و گفتگو با مخاطب را میتوان در فرازهایی مثل نمونههای زیر مشاهده کرد:
* «کارآگاه اشتودر ایستاده بود وسط آشپزخانه، آشپزخانهای که زوفی هورنوس در آن مرده بود، با نگاهی غایب و گنگ، مثل نگاه گاو نری که در حال نشخوار باشد _ و اگر خوانندهای تصور میکند که این تشبیه نادرست و بیادبانه است، باید به او یادآوری کرد که هومر چشمان الههای به اسم هرا همسر زئوس آذرخشانداز را با چشمان گاو ماده مقایسه کرده بود...» (صفحه ۱۰۶)
* «سروان لارتیگ لبخند زد _ غلو است اگر بگوییم که لبخندش دوستانه بود.»
* «توجه داشته باشید: فقط اثر انگشت جنایتکاران... چون آنهایی که جرم کمتری داشتند، اصلا مورد توجه آقای رزنتسوایگ نبودند.» (صفحه ۹۴)
راوی «معمای منحنی تب» همچنین حال و هوای وحشت و رمزورازآمیز بودن اتفاقات را در برخی فرازهای دیگر با چنینجملاتی به مخاطب منتقل میکند:
* «در حالی که سکوت سهمگینی بر آشپزخانه سنگینی میکرد، کارآگاه اشتودر در دفترچه یادداشت جدیدش نوشت...» (صفحه ۹۳)
* «هیچ نفهمید که چرا رفیقش با شنیدن نام بختک از هول تکان خورد. شبحها! پروندهای پلیسی پر از اشباح!» (صفحه ۲۱۵ به ۲۱۶)
لحن بنابراین راوی قصهگوی «معمای منحنی تب» دو ویژگی بارز دارد؛ یکی بیرونزدن از داستان و گفتگویش با مخاطب و دیگری، القای حال و هوای وحشت و رمز و راز آمیز بودن اتفاقات.
۲- راوی علیه دولت
همانطور که گفتیم، در «معمای مرگ ویچی»، اشتودر، سوئیس، دولت و بزهکاریهایش را بهصورت بیتعارف و عریان نشان میدهد. اما با توجه به اینکه در «معمای منحنی تب» محل اصلی شکلگیری اتفاقات قصه، سوئیس نیست، حجم و شدت انتقادات به دولت سوئیس هم در اینقصه، کمتر و رقیقتر است. بنابراین فقط به ایناکتفا میشود که خسیسبودن دولت برای خرج و مخارج فعالیتهای کارآگاهی و ضدقانون را یادآور شود:
* «برود اداره؟ برای چه؟ پلیس آگاهی، خدمت اداری، فواید تمدن غرب: تلاش و فعالیت، دقیق کار کردن، مثل ساعت. کار هر روزه در ساعتهای معین، حقوق در پایان ماه، اینچیزها کجا بودند حالا؟» (صفحه ۲۵۴)
* «در ازای ششصد فرانک حقوق ماهانه! تازه صنار سهشاهی مخارج بین راه و سفرش را هم دقیق زیر ذرهبین میگرفتند که مبادا ولخرجی کرده باشد!» (صفحه ۳۰۷)
جلدهای فارسی و آلمانی «معمای منحنی تب»
۳- شخصیت اشتودر
همانطور که پیشتر اشاره شده، شخصیت کارآگاه اشتودر با وامگیری از سربازرسْ مگره ی ژرژ سیمنون خلق شده است. گلاوزر هم برای اشتورد ویژگیهای منحصربهفردی در نظر گرفته که تا به حال در دو داستان «معمای مرگ ویچی» و «معمای منحنی تب» بهطور کاملا محسوس و مشخصی شاهدشان بودهایم. غرغرهای زیرلبی، علاقه زیاد به سیگار بریساگو، حرفزدن آهسته با خود، خوابدیدن و تحلیل رویا ازجمله اینویژگیهای ثابت و پررنگ شخصیت کارآگاه اشتودر هستند.
نکته جدیدی که در داستان «معمای منحنی تب» وجود دارد، این است که اشتودر به جایگاهی رسیده که پدربزرگ شود و دخترش بهتازگی فرزندی به دنیا آورده است. در نتیجه اگر از لفظ «بحران» استفاده نکنیم، باید بگوییم نویسنده در اینداستان، بخشی از «درگیری»های شخصی اشتودر را به مساله پیری و گذر عمر اختصاص داده است. در «معمای منحنی تب» اشاره میشود که ۲۷ سال از زندگی مشترک اشتودر و همسرش میگذرد و همسر اشتودر بهدلیل پدربزرگشدنش با او شوخی کرده و سربهسرش میگذارد که اشتودر از اینمساله راضی نیست و با غرغرهای زیرلبی واکنش نشان میدهد. همچنین سن کارآگاه در صفحه ۲۱۶ اینداستان ۵۹ سال عنوان میشود.
۳-۱ غرشهای زیرلبی اشتودر
غرغر کردنهای زیرلبی اشتودر که بارها و بارها در طول داستان تکرار میشوند، یکی از ویژگیهایی است که علاقهمندان به کتاب و فیلمهای پلیسی در شخصیت دیگری مانند کمیسر ناوارو دیدهاند.
غرغرهایی که اشتودر در اینداستان دارد از همان لحظات اول شروع قصه در متنرمان حضور دارند، و بهترتیب بهاینشکل از زبان راوی روایت میشوند:
* «اشتودر زیر لب غرید: "بابا بزرگ شدهام. دخترم پسر زاییده."» صفحه ۷
* «اشتودر زیرلبی غرید و چیزی گفت و در همان حال رویش را سریع چرخاند به عقب.» (صفحه ۸)
* «اشتودر سر تکان داد و زیر لب گفت:...» (صفحه ۴۵)
* «کارآگاه که هنوز بدخلق و بیحوصله بود، زیر لب غرغر نامفهومی کرد و به تایپ کردن با ماشین تحریرش ادامه داد.» (صفحه ۵۶)
* «اشتودر زیر لب غرغر کرد...» (صفحه ۱۱۴)
* «همین که هدی پاریس را از در گذاشت بیرون، اشتودر زیر لبی غرید...» (صفحه ۱۱۵)
* «اشتودر غرید: «هوم!» » (صفحه ۱۱۶)
* «اشتودر زیر لبی غرید.» (صفحه ۱۷۱)
* «اشتودر زیر لب غرغر کرد.» (صفحه ۱۸۸)
* «اشتودر از سوالهای احمقانه خوشش نمیآمد. برای همین غرغرکنان گفت:...» (صفحه ۲۹۴)
۳-۲ سیگار بریساگو
سیگار بریساگو، دیگر عنصر پرتکرار درباره خلقوخو و ویژگیهای شخصیتی کارآگاه اشتودر است. همانطور که در مطلب پیشین به اینمساله پرداختیم، قوت و شدت حضور سیگار بریساگو در داستان «منحنی تب» هم به حدی است که باید به ایننکته مهم اشاره کنیم؛ که همانطور که ژرژ سیمنون، علاقهمندی سربازرس مگره به پیپکشیدن و گردآوری یککلکسیون از پیپهای مختلف را برای شخصیت پلیس مورد علاقهاش در نظر گرفته، فردریش گلاوزر هم به تقلید از او، سیگار بریساگو را برای کارآگاه اشتودرش در نظر گرفته است.
بخشهای مختلف رمان «معمای منحنی تب» که در آنها صحبت از سیگار بریساگو است، به اینترتیباند:
* «هر وقت اشتودر سعی میکرد خودش دست به اینکار (روشنکردن بخاری) بزند، بخاری لعنتی دوده پس میداد و یک خروار دود بلند میشد، درست مثل سیگار بریساگویی که بد پیچیده شده باشد و بعد هم سریع خاموش میشد.» (صفحه ۹)
* «با ناراحتی دید که برایش یک بریساگو بیشتر نمانده...» (صفحه ۲۵)
* «اشتودر دیگر حتی یک دانه سیگار بریساگو هم نداشت.» (صفحه ۳۴)
* «اشتودر پرسید: "جزئیات مهم؟" و چوب نی را که با کبریت روشن کرده بود گرفت جلو سیگار بریساگویش.» (صفحه ۶۸)
* «ناخودآگاه دست در جیب بغلش کرد. چون درخیال تصمیم داشت همین که پایش را از آن به اصطلاح معبد انگشت نگاری بیرون گذاشت بریساگویی روشن کند...» (صفحه ۱۰۳)
* «سکوت... دل اشتودر برای چیزی تنگ شده بود! سیگار بریساگو!» (صفحه ۱۵۳)
* «اشتودر گفت: "آهان." و چهارمین سیگار بریساگوی آن روزش را روشن کرد.» (صفحه ۱۷۰)
* «کبریتی شعلهور شد _ اشتودر سیگار بریساگویش را که خاموش شده بود دوباره روش کرد...» (صفحه ۱۷۷)
* «اشتودر سیگار بریساگویش را روشن کرد و سیگار حسابی به او مزه کرد.» (صفحه ۲۱۲)
۳-۳ حالت مورد علاقه فکرکردنِ کارآگاه
مخاطبانی که کتاب «معمای مرگ ویچی» را خوانده باشند، متوجه شدهاند که گلاوزر برای کارآگاه داستانیاش، یکویژگی اخلاقی دیگر هم تدارک دیده و آن، وضعیت مورد علاقهاش برای فکرکردن درباره موضوعات پرونده است. کارآگاه یاکوب اشتودر دوست دارد روی یکصندلی بنشیند، آرنجهایش را روی رانهایش بگذارد و پنجههایش را در هم فرو ببرد. اما پیش از آنکه به نمونههای تکرار اینویژگی بپردازیم، باید به ویژگیهای دیگرِ فکرکردن اینشخصیت که در تکجملههایی در کتاب به آنها اشاره شده، هم بپردازیم.
اشتودر هیچوقت هنگام فکر کردن، خود را «من» خطاب نمیکند. بلکه از لفظ «ما» استفاده میکند. همچنین همیشه با آرامش به آه و نالههای افراد به ستوهآمده در گروه همکاران، دوستان و زندانیان گوش میکند. ویژگی دیگرش در فکر کردن این است که هیچوقت ناسزاگویی دیگران، رشته افکارش را پاره نمیکند.
اما فرازهایی از کتاب «معمای منحنی تب» که در آنها، وضعیت مورد علاقه کارآگاه برای فکر کردن ترسیم شده، به اینترتیباند:
* «اشتودر بالافاصله کمی از میز فاصله گرفت، آرنجها را گذاشت روی رانهایش، پنجهها را در هم گره کرد و شروع کرد به سوال کردن،...» (صفحه ۲۵)
* «کارآگاه روی صندلی گوشه اتاق و درست کنار پنجره نشسته بود، آرنجها را تکیه داده بود روی رانها و پنجهها را در هم گره کرده بود.» (صفحه ۴۳ به ۴۴)
* «اشتودر نشسته بود روی مبل، ساعدها روی رانها، پنجهها در هم گره خورده. پیکرش درشت و چهارشانه و قوی بود، درست مثل صخرههایی که در مراتع منطقه آلپ به چشم میخورند.» (صفحه ۷۷)
* «اشتودر فقط بیصدا سر تکان داد که بله. نشسته بود کنار پنجره، در وضعیت مورد علاقهاش؛ آرنجها روی رانهای از هم باز، دستها در هم گره خورده» (صفحه ۱۱۸)
* «اشتودر نشسته بود روی صندلی، ساعدها روی رانها، دستها در هم گرهخورده.» (صفحه ۲۰۱)
* «همانطوری که همیشه دوست داشت، ساعدها روی رانهایش، دستها در هم گرهخورده، و زل زده بود به زمین.» (صفحه ۳۱۳)
۳-۴ کارآگاهیکردن کارآگاه
در مقطعی از داستان «معمای منحنی تب» مشخص میشود اشتودر ۱۵ سال پیش، بهخاطر برملاکردن فساد مالی بانکها از مقام کمیسری پلیس برن برکنار شده اما با جانشین خود رابطهای دوستانه دارد. او به سه زبان فرانسوی، ایتالیایی و آلمانی تسلط دارد و میتواند متون انگلیسی را هم بخواند. چنینتوضیحی، توجیه چنینفرازهایی از داستان است: «عین تعویض دنده، دندهای نامرئی، زبان اشتودر یکهویی از آلمانی به فرانسوی تغییر کرد.» (صفحه ۱۵۲) همچنین در در گراتس اتریش نزدی گروس جرمشناس مشهور، و در شهر لیون نزد دانشمندی همچون لوکارد کار کرده است. اشتودر در برلین، لندن، وین _ و بهخصوص در پاریس _ آشنایانی دارد. در زمینه تجربیاتی که اشتودر در گذر سالها کسب کرده، میتوان به فرازی از کتاب در صفحه ۱۴۴ اشاره کرد که در آن گفته میشود «برای هر عملی میتوان دلیلی پیدا کرد _ و وقتی نمیتوان دلیل را به کمک ضمیر خودآگاه یافت باید به ضمیر ناخودآگاه مراجعه کرد. این را کارآگاه اشتودر یک زمانی از پلیس آگاهی برن آموخته بود...» اشتودر در کنگرههای جرمشناسی به نمایندگی از سوئیس شرکت میکند و اگر همکارانش ادعا میکنند مجنون است، شاید منظورشان این باشد که او، در مقایسه با بقیه اهالی برن، بیاندازه خیالپرداز است. اما بهگفته راوی داستان، اینادعای درستی نیست. اما بههرحال، خیالپرداز اشتودر را میتوان به هم مرتبط دانست.
درباره مجنونبودن اشتودر، در فرازی از صفحه ۱۹۴، گفته میشود: «فقط خداحافظی کرد از رئیس الروسایی که از دید اشتودر یک جورهایی مثل خود او بالاخانهاش را اندکی اجاره داده بود.» بنابراین اشتودر، خود هم به اینمتفاوتبودن و دیوانگیاش واقف است. او هنگام صحبتکردن با تلفن، خطخطی کردن و کشیدن اشکال بیمعنی روی کاغذ را هم دوست دارد: «هرچه باشد صحبتکردن تلفنی بدون خطخطی کردن و دایرهکشیدن اصلا کیف ندارد.» (صفحه ۱۵۰)
راوی داستان، در مقطعی از داستان که مربوط به گذشته اروپاست، به گذشته اشتودر و جوانیاش هم سرک میکشد و میگوید «خب اشتودر در دوران دبیرستان همیشه سر کلاس تاریخ چرت میزد» (صفحه ۲۱۷) بهانه بیان اینمطلب هم این است که اشتودر در گفتگو با دوستان فرانسویاش، وزیر ناپلئون را نمیشناسد و دربارهاش اطلاعات تاریخی ندارد.
اشتودر، علاوه بر آنطور فکرکردنش که به آن اشاره کردیم، عادت دارد از حرفهای کسی که بازجویی میکند، یادداشت بردارد. در کتاب «معمای منحنی تب» تصاویر و طراحیهای سیاهقلمی از لحظات داستان و شخصیت اشتودر چاپ شده اما نویسنده هم ظاهر او را اینچنین ترسیم و توصیف میکند که دماغ دراز و باریک و نوکتیزش که از صورت تکیدهاش بیرون زده، هیچ تناسبی با هیکل گنده و چهارشانهاش ندارد. اشتودر سبیل دارد که در اینداستان برای رفتن به کشور آفریقایی و جا زدن خود بهعنوان یک کارآگاه فرانسوی، آن را میتراشد. ویژگی دیگر اشتودر در بررسی پروندهها و بازجوییهایش این است که عادت ندارد زیاد ساکت بماند: «اشتودر گلو صاف کرد. عادت نداشت آنهمه مدت ساکت بماند.» (صفحه ۱۰۳) اشتودر همچنین در طول سالها کار پلیسی، تظاهر را هم آموخته و در موقعیتهایی مجبور است خندههای تلخ تحویل مخاطبش دهد؛ مثل موقعیتی که در صفحه ۲۱۰ به آن اشاره شده است: «کارآگاه اشتودر خندید. اما نه از ته دل. خندهاش تلخ و طنزآلود بود!»
کارآگاه برنی داستانهای فردریش گلاوزر، اهل دعوا کردن و درگیری فیزیکی نیست اما در بخشی از داستان، بیادبی و حاضرجوابی فرمانده قرارگاه لژیونهای فرانسوی در روستای آفریقایی، باعث به خشمآمدنش میشود: «و بعد کارآگاه اشتودر _بازرس آلیاس فوشه_ دست به کاری زد که از دوران نوجوانی به بعد دیگر هرگز آن کار را نکرده بود. شروع کرد به بالا زدن آستینهای پیراهنش.» (صفحه ۲۶۳) راوی داستان، همچنین در فراز دیگری از کتاب (صفحه ۱۶۹) اشاره میکند که اشتودر اصلا شخصیت کینهتوزی ندارد. فراز جالبی هم در اینرمان پلیسی وجود دارد که در آن، راوی داستان با همانلحنی که به آن اشاره کردیم با مخاطب قصه گفتگو میکند و حالت صورت اشتودر را توصیف میکند: «صورت اشتودر طور دیگری شده بود. اگر میخواهید دلیل تغییر کردن صورتش را بدانید، یک بار سعی کنید لبخندبهلب سوت بزنید و اگر در آنحال خودتان را در آینه نگاه کنید، میبینید صورتتان طوری شده که انگار دارید شکلک درمیآورید.» (صفحه ۲۹۷)
در فراز دیگری از داستان «معمای منحنی تب»، اشتودر از دید همکارانش، اینگونه توصیف میشود: «همگیشان صادقانه پذیرفتند که هیچکس نمیتوانست به خوبی اشتودر از پس آن پرونده پیچیده بربیاید... بین آنها یاکوبجان تنها کسی بود که به چند زبان آشنایی داشت، تنها کسی که با اداره آگاهی و سایر ادارات فرانسوی در ارتباط بود و با کمیسر پلیس قضایی پاریس هم رفاقتی چندساله داشت.» (صفحه ۱۲۷)
۳-۵ خواب و رویاهای اشتودر
همانطور که در مقاله پیشین اشاره کردیم، اشتودر کارآگاهی است که خواب و رویاهایی درباره پروندههای مورد بررسیاش میبیند. در «معمای منحنی تب» هم کارآگاه خوابهایی یا رویاهایی میبیند که حالت کشف و شهود برایش دارند و میتوان جملات شاخص مربوط به آنها را در ایننمونهها مشاهده کرد:
* «تصاویری جلو چشمانش میآمد، بزرگ و تمام قد، در رویا غوطه میخورد بی آنکه به خواب رفته باشد.» (صفحه ۵۴)
* «و اشتودر خواب آن دو آشپزخانه را دید. خوابش خوابی خوفناک بود، هراسانگیز و دردناک.» (ص ۲۰۲)
۳-۶ اشتودر؛ مرد خانواده
کارآگاه اشتودر هم مانند سربازرس مگره، مردی متاهل و اهل خانواده است. جالب است که همسرش هدی (با نام کامل هدویک) هم مانند مادام مگره در داستان حضور فعال و زندهای دارد؛ با اینتفاوت که نام کوچک همسر سربازرس مگره در داستان اعلام نمیشود و همیشه با نام «مادام مگره» در قصه حضور دارد اما همسر کارآگاه اشتودر با لحن خود کارآگاه یعنی «هدی» و گاهی هم با لحن راوی «همسرش» خوانده میشود.
همسر اشتودر هم مانند همسر مگره، خانهدار و کدبانو است: «جلو در آپارتمان که رسیدند اشتودر بو کشید. بوی پیاز سرخشده میآمد! پس هدی برگشته بود!» (صفحه ۱۱۳) همچنین، در فرازی از داستان، اشتودر از دیدگاه همسرش اینگونه تصویر میشود: «گاهی وقتها خانم هدویک اشتودر به نظرش میرسید که در وجود شوهرش روح شوالیهای قرون وسطایی زندگی میکند، شوالیهای که با اژدها، با مرگ و با شیاطین میجنگید، برای پشتیبانی و دفاع از بیگناهان،» (صفحه ۱۷۳)
در مقطع ابتدایی داستان، همسر اشتودر حضور ندارد چون برای کمک به زایمان دخترش، نزد او رفته اما یاد و خاطرهاش با اشتودر همراه است. اینحضور در عین غیبت را میتوان در چنینجملاتی مشاهده کرد: «اشتودر به زنش فکر میکرد که حالا رفته بود به فرآونفلد برای کمک به دخترشان.» (صفحه ۱۱) و جایی که اشاره میشود همسر اشتودر برای هدیه کریسمس به او یکدفترچهیادداشت هدیه داده است: «آخر زنش همیشه از دیدن دفترچه یادداشت ارزانقیمت و جلد مشمعی شوهرش حرص میخورد.» (صفحه ۲۷) نکته دیگر درباره رابطه اشتودر و همسرش، وابستگی او به هدی است که نویسنده آن را در صفحه ۲۰۸ نشان داده است: «برای زنش روی کارت پستال چیزی نوشت و طی ده دقیقهای که مشغول نوشتن بود دیگر احساس تنهایی نمیکرد.»
در داستان «معمای منحنی تب» اشتودر نسبت به دختری جوان بهنام ماری علاقهمند میشود. اما اینعلاقه، کشش جنسی نیست بلکه تعصبی پدرانه است که میتوان آن را ناشی از ورود شخصیت اشتودر به حیطه پدربزرگشدن دانست. او در حالی که نمیخواهد پیر باشد، از دختر جوان میخواهد او را بهجای «عمو یاکوب»، «پسرعمو یاکوب» صدا کند. تعصب و غیرتی را هم که اشتودر نسبت به ایندختر دارد، در برخی از فرازهای رمان مانند اینبخش از صفحه ۱۹۹ شاهد هستیم: «وقتی حرف ماری پیش میآمد، اشتودر بدجوری حساس میشد.»
هاینریش گرتلر در نقش کارآگاه اشتودر با سیگار بریساگوی معروفش
* ۴- تفاوتهای فرهنگها و زبانهای اروپایی
هم در «معمای مرگ ویچی» و هم «معمای منحنی تب» جملات و فرازهایی وجود دارند که درباره زبانها، لهجهها و فرهنگهای اروپاییاند و بحث تفاوتهای آنها را پیش میکشند. صریحترین گونه در اینبحث را میتوان در مواردی دید که مربوط به تحقیر ملتهای اروپایی نسبت به یکدیگر اند و در کتاب مورد نظر ما هم چنیننمونهای دارند: «طبیعتا یک بُش!» (صفحه ۲۱۱) همانطور که میدانیم بوش (Boche) لقب تحقیرآمیزی است که فرانسویها و دیگر ملل اروپایی برای اشاره به آلمانیها استفاده میکردند.
داستان اینکتاب برای اولینبار سال ۱۹۳۸ منتشر شد و در صفحه ۶۳ آن به اینمساله اشاره شده که ریش، در دوره پیش از جنگ جهانی دوم، علامت مردانگی بوده است. به مساله یهودیبودن و مظاهر آن هم اشاره کوچکی میشود: «آقای رزنتسوایک (انگشتنگار) که علیرغم اسمش اصلا یهودی به نظر نمیآمد، گوشپاککنی برداشت تا گوشش را تمیز کند...» (صفحه ۱۰۰)
تفاوت بین سوئیسیها و فرانسویها و زبانها و لهجه زبانهای اروپایی هم از دیگر مسائل فرهنگی رمانی هستند که مشغول بررسیاش هستیم.
۴-۱ فرانسویها و سوئیسیها
در رمان «معمای منحنی تب» کمیسری فرانسوی بهنام مادلان حضور دارد که دوست اشتودر است. نشاندادن تفاوتهای رفتاری مادلان با اشتودر را میتوان در قلم روایی فردریش گلاوزر مشاهده کرد. جملات مربوط به تفاوت رویکرد فرانسوی و سوئیسی نسبت به زندگی و پدیدهها را میتوان در اینجملات مشاهده کرد:
* «کمیسر مادلان بیدین و ایمان از جایش بلند شد، رفت سمت مرد...» (صفحه ۱۲)
* «آخر فرانسویها فکر میکنند که تمام پنیرهای سوئیسی مال منطقه گرایر تسرلاند است. [و این فکر از نظر اشتودر واقعا گناهی کبیره بود.]» (صفحه ۳۰)
* «هرچقدر هم که فرانسویها مهربان و مهماننواز بودند، اما بریساگو را اصلا نمیشناختند...» (صفحه ۳۴)
* «مورمان سرمقالهای را که مربوط میشد به خطر به قدرت رسیدن سرخها تا آخر خواند. مورمان عضو حزب لیبرال بود و این خطر را باور داشت.» (صفحه ۵۸)
* «کولِق. خب البته طبیعی است، چون فرانسویها «ر» را «ق» تلفظ میکنند.» (صفحه ۲۰۵)
* «اشتودر گفت: مرسی. اما کلمه مرسی را آنطور که در برن عادت داشت زیاد کش نداد.» (صفحه ۲۰۹)
* «درست است که میشد به مردک اعتماد کرد، اما هرچه باشد... او فرانسوی بود...» (صفحه ۲۲۰)
* «(اشتودر) بهعنوان بازرس فرانسوی نمیتوانست سیگار بریساگو بکشد، فرانسویها این اختراع معرکه را نمیشناسند، فرانسویها سیگار معمولی میکشند، نهایتا پیپ روشن میکنند.» (صفحه ۲۲۷ به ۲۲۸)
* «احتمالا ایننوع پالتوها برای فیلمهای آمریکایی که در مورد لژیونرها میسازند به قدر کافی زیبا و دلربا نیست و برای همین به جای این اونیفرم، اونیفرمهای مندرآوردی به تن هنرپیشگان میکنند. تفنگهای همراهانش زنگزده به نظر میآمد، و سوال این بود که اصلا میشد با آن تفنگها شلیک کرد. شلختگی تمامعیار فرانسوی!» (صفحه ۲۵۸)
* «مرد فرانسوی را سلیس حرف میزد، با اینحال از لهجهاش میشد فهمید که فرانسوی نیست.» (صفحه ۳۱۱)
کمیسر مادلان در فرازی از کتاب که مشغول بحث با اشتودر است، سیاست در فرانسه را اینگونه توضیح میدهد: «یک بار باد از سمت چپ میوزد، بعدش دوباره از سمت راست، یک بار آدم باید مارکس را از بر کند و سلطنتطلبها را دستگیر کند، بعدش باید دوباره با باتوم از کمونیستها پذیرایی کند و برای عبادت جمعی به کلیسا برود.» (صفحه ۱۹۷)
درباره شخصیت پدر ماتیاس، مرد مرموزو منفی داستان هم در صفحه ۶۶ چنینجملاتی وجود دارد که مربوط به تفاوتهای زبان فرانسوی و آلمانیاند: «پدر ماتیاس آلمانی را بسیار فصیح و خوب حرف میزد.» و «صدایش در رستوران کوچک پاریسی تنی دیگر داشت، شاید قدری زیرتر از حالا. احتمالا اینتفاوت به گردن زبان فرانسوی بود.»
۴-۲ سوئیس؛ برن و تعصبات ملّی و زبانی
اشتودر علاوه بر تفاوتهایی که بین خود به عنوان یک سوئیسی با دیگر ملل اروپایی میبیند، بین اهالی برن یعنی زادگاهش و اهالی شهر بازل هم قائل به تفاوت است. جملات مربوط به مردم سوئیس و زبانهای اروپایی هم که در اینرمان درج شدهاند، به اینترتیباند:
* «اما نزد خود اذعان داشت که زبان آلمانی- برنی او برای پیگیری آن پرونده کفایت نمیکند: گاهی میبایست به زبان فرانسوی حرف میزد. گاهی مجبور میشد به آلمانی سلیس و رسمی حرف بزند، از همه بدتر، مردم بازل بودند که کلمات آلمانی را از ته گلو غرغره میکردند _ و حالا هم که ظاهرا نوبت رسیده بود به زبان انگلیسی... اشتودر گیج و گنگ با خودش گفت: سرتاسر این داستان بهشدت غیرسوئیسی است، با وجود این که تمام مهرههایش سوئیسیاند.» (صفحه ۷۹ به ۸۰)
* «در واقع دو کلمه دیشب و زنگ در را با لهجه خیلی غلیظ سوئیسی ادا کرد.» (صفحه ۸۱)
* «اشتودر فکر کرد: فقط همین را کم داشتیم! خانمی انگلیسی با نام خانوادگی برخی از اهالی برن!» (صفحه ۸۲)
* «چه میشود کرد: فرانسویها او را اشتودق صدا میزدند و حالا زن انگلیسی کلمهای گفته بود که شبیه استیودا بود. بگویینگویی مثل چهچه بلبلی شاد و شنگول.» (صفحه ۸۳)
* «متوجه منظورم هستید آقای بازرس؟ ز را مثل سین تلفظ میکرد و ر را قورت میداد.» (صفحه ۸۳)
* «میپارید!... پناه بر خدا! این خانم انگلیسی این کلمه را از کجا یاد گرفته بود؟» (صفحه ۸۴)
* «و آخر سر هم گفت: "Goodbye!" تا نشان دهد که با زبان انگلیسی هم آشنایی دارد. صفحه ۸۷)
* «اشتودر با لهجه غلیظ گفت: «مرسی!!!» » (صفحه ۸۸) و «اشتودر با همان غلظت چند دقیقه قبل گفت: "مرسی"» (صفحه ۸۹) و «اشتودر برای سومینبار گفت: "مرسی!" _ با لحنی بسیار سرد.» (صفحه ۹۱)
* «این کار را بعدا هم میتوانیم بکنیم. اما به قول فرانسویزبانهای سوئیسی apremier vue.» (صفحه ۹۶)
* «زبان آلمانی را اصلا با لهجه برنی حرف نمیزد. او هم مثل هر آدم باسوادی که اینروزها در مناطق آلمانینشین سوئیس زبان آلمانی را سلیس و درست صحبت میکند بدون لهجه حرف میزد...» (صفحه ۱۰۰)
* «بعد شانههای تنومندش را انداخت بالا و با خودش گفت، این تعارفها را هم از فرنگیها یاد گرفتهاند لابد!» (صفحه ۱۰۷)
* «اما یکهو هر سه سرشان را بلند کردند، چون از سمت اشتودر صدایی عجیب آمد، صدایی که فقط اهالی برن بلدند از خودشان در بیاورند، چیزی شبیه «اوخهوووم» که ملغمهای است از صدای آه، صدای صافکردن سینه و فحشی فروخورده.» (صفحه ۱۳۱)
* «برنیها میدانند چگونه کنجکاویشان را زیر ماسکی از بیاعتنایی پنهان کنند.» (صفحه ۱۳۲)
* «کارآگاه اشتودر این بار آلمانی را رسمی و فصیح حرف زد.» (صفحه ۱۴۵)
* «گوش کن، ببین چه میگویم. اشتودر با لهجه برنیها حرف زد.» (صفحه ۱۴۹)
* «خیالتان جمع... بالاخره یک وقتی ما برنیها به شما بازلیها نشان میدهیم که هرچقدر هم که کندتر از شماها کار کنیم، حواسمان از شما جمعتر است.» (صفحه ۱۵۶)
* «اسنادی که ارائه کرده بود نشان میداده که اصلیتش در واقع بلژیکی بوده.» (صفحه ۱۹۷)
* «بهنظرش سوئیسیها در کل آدمهای کودکی بودند و کارآگاه اشتودر هم که بالکل بیخطر به نظر میرسید.» (صفحه ۲۲۱)
* «اینجا باید یادآوری کنیم که اشتودر فرانسوی را بدون لهجه آلمانی حرف میزد، مادرش در اصل اهل نیون بود...» ( صفحه ۲۲۴)
* (وقتی اشتودر تغییر هویت و قیافه داده و تبدیل به کمیسر فرانسوی میشود): «واقعا دیگر اصلا شبیه سوئیسیها نبود» (صفحه ۲۲۷)
* «سبزپوش با لهجه اهالی برن حرف میزد.» و «آوای زبان مادری» و «رئیس نگهبانی مردی روس بود، ستوانی بسیار مودب» (صفحه ۲۳۰)
* «تصمیم گرفته بود اسم الاغ را بگذارد فریدِل، یا فریدو، آنطور که سوئیسیها عادت دارند بگویند.» (صفحه ۲۴۱)
* «گاهی وقتها دموکراسی بهترین مدرسه برای تمرین رفتارهای اشرافی است.» (صفحه ۲۴۶)
* «اشتودر، کارآگاه سوئیسی، عصبانیتی را که در وجودش احساس میکرد، با صدای بلند ریخت بیرون. کلماتش از جنس کلماتی بود که فقط برنیها بلدند به کار برند.» (صفحه ۲۷۸)
* «یکهو رشته افکار اشتودر پاره شد. چون مرد پیرچهره چیزی گفت. زبان آلمانی – سوئیسیاش طور عجیبی ناپخته و ابتدایی بود.» (صفحه ۳۱۵)