کوتولهای در سر ماجرای کوتولهای است که در کلۀ دختربچۀ شیطانی به اسم آنا زندگی میکند. این کوتوله یک روز همینطوری سر و کلهاش پیدا میشود. او خیلیخیلی ریز است، اندازۀ ناخن انگشت کوچک پای آنا. کلاه مخمل بنفشی به سر دارد و چون آنا صدایش را نمیشنود ناچار است او را تا نزدیک گوشش بالا ببرد. از قضا، این بهترین کاری است که آنا میتواند برای کوتوله بکند، چون او از آن نوع کوتولههایی است که در سر زندگی میکنند و راحت میتوانند از داخل گوش وارد کلۀ آدمها بشوند و به این ترتیب متوجه هر چیزی که شما بهش فکر میکنید میشوند. اگر به نظرتان بودن یک کوتوله در سر خیلی وحشتناک است، باید بگویم درست مثل کرمِ سیبی که وسط سیب است کوتولههای سر هم درست باید وسط سر باشند و این چیزی کاملاً طبیعی است. بنابراین آنا باید با این قضیه کنار بیاید. البته خانوادۀ آنا وقتی میبینند دختر کوچکشان ناگهان شروع به حرف زدن با خودش میکند کمی نگران میشوند. به هر حال، باید ببینیم وارد شدن این کوتوله در زندگی آنا و خانوادهاش چه تغییراتی ایجاد میکند.