نظریههایی برای تخریب ادبیات خلاق: گفتوگو با شادمان شکروی مترجم و منتقد «چند داستان کوتاه» همراه با تحلیل : روزنامه ایران
1396/2/7
سایر محمدی
شادمان شکروی متولد
1343 تهران، فوق دکترای فلسفه زیست شناسی دارد و عضو هیأت علمی دانشگاه
آزاد تهران و رئیس مرکز نویسندگی خلاق جهاد دانشگاهی دانشگاه شهید بهشتی
است. «تونلی با چراغهای رنگارنگ» نخستین کتابی بود در حوزه داستان و نقد
داستان که با همکاری الهام پورناظری در
سال 81 منتشر کرد. «قلهها» مجموعه دیگری از داستان و نقد داستان
نویسندگان ایرانی و خارجی را توسط دانشگاه شهید بهشتی منتشر کرد. پس از آن
«جادوی داستان کوتاه» را توسط نشر فره به بازار عرضه کرد که تنها نقد
مشهورترین داستانهای سلینجر و چخوف، همینگوی، کارور، جان آپدایک و... بود.
با او درباره این کتاب و برخی مسائل ادبیات معاصر گفتوگو کردهایم.
آقای شکروی، در کتاب «جادوی داستان کوتاه» اشاره میکنید این کتاب ماحصل
نوشتههای پراکندهای است که در کانون نویسندگی خلاق دانشگاه شهید بهشتی
شکل گرفت. آیا این کانون همچنان به فعالیت خود ادامه میدهد؟
کانون نویسندگی خلاق دانشگاه شهید بهشتی همچنان فعال است، البته چون
مسئولیت تشکیل این کلاسها به عهده من بود، نمیخواستیم تعداد هنرجویان
کلاس از یک حد متعارف بیشتر شوند و حضور در کلاس جنبه نمایشی پیدا کند. این
کلاس از سال 1378 فعالیت خودش را آغاز کرد و تاکنون نتایج و عملکرد آن را
هم در همین کتابهایی که منتشر شده و میشوند میبینید. این کلاسها زیرنظر
مرکز پژوهشهای جهاددانشگاهی دانشگاه شهیدبهشتی است. در مسابقات
داستاننویسی دانشجویان کشور چند اثر از بچههای همین کلاسها عرضه شد که
به اعتقاد من کارهایی فوقالعاده عمیق و تأمل برانگیز بودند. من وقتی این
آثار را در اختیار چند تن از داورانی که از خارج کشور آمده بودند قراردادم،
شگفتزده شدند.
در مجموعههای منتشر شده افرادی مشوق و یاریگر شما بودند مثل مهوش شائق از
دانشگاه جان هاپکینز، سعید قهرمانی از دانشگاه ایلینویز، خانم پروفسور
پاتریشیا استول از دانشگاه شیکاگو و... این همکاری چگونه شکل گرفت؟
من مدتی عضو مرکز نویسندگی خلاق دانشگاه ایلینویز شیکاگو بودم، در نتیجه
در آن محیط با افرادی مثل پاتریشیا استول دوستی و همکاری داشتیم و در زمینه
داستان و نقد داستان تبادلنظر میکردیم. پس از تحریمها ارتباط فرهنگی ما
هم تحت تأثیر قرار گرفت و کمرنگ شد.
بعد ازآن تمرکز خود را به سمت منتقدان داخل کشور معطوف کردیم. البته خانم
شائق و سعید قهرمانی جزو حلقه فرهنگی ایرانیان در دانشگاه مریلند امریکا
بودند. اتفاقاً حلقه فرهنگی ایرانیان در ایالت مریلند یکی از قطبهای
فرهنگی ایران در امریکاست.
این افراد نشستهای ماهانهای در مریلند داشتند و از افراد مختلف دعوت
میکردند که در جلسات عمومی حضور پیدا کنند و درباره ادبیات و فرهنگ غنی
ایران برای علاقهمندان ایرانی و امریکایی صحبت کنند. نخستین بار که با
خانم شائق آشنا شدم و مطالب و نقدهای خودم را برایش فرستادم، خیلی پسندیدند
و مرا به پروفسور قهرمانی معرفی کردند، ایشان هم به هشترودی مریلند شهرت
دارند، چون استاد ریاضیات در دانشگاههای امریکا بودند و خیلی هم به ادبیات
علاقه داشتند. پس از آن ارتباط ما بیشتر شد. سالگذشته که به دعوت ایشان
برای شرکت در همایش <ریاضی، علوم طبیعی و هنر> به سئول رفتم در آنجا
ملاقات حضوری با این دوستان داشتم.
پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 92 و باز شدن فضای فرهنگی ارتباط ما هم با این دوستان در زمینه ادبیات و نقد ادبی گرمتر شد.
شما در کتاب «جادوی داستان کوتاه» چهار داستان از سلینجر و سه داستان از
چخوف آوردهاید. بقیه نویسندگان هر کدام یک داستان دارند. آیا به خاطروزن
آثار چخوف و سلینجر فضای بیشتری به آنها اختصاص دادهاید؟
بله. دقیقاًهمینطور است. زمانی که ما این آثار را بررسی میکردیم و نقد و
تحلیل آثارشان را مینوشتیم، هنوز تب سلینجرزدگی در ایران همه گیر نشده
بود و آثار چندانی از آنها به فارسی منتشر نشده بود. آن زمان در ایران نه
اینترنت بود نه شبکههای مجازی. بنابراین با چندتن از این دوستان دور هم
جمع میشدیم و آنقدر کتابهای این نویسندگان (چخوف و سلینجر) را میخواندیم
که کتابها ورق ورق شده بودند. بعدها که مجموعه را گردآوری کردیم و به دست
چاپ سپردیم، بسیاری از اهل فن گفتند، خواننده ایرانی حوصله خواندن تحلیل و
بررسی داستانهایی را ندارد که هنوز
نخوانده است.
اتفاقاً مهمترین ایراد کتاب «جادوی داستان کوتاه» همین است که نقد و تحلیل
داستان آمده اما خود داستان درکتاب نیامده، بنابراین مخاطب ناگزیر است به
دنبال کتابها و داستانهایی بگردد که شما نقدش را در این کتاب آوردهاید.
واقعیت همین است. این کتاب برای ما درس و تجربهای شد تا در کتابهای بعدی
نخست داستان نویسنده را ترجمه کنیم و در کنار نقد و تحلیل بیاوریم یعنی
خواننده نخست داستان مثلاً سلینجر را بخواند بعد نقد آن داستان و نکات
آموزنده و روشنگر آن را هم مطالعه کند.
در مجموعه چهار جلدی که نشر هیلا منتشر کرد در کنار نقد و بررسی، داستانهای نویسندگان مورد نظر را هم آوردید؟
واقعیت این است که وقتی طرح انتشار این مجموعه را با ناشر در میان گذاشتیم
این بحث مطرح شد که عنوان کلی مجموعه «تحلیل و ترجمه چند داستان کوتاه»
باشد و کار را با نویسندگانی که در ایران شناخته شدهاند و مشهورند آغاز
کنیم. نویسندگانی مثل همینگوی، مارکز، چخوف، کافکا تا کمکم به نویسندگانی
که آثار برجسته و فوقالعاده قوی دارند، اما در ایران ناشناخته ماندهاند،
بپردازیم، چون خواننده داستان کوتاه در ایران هنوز با چهرههایی مثل توبیاس
وولف، بل کوفمن، فیل گاردنر، ری برادبری و... آشنا نبود. یادم است در
اوایل دهه هفتاد وقتی تحلیلهای خودم را در نشریه تیراژه در میناپولیس
منتشر کردم، جالب بود که برخی نویسندگان و منتقدان امریکایی با تعجب
میگفتند، مگر در ایران سلینجر را میشناسند؟ یعنی آنقدر داستانهایش را
میشناسند که میتوانند نقد و تحلیل بر آن بنویسند؟ همین تشویقها سبب شد
به فکر معرفی و تحلیل آثار نویسندگانی چون سلینجر و دیگران بیفتیم.
اوایل دهه هفتاد یک موج تئوریزدگی در محافل و مجالس ادبی شروع شد.
کتابهای زیادی در زمینه نقد و نظریه ادبی ترجمه و منتشر شدند. حالا
نویسندگان و منتقدان مباحث تئوریک را خیلی خوب بلدند اما توان و دانش
انطباق این تئوریها را بر داستانهای فارسی و حتی ترجمه فارسی داستانها
ندارند، یعنی در کاربرد این تئوریها ناتوانند.
دقیقاًهمینطور است. من با نظر شما موافقم، یعنی تئوریهایی که از غرب
بهوسیله ترجمه وارد فضای فرهنگی ما شده است، دارد ادبیات خلاقه ما را
نابود میکند. همه میخواهند براساس این تئوریها شعر و داستان بنویسند. در
حالی که این دوستان نمیدانند نظریههای ادبی و تئوریهای نقد از دل شعر و
داستان استخراج شدهاند. ما کشوری صاحب ادبیات مکتوب هزارسالهایم، اما
الان چشممان به غرب است تا تئوریهای جدیدی صادر کنند و ما کورکورانه از
آن پیروی کنیم. نویسندگان جوان نمیروند از روی این آثار مشق و مهارت پیدا
کنند، مرعوب این تئوریها میشوند.
در عرصه رماننویسی فاصله زیادی با رمانهای تراز اول جهان داریم. اما در
عرصه داستان کوتاه آثاری در دهههای گذشته خلق شده که چیزی از آثار درجه یک
جهان کم ندارد. چرا این تحلیل و تفسیرهایتان را روی داستانهای کوتاه
فارسی انجام نمیدهید؟
اگر معیار و سقف انتظار ما داستانهای کوتاه فاخر دنیا باشد بیشتر این
داستانها، داستان اندیشهاند، یعنی مهندسان تفکر این آثار را خلق کردند.
اما در داستانهای کوتاه فارسی متأسفانه اندیشه و تفکر و مکتب فکری وجود
ندارد. البته دانشگاههای کشورند که باید این رسالت را به عهده بگیرند و
اتاق فکر تشکیل بدهند اما چون دانشگاهها کوتاهی میکنند، خارج از آن فضای
آکادمیک هم مشکل است که حلقههای فکری و فرهنگی به وجود بیاید. پس توجه و
تمرکز بیشتر به صورت و شکل و فرم داستانها و تکنیکهاست.
داستانهای کوتاهی از «دیوان سومنات» خسروی یا از «تیله آبی» صفدری، از
گلشیری و... داریم که همه مؤلفههای زیباییشناختی در آنها لحاظ شده و...
میشود روی این آثار تمرکز و تحلیل کرد.
یکی از ضعفهای من این است که پس از مطالعه آثار هدایت و چوبک، آل احمد و
علوی و امیر شاهی به نسل بعد که رسیدیم کمی مأیوس شدم. یعنی دیدم از ادبیات
داستانی ما و در شعر ما تفکرزدایی شده است.
داستانهای کوتاهی پس از انقلاب نوشته شدهاند که در شاهکار بودنشان هیچ
منتقد و صاحب نظری تردید ندارد و همه جریانات فکری بر آنها صحه میگذارند.
حتماً روی این پیشنهاد تأمل و تمرکز میکنیم و اگر آن معیارها و مؤلفههای
مورد نظر را دارا باشند، به تحلیل و تفسیر آنها هم خواهیم پرداخت.
نقد در ایران ملغمه در همجوشی است که هیچ روش و مکتبی برنمیتابد. عموماً
گرایش به نقد مضمونی داریم، در حالی که نقد فرمالیستی، نقد روانشناختی،
اسطورهای، زبانشناختی و... هم هست چرا کسی یک اثر را با معیارهای فقط
جامعهشناختی یا زبانشناختی نگاه نمیکند، مشخص نیست. شما در نقد و
تحلیلها از چه روشی استفاده میکنید؟
من نخست از داستاننویسی شروع کردم. چیزی حدود 20 سال به صورت عاشقانه و
پیگیر مطالعه و تمرین نوشتن کردم. هر چه که داستانهای مثلاً «نیویورکر» را
میخواندم یا از منابع دیگر، داستان خوبی میخواندم از آلن پو، موپاسان،
چخوف شروع شد تا رسید به نیویورکر و... آن تایلر، آن بیتی و توبیاس وولف،
ایشی گورو و دیگران. بعد ایزاک بابل را کشف کردم از روسیه و در حقیقت نوابغ
این حوزه را کشف کردم. همینگوی که دیگر در این عرصه سرآمد است. وقتی آثار
این نویسندگان را میخواندم نکات کلیدی و تأملبرانگیزی در این داستانها
کشف میکردم و به نظرم میرسید که باید اینها را بنویسم و با دیگران هم در
میان بگذارم. یادم است که زمانی شش ماه داشتم تمرین میکردم، تمرین سخت تا
داستانی مثل «شبکه جادو» برنارد مالامود بنویسم آخر هم دیدم نمیتوانم.
بنابراین در داستانهای کوتاه جهان رموزی هست که به آنها پی بردم و چشمم را
باز کرد. بصیرت پیدا کردم. پس از آن در هر نوشتهای دنبال این میگشتم که
آیا برای سؤالهای ایجاد شده در ذهن من، پاسخهایی هست یا نه وقتی کسی این
داستانها را نقد و تحلیل میکرد. سرانجام دیدم فضای نقد و نقدنویسی ما از
فضای داستانها و کشف آن رموز خیلی فاصله دارد. اصلاً جداست. ناگزیر خودم
وارد عرصه شدم و گفتم اگر نکاتی در این داستانها هست، آنها را مکتوب کنم و
خودم روی آنها انگشت بگذارم و برجستهسازی کنم.