.........................
روزنامه اعتماد
سه شنبه 16 فروردین 1401
.........................
مسعود آذرفام
در تاريخ انديشه سياسي غالبا ماكياولّي را نخستين فيلسوف سياسي مدرن دانستهاند و مراجعي همچون لئو اشتراوس نيز بر اين تلقي صحه گذاشتهاند. با اين حال، بررسي دقيق انديشه ماكياولّي حاكي از آن است كه او همچنان پاي در سنت داشته و نميتوانسته تمامي لوازم سياست مدرن را دريابد و نظريهاي اساسا مدرن را بپروراند. او براي نخستينبار پيوند ديرين سياست و اخلاق را گسست و سياست را به مسيري يكسره نو سوق داد، اما جهان را همچنان از چشمانداز سنت ميديد. برداشت دُوري از زمان و حضور مفهومي چون «فورتون» در انديشه او كه تاثير ژرف اختربيني رنسانس و اخلاط اربعه را نشان ميدهد، ماترك جهانبيني پيشامدرن هستند. ماكياولّي بر اين باور بود كه پيروزي شهرياران اساسا ماحصل هماهنگي اقدامات آنها با وضعيت اجرام سماوي يا اخلاط بدنشان بوده و اگر اقدامي با وضعيت اجرام سماوي يا خلط بدن هماهنگ نباشد محكوم به شكست است. به عنوان مثال، او دليل موفقيت يوليوس دوم در اموراتش را هماهنگي خلط سوداوي او با زمانهاش ميدانست. هرچند اين تفسير طبيعتگرايانه در برابر ايده مشيت مسيحي قد علم ميكند و بديلي براي آن است، اما از آنجا كه اراده آزاد انسان و عامليت قواي او را به رسميت نميشناسد، به لحاظ كاركردي فرق چنداني با ايده مشيت ندارد.
با اين وصف، هابز كه پا در جاي پاي گاليله در علم طبيعي ميگذارد و متاثر از نگرش مكانيكي او به عالم است، ميكوشد دلالتهاي همين نگرش را به سياست بسط دهد و از اين رو از تلقي قديم از كيهان و سياست ميگسلد. گرچه هابز نيز به نوعي از موجبيتگرايي دفاع ميكند، اما ضرورتي كه او از آن سخن ميگويد نه ضرورت عاملي فراسوي جهان طبيعي و اجتماعي، بلكه عليتي درونماندگار در خودِ جهان است. به باور هابز، همانطوركه ميتوان پديدههاي هندسي را بدون نياز به قلمرويي متعالي تبيين كرد، پديدههاي سياسي نيز بدون ارجاع به هرگونه امر متعالي تبيينپذيرند. البته برخي پژوهشگران هابز را به دليل آنكه نخستين صورتبندي علمي را از جامعه و سياست به دست داده است پدر جامعهشناسي ميدانند. اما بايد توجه داشته باشيم كه جامعهشناسي علمي معطوف به پديدههاي اجتماعي به معناي دقيق كلمه است و از آنجا كه نوميناليسمِ نيرومندي بر تفكر هابز سيطره دارد و از اين رو او نتايج اجتماعي و سياسي را نه از استقراي تجربي كه از قياس رياضياتي ميگيرد، اطلاق عنوان جامعهشناس به او كمابيش بيمورد است. هابز سلسلهاي از مفاهيم را به پديدهها اطلاق ميكند، اما اين مفاهيم فقط در دايره خودشان با هم مرتبطند و بدينسان هابز برخلاف جامعهشناس كه پديدههاي اجتماعي را دنبال ميكند صرفا در پي دلالتهاي مفاهيم خويش است.
هابز اصل حاكم بر جهان را ماده در حال حركت ميداند و هر چيزي، حتي انفعالات ذهني انسان را به ماده در حال حركت احاله ميكند. انسان دو نوع حركت دارد: حركت غيرارادي كه ضربان قلب، گردش خون، تنفس و ... را در بر ميگيرد و حركات ارادي كه منشا آنها اراده انسان است. حركات ارادي خود يا حركت از چيزي هستند يا حركت به سوي چيزي. هابز حركت به سوي چيزي را ميل و حركت از چيزي را نفرت ميخواند. انسان به چيزي كه برايش لذتبخش است ميل دارد و از چيزي كه مايه رنج است نفرت دارد. بر همين اساس، مفهوم سعادت نيز دگرگون ميشود. سعادتي كه در نظامهاي يوناني و مسيحي از مسير فضيلت ممكن ميشد، حال از توالي ارضاي اميال حاصل ميگردد. به بيان ديگر، انسان هر كاري كه ميكند يا در جهت تكثير لذت است يا تقليل رنج. همين تلقي انقلابي است در تفكر انسان غربي كه تاثير ژرفي بر انديشه مابعد هابز ميگذارد و بنياد فلسفه سوژه را بنيان مينهد. در حقيقت از سنت سودگرايي انگليسي گرفته تا صورتبندي مفهوم «ميل»، «بهرسميتشناسي» و «نبرد تا پاي جان» در فلسفه هگل و تا «اراده معطوف به قدرت» نزد نيچه، از تاثير انسانشناسي هابز حكايت دارند.
به باور هابز گرچه انسان از عقل برخوردار است و اساسا تفاوت او با ساير موجودات نيز در برخورداري از قوه عقل است، عقل صرفا ابزاري در خدمت ميل است و صرفا ميكوشد بر لذت بيفزايد و از رنج بكاهد. عقل كه زماني فصل مميز انسان به شمار ميرفت و تجلي لوگوس كيهاني و روح الهي بود، اكنون نقشي ابزاري پيدا ميكند و به استخدام ميل انسان در ميآيد. انسانها با همين عقل است كه قانون طبيعي را كشف ميكنند و در مييابند كه بقايشان در گرو ترك وضع طبيعي و آفريدن جامعه مدني است. البته جامعه مدنياي كه هابز از آن سخن ميگويد جامعه مدني به معناي مدرن كلمه نيست و مراد هابز از جامعه مدني چيزي جز commonwealth يا civitas نيست.
هابز به لحاظ سياسي در سنت قرارداد اجتماعي ميانديشد و نظريه قرارداد اجتماعي دو دلالت بنيادين دارد. هابز برخلاف ارسطو و پيروانش انسان را مدنيالطبع نميداند. اگرچه ارسطو نيز باور داشت كه جامعه در برههاي از زمان تاسيس ميشود، اما به زعم او انسان داراي قوايي است كه نه در خانواده يا روستا كه صرفا در پُليس يا به بيان انديشمندان مسلمان در مدينه فعليت مييابند. از همين روست كه او كسي را كه بيرون از پليس ميزيد يا حيوان ميداند يا خدا. در مقابل، هابز بر اين باور است كه جامعه به هيچوجه امري طبيعي نيست، بلكه انسان بنابه ضرورت شرايط محيطي خويش در آن پاي ميگذارد. اگر اضطرار بقا در كار نبود، انسان ممكن بود هرگز زندگي اجتماعي را تشكيل ندهد و عزلت را به همزيستي ترجيح دهد. اين نگرش زندگي اجتماعي را از يك ضرورت به يك انتخاب آگاهانه بدل ميسازد و گامي ديگر در فهم سوبژكتيويستي از حيات اجتماعي انسان است.
دلالت ديگر نظريه قرارداد اجتماعي اين است كه حكومتي مشروع است كه بر اصل رضايت اتباع بنيان نهاده شده باشد. اين در برابر نظريه حق الهي شاهان قرار ميگيرد كه حكومت را مُلك طلق پادشاه ميداند و هرگونه حق تمرد و طغيان در برابر پادشاه جابر را از اتباع او سلب ميكند. بيترديد هابز مدافع نوعي حكومت مطلقه است و همين امر او را متهم به طرفداري از خودكامگي كرده است. اما بايد در نظر داشته باشيم كه هابز با تجربهاي كه از جنگهاي داخلي انگلستان دارد، مينويسد و براي پروراندن نظريهاي براي صلح حتي حاضر است به لوياتان عهدين نيز توسل جويد. او براي اينكه قدرت مطلقه لوياتان را توجيه كند و باب را بر هرگونه طغياني ببندد، بايد وضع طبيعي را وضع جنگ همه عليه همه تصوير كند. لوياتانِ دولت با امكانات تفوقناپذيرش اين جنگ را فرومينشاند و صلح را به ارمغان ميآورد. صيانت نفس براي هابز مهمترين ارزش است و دولت مادامي كه از نفوس صيانت ميكند ميتواند هرچه خوش دارد، بكند.
با اينكه هابز نظريهاي ساخته و پرداخته براي سلطنت عرضه كرد كه ميتوانست به عنوان ايدئولوژياي سياسي در خدمت سلطنتطلبان انگليسي قرار بگيرد، اما حضور عناصر نيرومند آتئيستي در انديشهاش بسياري را از رو كردن به او دلسرد كرد. همين امر باعث شد كه سلطنتطلبان براي دفاع از ايدئولوژي سلطنت به ناگزير رو به اثر كممايه رابرت فيلمر، پاترياركا (پدرسالار) بياورند كه جان لاك در رساله نخست در باب حكومت استدلالها آن را در هم ميكوبد. البته بايد در نظر داشته باشيم كه هابز، چه از سر صداقت و چه از سر حزم، وجود خدا را نفي نميكند و حتي در بخشهايي از لوياتان براي اثبات دعاوياش استدلالهايي از كتاب مقدس نيز ميآورد. اما از آنجا كه در نظر هابز جوهر نام ديگر ماده است و جوهر مجرد نميتواند وجود داشته باشد، خدايي كه او تصور ميكند از اِتِري فراگير فراتر نميرود كه در بند ضرورت علّي ميماند.
بايد بگوييم كه گرچه هابز با پرداختن به علومي چون رياضيات كه تبحري هم در آن نداشت و اصرار بر ديدگاههاي آشكارا نادرستش در اين علم، از جمله ادعاي امكان تربيع دايره، ضربات گهگاه سهمگيني بر اعتبار علمي خويش وارد كرد، اما ابداعاتش در فلسفه، اخلاق، فلسفه زبان و بهطور خاص انديشه سياسي تاثيري چنان ژرف بر جهان مابعد خود گذاشت كه استدلالهايش حتي پس از گذشت بيش از سه سده هنوز جدي و تاثيرگذارند. كتاب هابز نوشته مكدانلد راس ميتواند مدخل خوبي براي آشنايي دانشجويان و علاقهمندان با كليت انديشه هابز باشد و ميراث او را به آنها معرفي كند.
پژوهشگر فلسفه
كتاب هابز نوشته مكدانلد راس ميتواند مدخل خوبي براي آشنايي دانشجويان و علاقهمندان با كليت انديشه هابز باشد و ميراث او را به آنها معرفي كند.