آخرین بار که دیدمش جمع شده بودیم توی واحد من و او داشت کتلت میخورد ، مدام به من تعارف میکرد و میان حرفهایمان میپرید . گفتم : دوست ندارم . با آرد نخودچی و سیبزمینی آبپز که اصلاً دوست ندارم . شانههایی استخوانی داشت و چشمانی نگران . خوشحال بود . از ته دل . هیچ وقت ندیده بودم با کسی آن طور حرف بزند . با این که پنج شش ماهی همخدمت بودیم اما تا قبل از آن شب هیچ وقت از خانوادهاش صحبت نکرده بود . آن شب توی واحد موتوری شام خوردیم . داستانهای « کتلت سرد » مضامینی اجتماعی دارند که سالها دغدغه نویسنده آن بوده است : همه سکه صدایش میکردند بجز عزیز که صداش میزد حلیمه خانم و آقا جون که خودش این اسم را روی او گذاشته بود . توی خواستگاریاش گفته بود : این سکه شانس منه . اما یک سال بعد با اینکه برایش بچه به دنیا آورده بود فقط او بود که صداش میزد ده شاهی . کتلت سرد ، آیرخ ، مایل به خاکستری ، سکه ده شاهی و . . . عناوین مجموعه داستانهایی هستند که امید پناهیآذر نوشته است .