..................
روزنامه هم میهن
پنجشنبه 29 شهریور 1403
.................
کدام آدم باهوشی تا به حال بهمعنای زندگی فکر نکرده است؟ برای یووال لوری، این چیزی بیش از یک پرسش فلسفی گیجکننده است. این یک سفر است و در این کتاب، او خوانندگان را به جستوجویی میبرد که از جستوجوهای باستانی برای هدف زندگی گرفته تا نشخوار فکری متفکران پستمدرن درباره معنا را شامل میشود. او نشان میدهد که پرسش دربارهی معنای زندگی، بیانگر حیرت فلسفی در مورد زندگی بهطورکلی، همچنین نگرانی شخصی در مورد زندگی خود بهطور خاص است.
لوری، ظهور این پرسش را بهعنوان یک معضل فلسفی مدرن، مملو از تغییرات و چرخشهایی که در طول سالها در پاسخ به آن به وجود آمده است، دنبال میکند. ردیابی معنای زندگی بهعنوان یک تحقیق فلسفی انتقادی نوشته شده است که در چندین سنت، مانند فلسفه تحلیلی، پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم امتداد دارد. این کتاب سفری را ترسیم میکند که پاسخهای محوری به این سوال را بررسی میکند، بهویژه از اندیشههای تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر و کامو استفاده میکند و عمیقاً بینشهایی را که این متفکران در مورد مشکلات خود در مورد معنای زندگی ارائه میدهند، بررسی میکند.
سفری فلسفی در جستوجوی معنای زندگی در چهار بخش نوشته شده است و لوری دربارهی چالش تولستوی برای تجربهی معنای دینی و متعالی زندگی با انتخاب موجودی ساده و سختکوش بحث میکند. تولستوی با کتاب «اعترافات» و با رمان کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ»، معضل معنای زندگی را وارد ذهن و ضمیر انسانهای مدرن میکند. به باور تولستوی، نظامهای مابعدالطبیعی-الهیاتی قدیم که پشتوانهی ادیان نهادینهی غربی بودهاند دیگر برای کشف معنای زندگی بهکار نمیآیند، چراکه انسان مدرن اعتقادش به جهانبینیهای دینی-مابعدالطبیعی را از دست داده است. بنابراین برای کشف معنای زندگی باید به راه دیگری رفت.
لوری در این اثر همچنین دربارهی تمرکز ویتگنشتاین بر اخلاق، کشف معنای جهان و نتیجهگیری او مبنی بر اینکه پرسش از معنای زندگی معنا ندارد و روی آوردن او به تجربهی جنبهی رازآلود جهان بحث میکند. ویتگنشتاین معتقد است که معنای زندگی یا مفهوم جهان را نمیتوان در گزارههایی درست ساخت و به زبان علمیِ توصیفی بیان کرد، بلکه معنای زندگی یا مفهوم جهان خود را نشان میدهد یا مینمایاند. این نوع ظهور معنای زندگی به آن جنبهای رازآمیز میدهد.
نویسنده همچنین دراین اثر از موضع سارتر دربارهی آزادی بحث میکند که آن را اساس زندگی انسان میداند و پاسخی شخصی به پرسش معنای زندگی میدهد. سارتر، برخلاف تولستوی، معتقد است که زندگی به خودیِخود معنایی ندارد تا ما به کشف آن برآییم. معنای زندگی را باید ابداع کرد و از آنجا که چیزی بهنام ماهیت یا طبیعت انسانی نداریم، هیچ قیدوبند پیشینیِ الزامآوری برای ابداع معنای زندگی وجود ندارد. هر کس خود باید به زندگی خود معنا دهد.
او همچنین در بخش دیگری از این کتاب به دیدگاه کامو از پوچ بودن زندگی که بدون هیچ معنای شخصی است بحث میکند. اما این از نظر کامو بهمعنای آن نیست که باید از عصیان و مبارزه دست بشوییم. لوری با این دیدگاهها، بینش جدیدی به ایدههایی میدهد که زمینهساز نگرانی ما از معنای زندگی است، مانند تفاوت بین نگرش نسبت به زندگی و باورها و نظرات دربارهی زندگی، معنای کلمات در مقابل معنای رویدادها، معانی مشترک در مقابل معانی شخصی و پیوند بین اخلاق و هویت شخصی.
ردیابی معنای زندگی صرفاً یک مطالعهی فلسفی خشک نیست، بلکه سفری است که بهطور چشمگیری ظرافت جستوجوی معنا را برجسته میکند که در طول مسیر بهتدریج آشکارتر میشود که چگونه میتوان معنای شخصی را در تپشهای زندگی روزمره یافت. او در این کتاب به پرسشهایی از این دست میپردازد؛ آیا معنای زندگی اساساً کشفشدنی است یا آفریدنی؟ اگر کشفشدنی است، به چه روشی میتوان آن را کشف کرد؟ اگر آفریدنی و جعلکردنی است، آیا برای ابداع معنای زندگی قیدوبندی وجود دارد، یا هر معنایی را میتوان برای زندگی جعل کرد؟ نسبت معنای زندگی با اخلاق چیست؟ آیا معنای زندگی واحد است یا متعدد؟ آیا معنای زندگی همگان یکسان است یا معنای زندگی افراد میتواند متفاوت باشد؟ اصلاً ضرورتِ (منطقی یا اخلاقی یا روانشناختیِ) زندگی معنادار در چیست؟ چرا نتوان زندگیِ بیمعنا داشت؟
این کتاب نهتنها برای محققان فلسفه، بلکه برای خوانندگان عمومی است که مایلند ببینند چگونه نگرانیهای شخصی آنها در تفکر فلسفی مدرن بازتاب مییابد. این کتاب بیش از تشریح یک سفر، نقشهای از اضطرابها و معماهایی است که همهی ما با آن روبهرو هستیم و به ایدههایی اشاره میکند که میتوانند خوانندگان را در جستوجوی معنا راهنمایی کنند.
کتاب با مؤخرهای با عنوان «حکمت انسان تنگدست»، تعبیری برگرفته از کتاب جامعه در عهد عتیق، به پایان میرسد.