« کتابت بهار » از 12 داستان کوتاه تشکیل شده است که نویسنده در این داستانها به نگاه فلسفی برخی آدمها در رابطه آنها با دنیای درونیشان و نسبت این ارتباط با پیرامونشان پرداخته است . انسانهای این مجموعه داستان به دنبال فلسفه تازهای در زندگیشان هستند . برخی به سایهای دل خوش کردهاند و گروهی هم به دنبال رهایی از خاطره یا نشانی میگردند تا به زندگیشان انگیزه و اصالتی بدهند و از این طریق به نیازهای درونیشان پاسخ گویند . زبان و شیوه نگارش داستانهای « کتابت بهار» به اقتضای هر داستان متفاوت میشود . به عبارت دیگر هر داستان زبان خودش را انتخاب میکند ، طوری که در یک داستان ، زبان بسیار ساده است و در دیگری ، زبان ، بیان نمایشی را برعهده میگیرد که قرار است اجرا شود . « وقتی فروغ زنگ زد و گفت: بابا رفته ، چمدانش را هم برده . آنقدر درگیر کارهای آخر سال بودم که به این فکر نکردم رفتن بابا ممکن است چه عواقبی داشته باشد . هفته آخر سال بود و سهشنبه آخر سال هم تعطیل بود و همین یک روز از فرصتمان کم میکرد و باید قبل از آن تمام حقوق و پاداش عقب افتاده کارمندان نوشته میشد و میرفت حسابداری . » « سهشنبه آخر سال » ، « کسی نیست » ، « فقط کمی سکوت » ، « به همین سادگی» و . . . از داستانهای این مجموعه هستند . مرعشی سال 1387 کتاب « نفس تنگ » را منتشر کرده بود .