مرضیه کردبچه معتقد است که رمان «کودک ابدی» از خاطرهنویسی و اتوبیوگرافی فاصله گرفته و به شکل اتوفیکشن شخصیتها را بازنمایی میکند. هرچند که شخصیتها و وقایع واقعی باشند، گفتوگوها و برخوردهایشان از تخیل نویسنده قدرت گرفته است.
کردبچه فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات فرانسه در مقطع دکتری از دانشگاه شهید چمران اهواز و مترجم آثاری همچون «درخت زیبای من» از ژوزه مائورو دو واسکانسلوس(شبگون/1395)، «رزی کارپ» از ماری اندیای(نیماژ/1397)، «سه زن توانمند» از ماری اندیای(نیماژ/1398)، «خورشید را بیدار کنیم» از ژوزه مائورو دو واسکانسلوس(شبگون/ 1398) و نمایشنامه «بابا باید غذا بخورد» از ماری اندیای(دیدآور/1400) است. او همچنین کتاب «نفس بکش» از آن- سوفی براسم (مانیا هنر) را در دست چاپ و نمایشنامه «رویان» از ماری اندیای را آماده چاپ دارد.
فورست در «کودک ابدی» با روایتی شاعرانه، خاطرات کودکش و آنچه را که بر او و خانواده کوچکش میگذرد، به تصویر میکشد که به بهانه انتشار این اثر گپوگفتی با مرضیه کردبچه داشتیم تا بیشتر از فضا و نوع روایت کتاب بدانیم که در ادامه میخوانیم:
«کودک ابدی» نوشته فیلیپ فورست تازهترین اثر ترجمهای شماست. ابتدا کمی درباره موضوع رمان بگویید.
کودک ابدی، اولین رمان فیلیپ فورست، و اتوفیکشنی غنایی با موضوع مرگ فرزند نویسنده است که در سال 1997 به چاپ رسیده و برنده جایزه رمان اول فیمنا شده. فورست پیش از نگارش این رمان منتقد برجسته ادبیات، از سردبیران نشریه نول روو فرانسز، استاد ادبیات تطبیقی و از متخصصین آثار جویس بود که با این رمان پا به حرفهی رماننویسی میگذارد.
فورست در این رمان به روزهای پایانی زندگی دخترش پرداخته است که در نتیجه مخاطب ضمن اطلاع از خاطرات نویسنده با فرزندش، با اثری درام مواجه است. این مساله چه نسبتی با نوع روایت رمان داشته است؟
روایت رمان، روایتی شاعرانه از یکسالواندیِ پایان زندگی کودک است. نویسنده قصد خاطرهنویسی ندارد. در بخشهای میانی، فورست از این خاطرات فاصله میگیرد. در تاریخ ادبیات سفری میکند و داستان زندگیاش را با نویسندگان بزرگی که گرفتار سوگ فرزند شدهاند گره میزند، و به مقوله و جایگاه کودک در ادبیات میپردازد. این درآمیختگی روایت با رویدادهای زندگی دیگر نویسندگان، فرصتی برای همدردی فراهم میکند. ولی نویسنده روایت را غرق در یکنواختی اندوه نمیکند. جایجایِ رمان با خاطر شیرین کودک شاد و مفرح میشود؛ اتفاقات تلخ و شیرین جامعه فرانسه و رویدادهای جهانی بیرون از دیوارهای بیمارستان بیتفاوت در جریان است و خانواده کوچک سهنفری، خوشبختی کوچکشان را زندگی میکنند. گاهگاهی در فاصله درمانها، برای فرار از روزمرگی به موزهها و گالریهای هنری پناه میبرند. همه اینها در کنار هم روایتی واقعی از زندگیای به دست میدهد که حتی در مرگ هم در جستوجوی زیبایی و جاودانگیست. درست مثل جاودانگی هنری و ادبی.
همانطور که گفته شد، فیلیپ فورست در «کودک ابدی» از کودکِ بیمارش و مراجههی خانواده با روزهای بیماری پولین میگوید. با توجه به حضور نویسنده در وقایع یاد شده، نقش آن را بر شخصیتپردازی و فضاسازی چگونه ارزیابی میکنید؟
فورست شخصیتسازی نمیکند. شخصیتها را همانطور که هستند، بازنمایی میکند: پدر و مادری غمگین، نگران و مستاصل در شرایط بیماری فرزند. به جز نامها، فلیکس و آلیس، هر آنچه از این پدر و مادر روایت میشود، چه رویدادها و چه گفتوگوها آنقدر صادقانه و صمیمیست که به رمان ویژگی اتوبیوگرافی بدهد. هیچ نامی از پزشکها، پرستارها، کادر درمان و ... نیست. جایی از رمان فورست اشاره میکند که از آنان نام نمیبرد، زیرا بهانه نگارش این رمان ابدی کردن دخترش است، نه قدردانی از نامهایی که زحمتشان جبران شدنی نیست. و از طرفی با این تکنیک به آنچه در بخشهای سرطانشناسی و بخش کودکان بیمارستانها و لابراتورهای علمی و پزشکی میگذرد، عمومیت میدهد. این شخصیتها، نه شخصیتهای تیپیک داستانی که عناصر توصیفی رماناند و شخصیت محوری داستان هم که پولین است: با نام واقعی، گفتوگوهایی کودکانه و گاهی رفتارهایی که پختگیای بیش از سنوسالش دارند. اما کودکی که گرفتار بیمارستان و دورههای درمانی شد، نسبت به هم سن و سالانش زودتر به پختگی عقلانی نمیرسد؟ شخصیتها، توصیفات و روایت واقعگرایانهاند اما وقتی ده سال پس از این رمان فورست وقایع مربوط به این بیماری و مرگ را در جستاری با عنوان همه بچهها مگر یکی مرور میکند، اعتراف میکند که به این تراژدی شاعرانگی بخشیده تا ماندگارش کند. به این ترتیب رمان از خاطرهنویسی و اتوبیوگرافی فاصله میگیرد و به شکل اتوفیکشن شخصیتها را بازنمایی میکند، هرچند که شخصیتها و وقایع واقعی باشند، گفتوگوها و برخوردهاشان از تخیل نویسنده قدرت میگیرند.
نویسنده در این کتاب با روایتی صادقانه تاثیرات روحی، روانی و اعتقادی را به تصویر میکشد که او و همسرش به واسطه بیماری پولین تجربه کردهاند. به نظر شما تا چه میزان میتوان از «کودک ابدی» به عنوان اثری روانشناسی و روانشناختی یاد کرد؟
کودک ابدی یک رمان است و رمان قبل از هر چیز یک اثر ادبیست. نویسنده هم ادعا نمیکند که نگاهی روانشناسانه به ماجرا دارد. گاه دچار خرافه هم میشود. حتی در جایی مینویسد: «هرگز نمینوشتم. خیال نوشتن هم نداشتم. خواننده؟ بله. نویسنده؟ نه.» اما روایت رماننویس از این ماجرا، شرح نگرانیها، بیم و امیدها، خستگیها، اعتراف به بعضی وسوسههای دور از اخلاق، فرارها از موقعیت، و از این دست رفتارها که از هر کسی در موقعیت مشابه سر میزند، صادقانه و فراگیر است. احساساتی را که صادقانه به آن اعتراف میکند اغلب به دورترین زوایای ذهن پس میزنیم، و از ابرازشان شرم میکنیم. اما نویسنده، شاید با گوشهچشمی به این دیدگاه کوندرا دست به اعتراف میزند که: تنها رمانی ارزش ادبی و ماندگاری دارد که گوشه تاریکی از زندگی یا روان بشر را روشن کند. اینکه نقدهای روانشناسی چه برداشتی از رمان داشته باشند را به اهل فنش بسپاریم. هرچند رمان گوشه چشمی به عوالم درونی شخصیتها دارد، قطعا به دنبال تحلیلهای روانشناسانه نیست.
فیلیپ فورست فارغالتحصیل رشته ادبیات در مقطع دکتری از دانشگاه پاریس است. وی همچنین از مدرسان ادبیات تطبیقی و از منتقدان و مقالهنویسان به نام این حوزه به شمار میآید. به نظر شما مجموعه تجربیات و فعالیتهای فورست چه نسبتی با طرز نگاه او در نگارش «کودک ابدی» داشته است؟
شکی نیست که نویسندگان بزرگ، خوانندگان بزرگی بودهاند. فورست منتقد از فورست رماننویس به روشنی قابل تشخیص است. هرچه در نقدهای فورست جدیت علمی دیده میشود، رمانش سرشار از تخیل و استعاره و تعبیرات است. اما در بخشهایی از رمان تسلط او بر نظریههای ادبی و آگاهیاش از برخی به بیراهه رفتنهای فاضل مابانه برای خلق موقعیتهای کمدی به کمکش میآید. مانند وقتی که برای توجیه غیبت از جلسات دانشگاه شخصیت عروسکی برنامه کودکان را بهانه میکند. مدیر گروه این هیولای عروسکی را با منتقد برجسته پاریسی اشتباه میگیرد و فورست نقادانه و تمسخرآمیز بحث را به سمت تئوریهای افراطی ساختارگرایی میبرد. یا به نویسندگانی اشاره میکنند که مانند او سوگوار کودکشان بودهاند و هریک به شیوهای خاص این سوگ را در آثارشان پنهانی بازتاب دادهاند. و از همه جالبتر، وقتیست که رمان را به عنوان نوع ادبی بازتعریف میکند، البته با رابطه تنگاتنگ با درونمایه اصلی رمان. « رمان روزنهای است که در جنگل زمان باز شده.» و گویا نویسنده قصد دارد در این روزنه رمانی خلق کند که «حقیقت نیست. اما عاری از حقیقت هم نیست. از حقیقت نوشته میشود، نه علیه آن.» در واقع فورست شاید نه بیشباهت به پروست، به ویژگی زمانی نوع رمان چنگ میزند تا بخشی از زمان را باز یابد، بخشی که فرصت کوتاه زندگی فرزندش بوده.
مهمترین ویژگی و پیام این اثر را چه میدانید؟
فراموش نکنیم که اولین وظیفه ادبیات خلق زیبایی و کارکرد آن سرگرمی و لذت بردن است. البته لذت نه مفهوم رایج آن. بیتردید نمیشود از خواندن بیماری و مرگ کودکی لذت برد و شاید هیچ زیباییای در این مقوله نباشد؛ اما دقیقا کار ادبیات همین است: دیدن مرگ از زاویهای دیگر، در تلاش برای جاودان کردن آنکه میمیرد و شیوهای از سوگواری که چه بسا در عصر ثبت تصویر و صدا کارآمدتر باشد. فورست «از زندگی را در لحظه زیستن» و «قدرشناس لحظهها بودن» میگوید و از ناپایداری خوشبختی که هر لحظه در خطر سقوط و نابودیست هرچند همهچیز مرتب به نظر برسد. از اینکه مرگ و پایان است که به مسیر زندگی معنا میدهد، خواه این مسیر کوتاه باشد یا بلند. ولی در مجموع فکر میکنم، هرخوانندهای آنقدر از لطافت قلم و صداقت این داستان لذت ببرد که با پایان رسیدن کتاب، به مرگ از دیدگاهی نگاه کند که پیشتر برایش ناشناخته بوده.
با توجه به موضوع «کودک ابدی»، از تجربه شخصیتان در ترجمه این کتاب بگویید. در ترجمه این اثر چه چالشهایی را پشت سر گذاشتید؟
شاید بزرگترین چالش من در ترجمه این رمان، بیشتر حسی بود تا فنی. در طول مدت ترجمه و حتی بازخوانی، با فورست در حال ایمیلنگاری بودم و بعید میدانم از نظر انتقال معنا دچار سوتفاهم یا خطا شده باشم. اما خودم را متعهد کرده بودم که تا حد امکان لطافت نوشتار فورست را منتقل کنم، و در توصیف حالات روحی برای واژهگزینی وسواس بیشتری نشان دادم، در حالیکه برای واژهگزینیهای علمی یا بیمارستانی از این وسواس پرهیز کردم تا آن فضای سرد و خشن بیمارستان با همان غریبگی که فورست سعی دارد نشان دهد، با همان اصطلاحات خشن بیمارستانی در چشم خواننده زبان فارسی تجسم شود. و از طرفی، مرگ کودکان در کشور ما که درگیر سونامی سرطان هستند، باعث ایجاد پیوند عاطفی با پولین می-شد، و این فکر مرتب بالای سرم میچرخید که هموار با این اثر پولین، به نمایندگی همه کودکانی که فرصت زندگی نداشتهاند، با قند پارسی و در فرهنگ ما ماندگار میشود.