پای یک قتل در میان است؛ در شهرستانی که مهمترین صنعتش یک کارخانه مرباسازی است و شهردار آن را میچرخاند. محبوبترین فرد محل بهشکل فجیعی به قتل رسیده و همه اهالی را بههم ریخته است. شهردار برای آنکه هرچه زودتر تکلیف این جنایت مشخص شود و جانی به سزای عملش برسد، درخواست کرده کارآگاه جوانی از مرکز بفرستند. کارآگاه قصه ما پرونده سادهای پیش روی خود نمیبیند: مقتول نام خانوادگی ندارد، پدر و مادرش مُردهاند امّا کسی چیز زیادی از آنها نمیداند و قیّم قانونیاش با او بدرفتاری میکرده. مردم چندان با کارآگاه همکاری نمیکنند. این وضعیت پلیس جوان را به این نتیجه میرساند که همه اهالی بالقوه میتوانند مظنون این قتل نفرتانگیز باشند. اما در پایان راز این قتل با یک عکس فاش میشود و دنیای مأمور پلیس را برای همیشه زیر و رو میکند. شیطنت خاص نویسنده یک بار دیگر خواننده را در پایان داستان شگفتزده کرده و به او نشان میدهد که عصر قصهگویی هیچوقت به پایان نمیرسد. پوئرتُلاس پیش از این با مرتاضی که در جالباسی گیر کرده بود و ناپلئونی که یکهو زنده شد و به جنگ داعش رفت خوانندهها را شگفتزده کرده بود.