گروه انتشاراتی ققنوس | رودخانه تباهی
 

رودخانه تباهی

مشاهده خبر

.................................

منبع: سایت کافه بوک

.................................

 

کتاب رودخانه تباهی با عنوان انگلیسی A River in Darkness: One Man’s Escape from North Korea یک زندگی‌نامه با موضوع فرار از کره شمالی است که نویسنده آن – ماساجی ایشیکاوا – از زندگی کردن در کره شمالی و همچنین فرارش صحبت می‌کند. ماساجی ایشیکاوا آدمی عادی بود که با سختی‌های عادی زندگی دست و پنجه نرم می‌کرد اما زندگی خیلی زود برای او به جهنم تبدیل شد. او در طول کتاب بارها متولد می‌شود و هر بار که متولد می‌شد زندگی کاملا متفاوتی را تجربه می‌کرد.

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، نظر منتقدان درباره رودخانه تباهی آمده است:

داستان واقعی و هولناک درباره زندگی در کره شمالی، داستان شگفت‌آور و غم‌انگیز تحقیر همه‌جانبه ملت به دست دولت.

ایشیکاوا در زندگی‌نامه دردناک خود وضعیت سهمگینی را به تصویر می‌کشد که حکومتی مستبد و فرقه‌گرا بر ملتش تحمیل کرده است. او داستان عشق استوارش به خانواده را در عمق ناامیدی و سرخوردگی اما با طنزی تلخ روایت می‌کند و به اخبار بی روحی که از کره شمالی می‌شنویم وجهه‌ای انسانی می‌بخشد.

در کافه‌بوک چند کتاب خوب دیگر با موضوع فرار از کره شمالی معرفی شده‌اند که عبارتند از:

کتاب رودخانه تباهی

ماساجی ایشیکاوا در سال ۱۹۴۷ در ژاپن به دنیا آمد. پدرش اصلیتی کُره‌ای داشت و مادرش ژاپنی بود. او به همراه خانواده در ژاپن زندگی سختی را تجربه می‌کرد اما این سختی در مقایسه با آنچه که در کره شمالی تجربه کرد آسان می‌نمود. ایشیکاوا به همراه خانواده‌اش و صدها خانواده مهاجر دیگر در روستاهای اطراف شهرهای ژاپن زندگی می‌کردند و به کار در کارخانه‌های لجستیک جنگ مشغول بودند.

پس از جنگ جهانی دوم بسیاری از شغل‌هایی که مهاجران به آن مشغول بودند از بین رفت و زندگی به مرور سخت‌تر و سخت‌تر شد. افرادی هم که در جنگ شرکت کرده بودند به حال خود رها شدند و در نتیجه مهاجران کره‌ای برای سیر کردن شکمشان چاره‌ای جز قانون‌شکنی نداشتند. اما خیلی زود این قانون‌شکنی‌ها به شکلی عجیب باعث آزادی و استقلال کره‌ای‌های ساکن ژاپن شد و سازمانی به نام «جامعه کره‌ای‌های مقیم ژاپن» شکل گرفت. کمی بعد بود که این سازمان تبلیغات برای مهاجرت به «سرزمین موعود» را آغاز کرد.

ژاپن در آن زمان دچار رکود بود. بسیاری از شرکت‌ها ورشکست شدند و نرخ بیکاری بسیار بالا بود. وضعیت کره‌ای‌ها در ژاپن وخیم بود و تبعیض بسیار گسترده بود. سازمان «جامعه کره‌ای‌های مقیم ژاپن» هم به افرادی که استعداد و حرفه‌ای نداشتند علاقه‌ای نداشت و همه این عوامل باعث شد زمانی که کیم ایل سونگ بیانیه‌ای در سپتامبر ۱۹۵۸ منتشر کرد، کمپین‌های مختلفی برای بازگشت کره‌ای‌ها به کره شمالی شکل بگیرد. بیانیه کیم ایل سونگ چیزی شبیه به این بود:

 

هموطنان ما در ژاپن بی‌بهره از هر گونه حق و حقوق انسانی زندگی می‌کنن و همواره با اون‌ها تبعیض‌آمیز رفتار می‌شه. و به همین خاطر در فقر به سر می‌برن و می‌خوان به مملکت مادری‌شون برگردن. ما با آغوش باز ازشون استقبال می‌کنیم. دولت جمهوری خلق تضمین می‌ده که اون‌ها می‌تونن به محض رسیدن به سرزمین مادری زندگی تازه‌ای بنا کنن. ما رفاه رو تضمین می‌کنیم. (کتاب رودخانه تباهی اثر ماساجی ایشیکاوا – صفحه ۳۱)

در میان تبلیغات گسترده برای بازگشت به کره شمالی، نویسنده کتاب کار دولت ژاپن را «نوعی فرصت‌طلبی» می‌دانست. در واقع آن را «از رذیلانه‌ترین انواع فرصت‌طلبی» می‌دانست که به راحتی شرایط را فراهم می‌کرد. هزاران هزار کره‌ای به سمت کره شمالی روانه شدند. خانواده ماساجی ایشیکاوا نیز با شرایط خاصی که داشتند به سمت کره شمالی حرکت کردند.

دولت کره شمالی هم خوشحال بود. آن‌ها پس از جنگ کره به شدت نیازمند بازسازی بودند و بازگشت هزاران نفر می‌توانست به این بازسازی کمک کند. در واقع این افراد چیزی جز «هیزمی برای آتش آرمان‌گرایی دیوانه‌وار کیم ایل سونگ» نبودند.

ماساجی ایشیکاوا به محض ورود به کره شمالی متوجه فاجعه‌بار بودن اوضاع می‌شود اما در لحظه‌ای که قصد داشت اقدامی انجام دهد پدرش مانع می‌شود. پدر ایشیکاوا در ژاپن به هیچ وجه زندگی راحتی نداشت و فکر می‌کرد واقعا به سرزمین موعود آمده است.

پذیرایی اولیه از مهاجران به عهده دولت بود و آن‌ها برای این پذیرایی گوشت سگ را انتخاب کرده بودند. اما این تازه ابتدای داستان و زندگی در کره شمالی بود. در سراسر کتاب رودخانه تباهی خواننده شگفت‌زده خواهد شد که در کره شمالی واقعا چه چیزهایی جریان دارد.

[ معرفی کتاب: رمان سرگذشت ندیمه – نشر ققنوس ]

رودخانه تباهی

درباره کتاب ماساجی ایشیکاوا

مطالعه هر کتابی با موضوع فرار از کره شمالی همراه با شوک خواهد بود. رودخانه تباهی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آدم باور نمی‌کند مردم کره شمالی در چنین وضعیتی زندگی کنند. موضوع فقط بی‌رحم بودن دولت و سخت‌گیری آن‌ها نیست بلکه رفتار خود مردم نیز حیرت‌آور است. آدم به یاد نتیجه‌گیری نویسنده کتاب اگر این نیز انسان است می‌افتد و با او همراه می‌شود که از مفهومی به نام انسان سرخورده شود.

تا قبل از مهاجرت به کره شمالی، ایشیکاوا در ژاپن به کره‌ای بودن متهم می‌شد و همواره با نگاه تحقیرآمیز دیگران روبه‌رو بود. وقتی هم به کره شمالی مهاجرت کردند این نگاه تحقیرآمیز همچنان ادامه داشت و او به «جاسوس ژاپن» بودن متهم می‌شد. تبعیض در کره شمالی اما بسیار متفاوت‌تر با آن چیزی است که در ژاپن وجود دارد.

شرح ایشیکاوا از زندگی‌اش بسیار دردناک است. او اتفاقات را با سرعت مناسبی روایت می‌کند و خواننده همواره با بهت و حیرت همراه اوست. وقتی به مرحله فرار از کره شمالی نزدیک می‌شویم احساس خوبی داریم. احساس رهایی، هیجان و امید به زندگی. اما آیا واقعا این احساسات واقعی هستند؟ آیا فرار از کره شمالی مساوی است با یک زندگی خوب و راحت؟ آیا می‌توان دیگر شب‌ها با شکم سیر و با خیال راحت خوابید؟

باید این کتاب را بخوانید تا متوجه شوید که وقتی در کره شمالی زندگی می‌کنید زندگی دیگر هرگز به شکل عادی خود برنمی‌گردد. اگر به کتاب‌های جورج اورول و یا کتاب‌های زندگی‌نامه علاقه دارید، مطالعه این کتاب را نیز در برنامه خود قرار دهید. رودخانه تباهی اطلاعات مفیدی از زندگی در کره شمالی در اختیار شما قرار می‌دهد. هرچند که این اطلاعات تقریبا در هر کتاب دیگری با موضوع فرار از کره شمالی وجود دارد. در ادامه بخش‌هایی از متن کتاب انتخاب شده است که مطالعه این بخش‌ها خلاصه‌ای دیگر از داستان کتاب در اختیار شما قرار می‌دهد.

ترجمه کتاب خوب و روان بود و شما در حین مطالعه با مشکل روبه‌رو نخواهید شد. این کتاب با عنوان رودخانه‌ای در تاریکی از سوی نشر نگاه نیز با ترجمه بهاره بقائی منتشر شده است.

[ معرفی کتاب: رمان هرگز رهایم مکن – نشر ققنوس ]

جملاتی از کتاب رودخانه تباهی

آدم انتخاب نمی‌کند متولد شود. فقط متولد می‌شود. برخی هم می‌گویند تولد آدم سرنوشت آدم است. من اما می‌گویم گور پدر سرنوشت. و می‌دانم دارم از چه حرف می‌زنم. من نه یک بار که پنج بار متولد شده‌ام. و در تمام این پنج بار یک چیز را آموختم: گاهی در زندگی، آدم باید آنچه را سرنوشت می‌نامند از خرخره بگیرد و گردنش را بشکند. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۳)

شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم باعث سرگردانی ۲٫۴ میلیون کره‌ای در ژاپن شده بود. کره‌ای‌ها نه جزو جبهه فاتح بودند و نه جزو جبهه مغلوب. جایی هم برای زندگی نداشتند. وقتی از خدمت معاف شدند ارتش همه‌شان را رها کرد به حال خودشان. آن‌ها هم، مستأصل و مستمند و ناتوان از کسب درآمد، افتادند به جان کامیون‌های حمل غذای مخصوص نیروهای ارتش امپراتوری ژاپن و غنیمنت‌های به‌چنگ‌آمده را در بازار سیاه آب کردند. حتی آن‌هایی که پیش از این سابقه رفتار خشونت‌آمیز نداشتند نیز چاره‌ای جز قانون‌شکنی پیش روی خود نمی‌دیدند. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۸)

نگاهی به اطراف انداختم. در اوج شگفتی دیدم بعضی از هم‌سفرانمان بی‌هیچ ساک و چمدانی سوار کشتی شده‌اند. چه فکری با خودشان کرده بودند؟ و بعد یاد اطلاعیه عمومی مضحکی افتادم که جامعه کره‌ای‌های مقیم ژاپن صادر کرده بود: «اگر به کره شمالی بروید می‌توانید به هر آنچه می‌خواهید برسید.» (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۳۸)

خیلی زود فهمیدم در کره شمالی خبری از آزادی اندیشه نیست. اگر از دهانت درمی‌رفت و آزاداندیشی‌ات را آشکار می‌کردی، ممکن بود سرت را به باد بدهی. اگر خیلی شانس می‌آوردی ممکن بود برای بیگاری به منطقه کوهستانی دورافتاده‌ای تبعید شوی یا به اردوگاه کار اجباری مخصوص زندانیان سیاسی بروی. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۴۷)

حتی در وضعیتی که مردم با سختی‌ها و محرومیت‌های مشقت‌بار جسمی و ذهنی مواجه بودند و به خاطر کمبود غذا داشتند تلف می‌شدند هم اجازه فکر کردن و نوآوری به ما نمی‌دادند. مجازات تفکر اعدام بود. من هرگز کیم ایل سونگ را به خاطر گرفتن حق تفکر نمی‌بخشم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۷۷)

آدم وقتی بیش از حد رنج بکشد وضعیتش به کمدی نزدیک می‌شود و می‌تواند به دردناک‌ترین چیزها هم بخندد. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۸۵)

اسم بچه را هوسن گذاشتیم. همسرم موهبت زندگی را به بچه داده بود و من احساس می‌کردم مراقبت از سلامتی بچه دیگر بر عهده من است. همسرم دچار سوءتغذیه بود و نمی‌توانست همزمان هم به هوسن شیر بدهد و هم در بیمارستان سلامتی‌اش را بازیابد، پس مجبور شدم در روستا بچرخم و ببینم کسی حاضر می‌شود به بچه‌مان شیر بدهد یا نه، درست مثل همان کاری که برای بچه اولم کرده بودم. هر روز در روستا به مردم التماس می‌کردم ولی آن‌ها دست رد به سینه‌ام می‌زدند. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۳۲)

من از زمان ورود به کره شمالی هرگز احساس زنده بودن نکرده بودم. بخشی از وجودم خفه شده بود. بعد از مدتی احساس کردم آن بخش از وجودم مثل عضله بی‌استفاده‌ای که تحلیل می‌رود پژمرده شده. به هراسی فکر کردم که بر زندگی‌ام چنبره زده بود؛ به نظارت بی‌پایان؛ به عدم استقلال؛ به ترس از بیان عقیده؛ به ناامیدی و درماندگی؛ به ناممکن بودن پیشرفت در زندگی. حکومت دهشتناک کیم ایل سونگ به تک‌تک جوانب زندگی‌ام یورش آورده بود، درست مثل سرنیزه‌ای بیخ گلویم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۵۴)

بالاخره رسیدم. دوباره متولد شده بودم. می‌پرسید چه احساسی داشتم؟ احساسات پیچیده مرا سردرگم کرده بود. وقتی هواپیما در شرف فرود بود، از پنجره که بیرون را نگاه می‌کردم باورش برایم سخت بود که دارم منظره سرزمین مادری‌ام را می‌بینم. چراغ‌های درخشان شهر به جواهر می‌مانستند. از این‌که بالاخره داشتم برمی‌گشتم، بالاخره از جهنم کره شمالی خلاص شده بودم و بالاخره فرصتی برای ساختن آینده‌ای به انتخاب خودم به دست آورده بودم، از شوق در پوست خودم نمی‌گنجیدم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۹۳)

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه