گروه انتشاراتی ققنوس | پنهان کاری به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده است
 

پنهان کاری به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده است

مشاهده خبر

..............................

منبع خبر:

روزنامه ایران

سه شنبه 11 تیر 1398

..............................

مریم شهبازی

خبرنگار
بلقیس سلیمانی را اغلب از آن دست نویسندگانی می‌دانند که در حوزه دفاع مقدس فعالیت دارد،  اما خود او می‌گوید:«معتقدم نباید ادبیات جنگ را محدود کرد به دفاع مقدس یا ادبیات پایداری. من از سال هشتاد و پنج به بعد اثری درباره جنگ ننوشته‌ام نمی‌دانم چرا هنوز برخی اصرار دارند با این عنوان خطابم کنند!» او بهای چندانی برای بازار فروش هم قائل نیست، آنچنان که تأکید دارد به مخاطب باج نمی‌دهد.البته نه اینکه نیازسنجی جامعه و مخاطبان برای او مهم نباشد بلکه تأکید دارد دنبال خلق آثار بفروش نیست و افرادی را که در چنین مسیری قدم می‌گذارند خائن به ادبیات و حتی سلیقه مخاطبان می‌داند. «نام کوچک من بلقیس» عنوان تازه‌ترین کتاب سلیمانی است که با همکاری نشر ققنوس منتشر و روانه کتابفروشی‌ها شده، کتابی که مجموعه‌ای از یادداشت‌های کوتاه سلیمانی در موضوعات مختلف را دربرمی گیرد. گفت‌و‌گوی ما با بلقیس سلیمانی را به بهانه انتشار این کتاب بخوانید، زنی که فعالیت او تنها به عرصه نویسندگی محدود نمی‌شود و سابقه سال‌ها مطالعه و تحقیق در حوزه نقد ادبی هم در رزومه کاری اش ثبت شده است.

کتاب تازه شما جمع‌آوری مجموعه‌ای از یادداشت‌هایتان به شمار می‌آید، این یادداشت‌ها پیش‌تر منتشر شده‌اند؟
از ابتدا در صدد انتشار این یادداشت‌ها در قالب کتاب نبودم، بویژه که حدود نیمی از آنها به سفارش برخی دوستان مطبوعاتی در رسانه‌ها منتشر شده بودند. با وجود آن، بخش قابل توجهی از این یادداشت ها سفارشی و برخوردار از موضوعات از پیش تعیین شده هستند اما به شکلی اتفاقی در آنها سبک مشخصی از نوشتار رعایت شده است. خودم هم بعد از مدتی متوجه این شباهت شدم و تصمیم گرفتم بخش‌های غایب را هم بنویسم. تنها نکته‌ای که از ابتدا در خصوص یادداشت‌هایم برایم مهم بود تألیف خاطره گون آنها بود. ساختاری که من در این یادداشت استفاده کرده‌ام تنها خاص من نیست، این سبک یادداشت نگاری در کشورهای دیگر طرفداران بسیاری دارد؛ آنقدر که چیزی نمانده که به سبک و گونه‌ای ادبی تبدیل شود.
 تأکید کردید که بخشی از یادداشت‌ها به سفارش نشریات بوده، با وجود این حضور شما به‌عنوان راوی و از سویی زندگی شخصی‌تان بیش از موضوعاتی که بهانه هر یادداشت شده به چشم می‌خورد، آنچنان که شاید مخاطب چندان متوجه هدفتان نشود!
وقتی شما یادداشت مورد نظر را با بیان بخش‌هایی از خود واقعی‌تان می‌نویسید مخاطب ارتباط بهتری با آن برقرار می‌کند. از طرف دیگر از آنجایی که نویسندگان و اهل هنر در کشور ما تمایل چندانی به نوشتن از خودشان ندارند این گام‌های اولیه برای مخاطبان جذاب است. وقتی در صدد نوشتن درباره مقام هنرمند بودم نوشته را با خودم آغاز می‌کردم، اینکه بر فرض امروز به میدان تره بار رفتم و بعد در سطرهای بعدی به گونه‌ای پیش می‌رفتم که ممکن بود حتی به نقل قولی از افلاطون برسم که او درباره هنرمند چه گفته. شما گاهی برای خواندن یک روایت داستانی به سراغ یادداشت‌ها می‌روید و حتی گاهی هم ممکن است به‌عنوان سندی اجتماعی به آنها نگاه کنید. نویسنده وقتی از منظر زاویه زندگی شخصی دست به نگارش یادداشت موردنظرش می‌زند قادر است به همه چیز شکلی از حقیقت بدهد. در چنین شرایطی نویسنده چندان قادر به دروغ گفتن نیست حتی اگر بگوید دستش بسته‌تر می‌شود، چراکه ناچار به نوعی واقع‌گرایی است.
 اهالی فرهنگ و هنر اغلب با احتیاط بسیاری به بازگویی زندگی شخصی‌شان می‌پردازند و نگرانی بسیاری در خصوص قضاوت مردم دارند. اما شما حداقل در برخی یادداشت‌هایتان نشان داده‌اید که بهای چندانی برای حفظ این به اصطلاح پُز اجتماعی نداشته‌اید.
پاسخ سؤال شما نشأت گرفته از عوامل تاریخی، ایدئولوژیک، مذهبی، اجتماعی و... مختلفی است. تفکری که متأسفانه منجر به بروز آفت‌های اجتماعی مختلفی شده، اینکه ما ایرانیان بر خلاف غربی‌ها افرادی چندلایه هستیم و هیچگاه رک حرف نمی‌زنیم نشأت گرفته از همین مسأله است. اغلب ما فارغ از شغل و جایگاه اجتماعی‌مان علاقه چندانی به نشان دادن خود واقعی‌مان نداریم و از نقاب‌های مختلفی برای پنهان کردن آن استفاده می‌کنیم. این مسأله بویژه میان هنرمندان و نویسندگان پررنگ‌تر است و اغلب خواهان این هستند که نگذارند مردم با پایگاه طبقاتی، مواردی نظیر تحصیلات و جایگاه اجتماعی آنان روبه‌رو شوند، البته نمی‌توان منکر این شد که از این مسأله می‌توان به‌عنوان راهی برای افزودن به جذابیت‌های راز و رمزگونه زندگی افراد هم بهره گرفت. مردم هرچه کمتر درباره کسی بدانند علاقه بیشتری به جست‌و‌جو درباره‌اش دارند. معمولاً نویسنده‌ای که خودش را از جهت فکری و اجتماعی عریان می‌کند مردم تمایل چندانی ندارند که به سراغ نوشته‌های او بروند. این مسائل آنقدر در جوامع شرقی و فراتر از آن در خصوص زنان شرقی بواسطه برخورداری از محدودیت‌های بیشتر مطرح است که می‌توان سال‌ها درباره‌اش تحقیق کرد و نوشت. این مسائل متأسفانه یکی از مهم‌ترین عواملی است که منجر به آن می‌شود که ما همچنان میان سنت و مدرنیته سرگردان باشیم. مسأله بر سر این است که پنهان کاری به بخشی از سنت ما تبدیل شده است.
 با وجود جسارتی که در بخشی از این یادداشت‌ها به کار برده اید حتی خود واقعی شما را هم نمی‌توان در این کتاب چندان عریان دید!
این مسأله به ملاحظات سیاسی و خانوادگی بازمی‌گردد وگرنه حداقل خود من محدودیتی در این زمینه قائل نیستم. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که از یادداشت‌های مذکور نمی‌توان کارکردی همچون زندگینامه را انتظار داشت. در انتشار همین یادداشت‌هایی که معتقدید خود واقعی‌ام را نشان نمی‌دهد هم با مشکلاتی روبه‌رو بودم. خانواده‌ام پیش از انتشار آنها را خواندند و هر بار تأکید می‌کردند که فلان قسمت را حذف کن، به هر حال خاطرات هر فردی جزء میراث مشترک او با خانواده‌اش به شمار می‌آیند و من ناگزیر به قبول مصلحت‌های آنان بودم. اگر تنها بحث خود من درمیان بود به شما اطمینان می‌دهم که اهمیتی برای نقاب‌های مذکور قائل نبودم و همه بخش‌های زندگی‌ام را بدون هیچ احتیاطی بازگو می‌کردم. شما حتی نمی‌توانید تصور کنید که از خود نوشتن چقدر کار مشکلی است!
 از کتاب تازه‌تان و یادداشت‌های آن که بگذریم یکی از ویژگی‌هایی که در ارتباط با آثار شما جالب توجه است تنوع در مضامین جای گرفته در آنها است. از مسائل مرتبط با زنان گرفته تا انقلاب و جنگ و حتی ردپای پررنگ دغدغه‌های مبتنی بر نکات روانشناسانه. این برخلاف نگاهی است که در نوشته‌های اغلب نویسندگان زنمان آنان را محدود به فضای آپارتمانی کرده است.
این ویژگی خاص من نیست و بیشتر تحت تأثیر دوره خاصی از تاریخ کشورمان است که در آن متولد شده‌ام. از سویی شاهد حرکت کشورمان به سوی مدرنیته بودیم و از سویی وقوع وقایعی همچون انقلاب را شاهد شدیم. پانزده سال بیشتر نداشتم که انقلاب رخ داد و با فاصله کمی از آن هم جنگ. نسل من در شرایطی متولد و تربیت شده که گویی تاریخ از پیکرمان گذشته است، ناخواسته تبدیل به نسل خاصی شده‌ایم که در زندگی‌مان خبری از تعطیلات و تفریحات مرسوم نیست. ما نویسندگان صرف نظر از زن یا مرد بودنمان نمی‌توانیم جدا از اجتماع و شرایطی که در آن زندگی می‌کنیم بنویسیم. حالا این مسأله در خصوص زنان که خیلی پررنگ‌تر هم هست، چرا که نویسندگان زنی که دغدغه مسائل زنان را دارند نمی‌توانند بی‌تفاوت دست به نوشتن بزنند. از همین رو تأکید دارم که نه ما قادر هستیم همچون نویسندگان خارجی بنویسیم نه آنان مانند ما، چراکه هر یک در شرایط متفاوتی زندگی می‌کنیم. خیلی از مشکلاتی که ما همچنان با آنها دست و پنجه نرم می‌کنیم دیگر برای آنان مسأله نیست، از طرفی نویسندگان ایرانی هم نمی‌توانند چشم بر مشکلات ببندند و بی‌تفاوت به دنیای اطرافشان باشند، چراکه در این صورت بخشی از دنیای اطرافمان را از دست داده‌ایم. ادبیات آیینه روزگار خودش است و اگر قادر به انعکاس اتفاقات آن نباشد یکی از مهم‌ترین کارکردهای خود را از دست می‌دهد. تمام اینها را گفتم که بدانید من نوعی نمی‌توانم ادای نویسنده غربی را درآورم چراکه زندگی آنان اصلاً به گونه‌ای دیگر است.

 با وجود تأکیدی که به‌عنوان یک زن نویسنده بر لزوم انعکاس مشکلات زنان و حتی فراتر از آن مسائل اجتماعی در ادبیات دارید چرا همچنان نوشته‌های بخش قابل توجهی از زنان داستان نویسمان دور از مسائلی که تأکید کردید و در فضایی سپری می‌شود که برخی از آن به‌عنوان ادبیات آپارتمان یاد می‌کنند؟ در ارتباط با این بخش از زنان نویسنده می‌توان اینگونه گفت که هنوز به‌دنبال پیدا کردن خودشان هستند؟
در جامعه شرقی اغلب مردان هستند که میدان سیاست را از آن خود می‌کنند، از همین رو وقتی نویسندگان مرد به سراغ سیاست می‌روند کسی نمی‌گوید چرا و گمان می‌کنند کاری کاملاً طبیعی است اما وقتی یک زن چنین کاری انجام می‌دهد همه درباره‌اش سؤال می‌کنند یا عرصه‌ای همچون فلسفه همچنان حوزه‌ای مردانه به شمار می‌آید. زنان ما همچنان با مسائل متعددی دست و پنجه نرم می‌کنند، عرصه‌های مدیریتی همچنان در دست مردان است و برهمین اساس عجیب نیست اگر ببینید نویسندگان جوان زن ما که تجربه‌های سیاسی- تاریخی چندانی ندارند تنها از دانسته‌های خودشان در فضای آپارتمانی بنویسند. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که باز هم تأکید می‌کنم دغدغه‌های نسل من به‌دلیل شرایط حاکم بر زندگی‌مان خیلی متفاوت از نویسندگان جوان است، شما اگر خواهان مقایسه زنان نویسنده دهه‌های مختلف باشید حتماً باید به این تفاوت‌ها هم توجهی ویژه داشته باشید. نکته‌ای که خود من در نوشته هایم به آن توجه دارم دغدغه انسان اجتماعی است و به هیچ وجه انسان را منفک از مسائل اجتماعی اش نمی‌دانم. اما در عین حال نویسنده‌ای دیگر هم می‌تواند در نوشته‌هایش به زن تنها در چارچوب مناسبات خانوادگی توجه کند، این قبیل نویسندگان هم به نوعی به سراغ تاریخ فردی رفته‌اند و نمی‌توان به کار آنان خرده گرفت.
ارزیابی‌تان از وضعیت نوشته‌های زنان نویسنده امروزمان بویژه با تأکید به یک دهه اخیر چیست؟ بویژه که هرازگاهی در جریان داوری برخی جایزه‌های ادبی حضور دارید.
تا جایی که آثار ادبی امروز را خوانده‌ام معتقدم در آثار برخی نویسندگان جوان و میانسال می‌توان این دغدغه اساسی را دید که من کیستم و من به‌عنوان یک زن کجای این جامعه هستم. منتهی هر یک از زاویه دید خاص خودمان به این مسأله توجه می‌کنیم و بر موضوع خاصی تمرکز می‌کنیم. فردی ممکن است به سراغ جایگاه زن در اجتماع برود و دیگر جایگاه او در عرصه‌های اجتماعی را به تصویر بکشد. اغلب نویسندگان زنمان مشغول تألیف داستان‌ها و رمان هایشان درباره هم جنسان خود هستند. با این حال باید دید زنی که آنان به تصویر می‌کشند چقدر شبیه زن ایرانی و شرقی است! ممکن است برخی از ما توانایی به تصویر کشیدن چهره درستی از زن ایرانی را نداشته باشیم؛ چهره‌هایی مثل بلقیس در «کلیدر» دولت آبادی یا زری در «سووشون» دانشور که فراتر از جنسیت نویسنده، تلاش کرده‌اند چهره‌ای شبیه زن ایرانی را در نوشته‌هایشان به تصویر بکشند.
از ورود جدی زنان ایرانی به عرصه ادبیات نزدیک به چهار دهه‌ای می‌گذرد، به عقیده شما در کدام دهه موفق‌تر عمل کرده‌اند؟
 به گمانم نویسندگان زن در دهه هشتاد خیلی موفق عمل کرده‌اند، زنانی بوده‌اند که خودشان را نشان داده و در دنیای مردانه ادبیات تثبیت کرده‌اند. دهه هشتاد را می‌توان دوران حضور و تلاش جدی‌تر زنان دانست. شاید آثار بسیاری از آنان باقی نماند با این حال تلاش بسیاری به خرج دادند.در آن دهه چهره‌های مختلفی تثبیت شدند که ازآن جمله می‌توان به زویا پیرزاد، فرخنده آقایی، ناهید طباطبایی و... اشاره کرد. شاید بسیاری از این افراد کار خود را خیلی زودتر آغاز کرده باشند اما این دهه را می‌توان دوران تثبیت آنان دانست. هنوز در خصوص دهه نود نمی‌توان اظهارنظر خاصی داشت و باید قدری دیگر صبر کنیم تا به اصطلاح آب‌ها از آسیاب بیفتند و گرد و غبارها فرو بنشینند.

 به نقل از شما شنیده‌ام که بخش اعظمی از ادبیات داستانی معاصرمان خارج از کشور نوشته شده‌اند، آثاری که ممکن است هنوز به دستمان نرسیده باشد. بر همین اساس هم تأکید کرده بودید که نمی‌توان ارزیابی دقیقی از نوشته‌های حداقل سه دهه اخیرمان داشت، این مسأله در خصوص نوشته‌های زنان هم صدق پیدا می‌کند؟
بله، نه تنها این مسأله بلکه حتی بخشی از دلیلی که تأکید دارم باید بگذاریم زمان بگذرد بواسطه بحث ممیزی آثار است. برخی دوستان نویسنده ممکن است دست به خلق آثاری زده باشند که یا اسیر ممیزی شده باشد یا بواسطه ممیزی احتمالی نویسنده فعلاً از سپردن آن به ناشر دست نگه داشته باشد. ما در شرایطی زندگی می‌کنیم که بخش قابل توجهی از نویسندگان ایرانی ساکن خارج کشور قادر به انتشار آثار خود در این سوی مرزها نیستند. از سویی شرایط ممیزی هم به گونه‌ای نیست که همه صداها و کارهای مختلف فرصتی برای انتشار پیدا کنند و این مسأله حتی درباره نویسندگانی که در داخل کشور زندگی می‌کنند هم صدق پیدا می‌کند. بنابراین نه تنها در خصوص آثار زنان، بلکه حتی در ارتباط با کلیت نوشته‌های نویسندگان این چند دهه هم نمی‌توان اظهارنظر دقیقی داشت. چطور می‌توان بدون نویسندگانی همچون شهرام رحیمی، محمد مسعودی و دیگرانی که در خارج کشور دست به خلق آثار خود زده‌اند یا آنهایی که مثل منیرو روانی‌پور، یعقوب یادعلی و شهرنوش پارسی‌پور وضعیت ادبیات این چند دهه را بررسی کرد! برای جمع‌بندی ادبیات داستانی بعد از انقلاب باید قدری بیشتر صبر کنیم.ممیزی آفت هنر و ادبیات است و بی‌اغراق ما را دچار قحطی و خشکسالی خواهد کرد.در همین کشور خودمان با نویسندگان و مترجمانی روبه‌رو هستیم که کارهایشان منتشر شده ولی بعد از مدتی لغو مجوز شده و حتی از آنان بازخواست می‌شود. این اتفاق عجیبی است چرا کتابی که یک مرتبه دوره بررسی و اصلاح و حذف‌های آن را پشت سر گذاشته باید باز هم گرفتار این مسائل شود!
و این مسأله چقدر خودسانسوری اهالی ادبیات را به‌دنبال داشته؟
بی هیچ اغراقی ممیزی بزرگ‌ترین آفت هنر و ادبیات به شمار می‌آید، چنین مسأله‌ای منجر به ترس نویسندگان برای عرضه آثار متفاوت آنان برای انتشار می‌شود، آنچنان که ممکن است حتی چندین اثرنوشته باشند اما بواسطه ممیزی‌های احتمالی دست نگه داشته و شاید هرگز به فکر انتشار آنها در کشورمان نباشند. حتی آثار ما نویسندگانی که تقریباً مرجعیت مسئولان فرهنگی و خواسته‌های آنان را پذیرفته‌ایم هم با آسیب‌های بسیاری از جهت ممیزی روبه‌رو می‌شود. من و امثال من که خواهان انتشار آثارمان در داخل کشور هستیم ناچاریم به برخی ممیزی‌ها تن بدهیم. وقتی با سختگیری‌هایی روبه‌رو می‌شویم، کتاب هایمان لغو مجوز شده یا حتی از نمایشگاه کتاب جمع می‌شود یا ناامید شده و دست از کار می‌کشیم یا چاپ آثارمان را موکول به آینده‌ای نامعلوم می‌کنیم. بسیاری از مواقع هم ناچار به تلطیف بخشی از آثارمان بر اساس خواست ممیزها می‌شویم و نتیجه کار هم اثری بی‌فایده و خاصیت می‌شود، بنابراین افزون بر مسئولان فرهنگی و سازمان‌های موازی ما هم در افول سطح کیفی آثار مؤثر هستیم.
مواردی که به برخی از آنها اشاره شد چقدر در مطرح نشدن ادبیات داستانی معاصرمان آن هم در سطح جهانی مؤثر بوده؟
وقتی در داخل کشور قادر به انتشار بدون سانسور آثارمان نباشیم چطور در سطح جهانی جایگاهی برای عرضه داشته هایمان پیدا کنیم؟بگذارید به یکی از تجربیات خودم اشاره کنم، از حضور در کنفرانسی ادبی در برلین که حدود دو سال پیش برگزار شد. دعوت ما بواسطه مؤسسه گوته اتفاق افتاده بود، شاید باورتان نشود اما سؤالی که بدون استثناء از همه ما پرسیدند این بود که چطور با سانسور آثارتان کنار می‌آیید! تصور نویسندگان خارجی این بود که هر اثری داخل کشور منتشر شود کاملاً از کانال ممیزی گذشته و از همین رو پیشاپیش محکوم به شکست است.آنان معتقدند با وجود دستگاه‌های رسمی و غیررسمی ممیزی ما قادر به ارائه خلاقیت در عرصه ادبیات نیستیم. متأسفانه در آن کنفرانس از ما درباره هیچ سؤال دیگری نپرسیدند مگر ممیزی. حتی تأکید داشتند که در چنین فضایی وقتی قادر به انتشار آزادانه آثار خود نیستیم نباید بنویسیم.
 با حساب تصوری که به واسطه ممیزی متوجه آثارمان است حتی اگر به معاهده برن بپیوندیم باز هم براحتی با ادبیات داستانی‌مان ارتباط نخواهند گرفت!
بگذارید در جواب سؤال شما با نکته‌ای در خصوص انتظار غربیان از خودمان اشاره کنم، آنان هنوز هم تصور می‌کنند که ما باید دست به خلق کتاب‌هایی همچون افسانه‌های هزار و یک شب بزنیم. متأسفانه هنوز تصور صحیحی از شرق ندارند، این را تنها بر اساس شنیده‌ها نمی‌گویم بلکه خودم هم با آن مواجه شده‌ام.
 نگاهی که غرب همچنان به ادبیات داستانی‌مان دارد تحت تأثیر چه عواملی است، بحث ممیزی و به رسمیت نشناختن ادبیات معاصر جدی‌مان در میان است یا اینکه از نظر آنان همچنان در ادبیات کهن‌مان متوقف مانده‌ایم؟
عوامل مختلفی در این مسأله دخیل است، غربیان صاحبان حقیقی ادبیات داستانی در تمام بخش‌های آن هستند، چه در رمان و چه در داستان کوتاه. از همین رو طبیعی است وقتی دست به کپی کارهای آنان بزنیم توجه‌شان را جلب نکند. بنابراین از ما چیزی می‌خواهند که متعلق به خودمان است که آثاری همچون هزار و یک شب از جمله آنها به شمار می‌آید. نمی‌توان از این نکته صرفنظر کرد که شناخت غربیان از ما به یک دوره تاریخی خاص محدود شده است. البته این مسأله تنها به ادبیات ختم نمی‌شود و تمام بخش‌ها را شامل می‌شود، هنوز هم ایران را با تصویری که شرق شناسان 100 سال قبل ارائه کرده‌اند می‌شناسند و تصور می‌کنند.
  چرا در شرایطی که تأکید دارید کشورهای غربی علاقه‌ای به ادبیات امروز شرق ندارند و هنوز به‌ دنبال افسانه‌های آن هستند در همسایگی‌مان ترکیه موفق به معرفی آثار داستانی خود در عرصه جهانی و کسب جوایزی همچون نوبل می‌شود!
بحث ترکیه از هر جهت با ما فرق دارد، نه تنها از نظر نحوه برخورد با اهالی کتاب بلکه حتی از جهت تلاش مسئولان فرهنگی اش برای معرفی داشته‌های ادبی‌شان به کشورهای دیگر. مناسبات جهانی ترکیه هم تفاوت بسیاری با ما دارد و همین مسأله کمک بزرگی برای دیده شدن داشته هایشان در همه حوزه‌ها به شمار می‌آید.علاوه بر اینکه ما در دوره‌ای با توقف بزرگی بواسطه شرایط گریز‌ناپذیر انقلاب و جنگ در ادبیاتمان روبه‌رو شده‌ایم که مجموع اینها شرایط مردم این کشور را با ما متفاوت می‌کند. از طرفی دایره جغرافیایی کشورهای ترک زبان گسترده‌تر از ماست، آنچنان که حدود هشت کشور را شامل می‌شود. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که برخی نویسندگان ترک حتی به زبان ترکی نمی‌نویسند و تا جایی که مطلع هستم خانم الیف شافاک که از نویسندگان مطرح ترکیه به شمار می‌آید اصلاً به ترکی نمی‌نویسد و باز اورهان پاموک هست که همچنان ترکی می‌نویسد ولی از شانس زیادی برای جهانی شدن آثارش برخوردار بوده است.

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه