پدر ومادر ایوو شکین فکر می کردند اوهنوز خواب است.اما ایووشکین بیدارشده بود وناخواسته حرف هایشان را می شنید. ایووشکین می فهمد که پدر و مادرش تصمیم گرفته اندبه شهر برگردند واین یعنی جدایی ایووشکین ازاسب زییبایش لوشا. ایووشکین ولوشا تصمیم می گیرند به جنگل پناه ببرند وهمین کارراهم می کنند.خارپشت جادویی بادیدنشان وردی می خواند ودری ازجهان جادویی چه برسر ایووشکین ولوشا می آید ، باخواندن کتاب معلوم می شود.