............................
سایت رسمی بنیاد زنو
چهارشنبه 20 بهمن 1400
............................
مهدی فاتحی
نویسنده فراتر از بازتاب دهنده جهان یا واقعیات جهان است؛ او آفریننده جهان است. آدورنو
مجموعه داستان جدید حامد حبیبی ” املاک رابینسون” را باید نوع کمال یافته داستان نویسی حامد دانست. داستانهایی که مرز میان واقعیت و خیال و کابوس از میان برداشته شده است. نویسنده ای که دیگر فراتر از از اکسپرسیونیست و امپرسیونیست ادبی می نویسد او حالا جهانی دوباره آفریده و انسان رنج کشیدهای را به تصویر می کشد که هیچ کدام از خدایان المپ امکان آفرینش آن را نداشتند. این داستانها را شاید به توان نوعی از داستان های کافکایی دانست که خط روایی و پرداخت داستان ها و شخصیت ها و البته زیستن آنها در جهان به شیوه دیگری است. داستان هایی که بیشتر وامدار ادبیات آلمانی زبان است اما خوشبختانه امروز در زبان فارسی متولد شده است.
سبک داستان نویسی حامد طی این دودهه متعلق به خودش بوده و این جریان را به تنهایی جلو برده است؛جدا و مستقل از جریان های روز. جریان مد روز و به اصطلاح ادبی که دایم سعی می کند شکل و فرمی را به عنوان جریان اصلی ادبیات برگزیند و دستورالعملی برای نویسندگان جویای نام فراهم کند اما حامد مثل هر نویسنده حقیقی و صاحب سبکی در طی این مدت مسیر خودش را پیموده و بی اعتنا به جریان ها و محافل فاسد ادبی تنها به ادبیات وفادار مانده است. هر چند که این محافل امروز کوس رسوایی شان همه جا زده شده و سنگ اندازی شان بر ادبیات مستقل تمام شدنی نیست اما تاریخ نشان داده که کاروان می گذرد و سگ ها پارس می کنند.
هر نویسنده تاریخ زیسته خود را قلم می زند و به این واسطه تاریخ را به واقعی ترین شکل ممکن ترسیم می کند. آنچه که تاریخ حقیقی و امرواقع زندگی است نه در میان کشمکش های سیاسی و جنگ ها بلکه از لا به لای هنر و ادبیات است که نمایان می شود. در تمامی آثار حامد حبیبی ترس،وحشت،ناامنی و سرگردانی جلو چشم خواننده به نمایش درمی آید حال گاهی به شکل گروتسک،گاه سورئال و گاهی با رئالیسمی وحشتناک و تیز.
او که به داستان کوتاه بیشتر از هر سبک و سیاقی در نوشتن علاقه مند است در این زمینه مرارت زیاد برده و به سیاق بسیاری از نویسندگان به این فرم ادبی مدرن بیشتر از هر فرمی ایمان دارد. من طی این چند سال درباره آثار دیگر حامد دفتر را قلمی کرده ام و خوانندگان ادبیات امروز با ویژگی آثار او آشنایی دارند اما به اعتقاد من کار جدیدش نوع کمال یافته ای از سبک داستانی اوست که به جرات می توان گفت در داستان کوتاه نویسی امروزِ ادبیات ایران کسی به توانایی و شناخت او در این عرصه نیست و به نظرم در این مجموعه چند تا از بهترین داستان هایی که تا به امروز به زبان پارسی تحریر شده منتشر شده است.
مجموعه “املاک رابینسون” شامل ده داستان است که به نظر من جوری چیده شده که آرام آرام خواننده را با خود همراه کند و هر بار انگار غلظت را بالاتر می برد تا جایی که در داستان آخر که بهترین کار مجموعه است سنگینی و عمق مفاهیم به شکلی همه مجموعه و داستان های حبیبی را در بر می گیرد.
در داستان اول که جلد کتاب هم انگار تصویری از شحصیت های آن است چند نفر که هر کدام با نام حیوانی خطاب می شوند نشسته اند و درباره دوستی حرف می زنند که از حادثه ای دریایی جان به در برده و حالا تصمیم گرفته در جزیره تنهایی سر کند و به زندگی در جهان واقعی بازنگردد اما سرنوشتی شوم نصیبش می شود هر چند دوستانش مدام در پی کمک به او هستند و شاید در پی قتلش.
روند و شکل روایت در ابتدای داستان ” بعضی از ما دوستمان کلبی را تهدید می کردیم” از دونالد بارتلمی را یادآور می شود اابته در مجموعه قبلی حبیبی ” آنجا که پنچرگیری ها تمام می شود” هم چنین روایت و پرداختی از قصه را خوانده ایم هر چند اینجا با اینکه قصهی شکست رویاپردازیاش تلخ و ناراحت کننده است اما راوی با خونسردی این اودیسه بازگشته به خانه را تصویر می کند با آدمها و گفتگوهایی گروتسک و سرنوشتی که مثل باقی داستان ها امیدی باقی نمی گذارد.
در داستان دوم ” دوباره نگاه کردن” اشیا یا به واقع کمدی قدیمی، هم عامل ایجاد وضعیت تراژیک و درام و هم پایان دهنده و گاه نجات دهنده محسوب می شود. در داستان های حبیبی اشیا، هویت و شخصیت خاصی در داستان ها بازی می کند و جلو برنده و بعضی مواقع شخصیت اصلی داستان محسوب می شوند. چه در این داستان که شخصیت اول داستان به حساب می آید چه در داستان “شاهد اشیا خاموش” که انگار تمام زندگی راوی را تسخیر کرده اند و انسان در کنار دیگر لوازم خانه و شهر تبدیل به شی ای خاموش و سرد شده اند که هم از دیگر اشیا آسیب می بیند و هم با آنها به گفتکو می نشیند( در داستانی راوی با کفشش حرف می زند)
آدمهای داستان های حبیبی به دیگران و حتی به خودشان نگاهی ابژکتیو دارند و چنان بی روح شده اند که در ردیف دیگر اجسام بی جان جهان قرار می گیرند. جان دار کردن اشیا در داستان و برابر انگاری حیوانات، حشرات و اشیا و انسان چیزی بیشتر از داستان مسخ کافکاست. جایی که خود انسان هم به این باور رسیده که بخشی از لوازم خانه است. در داستان “شاهد اشیا خاموش” راوی معتقد است اگر همین جا که هست کنار دیگر لوازم خانه در سکوت بنشیند و روزها را سر کند می تواند زندگی اش را در نبود خودش به تماشا بنشیند. داستانی که با در هم آمیختن و به ریختن این جهان در سکوت با فریاد موریانه ای به پایان می رسد. زمانی که همه ی ساخته ها،نقشه ها و تمام رفتارهایی که خود یا دیگران شما را وادار به انجامش کرده اند، شروع به از هم پاشیدن می کند.
نویسنده این محموعه استاد این است که تجربهای بسیار روزمره و پیشپاافتاده را به شکلی عیمقی بیان کند و گاه کابوس وحشتناکی را مثل یک واقعیت عینی پیش چشم مخاطب قرار دهد. در داستان “سفر” که یکی از بهترین داستان های مجموعه است خواننده را به تماشای کابوس می برد. او مثل دانته در کمدی الهی دست خواننده اش را می گیرد و به جهنم رویاهایش می کشاند با این تفاوت که در این نوع داستان ها خواننده مثل راوی دانته تنها نظاره گر تجربه و سرنوشت دیگران نیست بلکه آن کابوس را با نویسنده تجربه می کند.
داستان ” سفر” داستان دو مرد است که رویاهای مشترکی دارند که در این جهان و با وجود وابستگی ها دست یافتنی نیست. یکی از آن دو به سفر می رود و شکست خورده بازمی گردد و به اسارت خانواده و زن سابقش در می آید و دیگری که بعد از مدتی برای زن و بچه و همه اطرافیانش نامریی می شود. دو نفری که شاید دو طرف یک داستان و شخصیت اند، با هم به کابوسی وارد می شوند و در قایقی با آرامش خود را به مرگ می سپارند. حامد در این داستان اوج هنرنمایی خود را در پایان بندی به رخ می کشد روایتی شاعرانه،ملموس و پوچ از زندگی و شکست خوردن.
او در این نوع داستان هایش هیچ توضیحی از علل به وجود آمدن شرایط شخصیتش نمی دهد هیچ گرهی در آن وضعیت جز با مرگ و رویا باز نمی شود،هیج راهی برای فایق آمدن بر مشکلات وجود ندارد. شخصیت ها کاملا مغلوب موانع غیر منطقی و عجیبی شده اند که پیش روی شان قرار گرفته و خودشان در فراهم آمدن این شرایط هیچ گناهی ندارند. (این بن بست شرایط و ترژایک را در داستان “املاک رابینسون” و “زمستان کش” هم می بینیم) حتی گاهی شرایط برای شخصیت ها غیر قابل درک و فهم است و تلاش شخصیت برای فایق آمدن بر آن به جنون می کشد،مثل داستان “متر” که شخصیت آرام آرام به وسواس متر و اندازه گرفتن همه چیز کشیده می شود و این اندازه گیری هر شی و هر تصویر او را سر در گم و دیوانه می کند.
این تصویری از حقیقت رنج انسان و وضعیت بشر امروز است؛ یعنی نیاز سیریناپذیر انسان به یافتن پاسخ و حل مشکلات اگزیستانسیالیستی از قبیل اضطراب، عذابوجدان، پوچی و درد؛ و همچنین ناتوانی انسان در درک یا کنترل ریشهی مشکلات و فایق آمدن بر آنها. ناتوانی که با هر تلاشی به بن بست می خورد و این رنج دایم را چه در روزمرگی زندگی و چه در کابوسهای شبانه با خودش دارد.
حتی در داستان “کاشف فاصله دور” که شخصیت به خیال خودش بهشت را یافته و در آن زندگی می کند ما حتی سیمای باریکی از خوشبختی و آرامش را نمی بینیم. او به دوستان مهاجرت نکرده و همراه نشده خود تصویری از بهشت کشف شده خود می دهد تا آنها را درحسرت باقی بگذارد اما شکاف و قطع ناگهانی ارتباط پیغام دیگری به آنها و خواننده می رساند. داستانی که در آن همه تصاویر ملال آور و کج و معوج است حتی تصاویر بلند پروازانه و آرمانگرایانه.
در داستان “دومی” نویسنده حتی پا را از این فراتر گذاشته و هستی وجود و زندگی حقیقی انسان را به مثابه زیستن دیگری به تصویر می کشد. کسی که دیگری را برای زیستن جایگزین خود کرده تا از رنج زندگی و ارتباط با آدمها خلاص شود تا جایی که حتی آخرین مشکل و درد زیستن یعنی برون شدن از کالبد زندگی خود را هم به او می سپارد تا هم به جایش در آپارتمانش زندگی کند هم نقش هایش را درجامعه به عهده بگیرد هم خود او شود و در نهایت به جای او هم به استقبال مرگ برود.
حامد حبیبی در این داستان ها نه تنها شاهد تناقض های عصر و جامعه خود است بلکه همه این شکافها را درونی کرده و از آن حرف می زند. در تمامی آثار حامد غرابت عجیبی به زندگی و آدمها دارد گویی همیشه به عنوان یک مهاجر و غریبه در جهان زندگی کرده است. او نه فقط امروز که در مهاجرت به سر می برد که پیش از این نیز در وطن و حتی خانه خود مثل یک مسافر زندگی کرده. چه در این مجموعه و چه در در آثار قبل حامد موتیف های سفر، هتل، دریا و جاده فراوان است و چمدانی که در بسیاری از داستان هایش به اندازه شخصیت های داستان تعیین کننده شرایط هستند.
در داستان “همه آنها” این بیگانگی و تنهایی به اوج خودش می رسد و مسئله زبان چالش اصلی شخصیت می شود. جهانی که آدمها به زبان دیگری حرف می زنند و حاضر به فهم او و شنیدن حرفهایش نیستند اما داستان جایی ضربه خرد کننده اش را به خواننده می زند که متوجه می شود همه مردم شهر در حال نقش بازی کردن بوده اند و حتی خورشید و مرغ دریایی چیزی جز عناصری ساخته شده و قلابی برای صحنه سازی نیست. جهان انگار صحنه ای از تاتر و سینماست که چیدمان شده و آدمهای دیگر بازیگرانی بیش نیستند و تنها شخصیت راوی داستان است که سال هاست همه چیز را جدی گرفته و سعی کرده زبان آدمهای دیگر را بفهمد شاید که بتواند با آنها ارتباط برقرار کند و دست از سرزنش خود بردارد. دیگرانی که با هم دست به یکی کرده اند تا به او احساس گناهی تمام نشدنی دهند از ناتوانی،باخت،عدم موفقیت…کیست که در این جهان با چنین احساس گناهی دست و پنجه نرم نکرده باشد.آیا این چیدمان تحقیر و دروغ سایه قدرت حاکم و توتالیتر نیست؟
این داستان حامد درباره مهاجرت تنهایی و بیگانگی را شاید بتوان حتی در معیار جهانی بینظیرترین داستانی دانست که تا به امروز نوشته شده است.
در این داستان ها مسئله تنهایی، بیگانگی، نیروهای سری و مرموز، درد و رنج انسان در جهان و جامعه، در همه آثار او مطرح هستند. در وضعیت و بن بست شرایط درفضایی کابوس وار، انسان قربانی نیروهایی میشود که خارج از حوزه قدرت او هستند. در این وانفسای جهان و موقعیت درماندگی، سرگردانی، ترس و احساس گمشدگی، قهرمان داستان را آزار میدهند. احساس و تجربه های بیگانگی درشرایط، نتیجه از خودبیگانگی انسان در جهان مدرن است.
داستان آخر مجموعه “املاک رابینسون” را باید جادوی داستان های او دانست؛از هر نظر پخته و ظریف. داستانی که در انتهای مجموعه قرار گرفته و انگار تمام مجموعه را در خودش دارد. همه آن آدمهایی که پیش از این دیدیم،زنان،دوستان و کسانی که حضورشان در زندگی راوی حاصلی جز رنج برایش نداشته اند.به واقع تصویر کامل جهنم حضور دیگران است.
داستان با رویایی روی ساحل شروع می شود و با آن به پایان می رسد. انگشتی که در ماسه ساحل فرو میرود و بعد می فهمییم در سفتی گلهای قالی است که فرو رفته نه در آن ماسه نرم. شخصیتی که بحران تمام زندگیش را گرفته ولی با آن ستیزی نمی کند حتی چیزی به عنوان خواست بهتر شدن در آن دیده نمی شود. او که از همسرش جدا شده،بی رحمانه از خانه ای که زمانی خودش بنا کرده بیرون گذاشته شده است،مثل خدایی که همه جهان را آفریده و بندگانی که حالا به او ایمان نمی آورند،خدایی در رنج که دیگر حاضر به فرستادن پیامبر هم نیست زیرا که از بندگانش نا امید است. بیرون افتادگی از خانه و فریادهای زنی که او را نمی پذیرد و کودکانی که او را آزار می دهند نوعی از همان بیرون افتادگی در جهان و هستی است. انسانی که مانند شخصیت های بکت ناگهان در جهانی تخت و صاف پدیدار شده اند و انگار پیش و پسی در چشم اندازشان نیست. راوی که حتی به این آدمها و دروغ ها اعتراض هم نمی کند. کیف و چمدانش را به دست می گیرد و همراه کتابهایش و رویای نوشتن جهانی بهتر به خیابان می آید.
در واقع شخصیت های حامد تسلیم جهان نیستند بلکه از به هم آمیختن و بخشی از ادامه این زنجیره حماقت شدن امتناع می کنند. شخصیت های حبیبی به خصوص راوی این داستان از جنس شخصیت بارتلبی محرر ملویل هستند( داستان ” ترجیح می دهم که نه”).
راوی داستان وقتی کودکی در خیابان با گل به سر و لباسش می زند سرد و خالی و پوچ تنها به کودک خیره می شود و به خودش یادآور می شود که خباثت را هیچ کس به کودکان نمی آموزد بلکه آنها در وجود خود آن را می یابند. نگاهی برنده و تیز به انسانی که گرگ انسان دیگر است. اتفاق ها تهدیدهای جامعه متلک های همسایه و زن و بچه اش هر چند او را از درون خرد می کند اما قهرمان داستان خسته تر از آن است که پاسخ دهد یا واکنشی نشان دهد، سِر شده و مسخ، و خالی از هر احساسی خودش را به رویایش می سپارد؛ رویای دراز کشیدن در ساحلی گرم که در آن انسان یا حیوان و یا اشیایی وجود ندارد که آرامشش را بر هم زند حضور دیگرانی که برای او جز ساخت جهنم نیستند.
نویسنده در این داستان ها نه راه نجاتی سراغ دارد و نه حتی به آن فکر می کند. در این داستان ها خط مرزی میان مرگ و زندگی و کابوس و حقیقت نیست. همه چیز در هم تنیده شده و خواننده میان واقعیت و رویا سرگردان است.
حقارت آشفتگی و زخم خوردگی در این شخصیت ها چنان درونی شده است که قهرمان های درمانده داستانها انگار در جهان اضافی اند و نه کار مفیدی دارند و نه به آن فکر می کنند بیگانه ای که انگار از سیاره دیگری فرود آمده است. زایده ای چسبیده به جهان و آدمهای شی شده که برای شان جهان و حقیقت معنای دیگری دارد. اما حقیقت این است که این راوی تنها انسان های باقی مانده در زمین است؛ نسلی از انسان منقرض شده ای که می خواهد انسان بماند و تسلیم روایت جهان، سیاستمداران، صاحبان سرمایه و تئوریسین های خوشبختی نمی شوند. انسانی که زاده اضطراب جهان است و آخرین انسان زمین.
مهدی فاتحی