گروه انتشاراتی ققنوس | مُرده ریگ سلطنت: چرا انگلیسى‏ها جمهورى خواه نیستند؟: مجله شهروند
 

مُرده ریگ سلطنت: چرا انگلیسى‏ها جمهورى خواه نیستند؟: مجله شهروند

مجله شهروند

سال‏ها پیش در دهه 60 تلویزیون ایران فیلمى سینمایى درباره زندگى و زمانه الیور کرامول رهبر قیام ضد سلطنتى‏بریتانیا پخش مى‏کرد که در آن کرامول تا حد یک قدیس سیاسى و مبارز انقلابى ستایش مى‏شد؛ مردى که از پارلمان‏انگلستان برخاست، بر پادشاه شورید و سر او را برید و اگر از حکمرانى کوتاه پسرش صرف نظر کنیم تنها حاکم انگلیس‏بود که خود را شاه ننامید و به روایت برخى دایرةالمعارف‏هاى تاریخى تنها رئیس "جمهورى" انگلستان بود که‏حکومت انگلیس را از پادشاهى به دولت مشترک‏المنافع یا جمهورى تبدیل کرد. از همان زمان ضمن آن‏که کرامول را به‏سبب ضد سلطنت بودن و انقلابى گرى و جمهورى‏خواهى‏اش ستایش مى‏شد اما سکانس آخر فیلم همواره همچون‏لکه تردید بر دامان این دموکرات بزرگ بد؛ آن‏جا که کرامول پارلمان انگلستان را تعطیل مى‏کند و آن را طویله مى‏خواندو بر سر در آن نوشت: این مکان به فروش مى‏رسد. سیماى جمهورى اسلامى هرگز به این پرسش پاسخ نداد و باب این‏پرسش مفتوح بود که چرا با وجود قدمت سنت دموکراسى خواهى در انگلستان و وجود جنبش‏هایى مانند قیام‏کرامول هنوز این کشور به نظام پوسیده پادشاهى مبتلاست و جمهورى نمى‏شود؟ به تدریج کتاب‏هایى درباره تاریخى‏انگلستان منتشر و روشن شد که این قدیس، ابلیسى بیش نبود و دوره حکومت او نه عصر دموکراسى که عهد استبدادآن هم استبداد مذهبى بود. چندى پیش اما از مجموعه مجلدات تاریخ جهان کتابى به نام "انقلاب باشکوه" به‏زبان فارسى ترجمه شد که به دلیل فقر کتاب‏هاى موجود درباره تاریخ انگلستان از منابع منحصر به فرد در این موضوع‏به شمار مى‏رود و به صراحت به این پرسش پاسخ مى‏دهد که چرا مردم انگلستان هرگز جمهورى خواه نشدند و هنوزدر قرن بیست و یکم به بناى پوسیده سلطنت بیش از آپارتمان‏هاى مدرن جمهوریت احترام مى‏گذارند؟

داستان از عصر ملکه الیزابت اول آغاز مى‏شود: ملکه‏اى کاریزماتیک اما مادر همه بحران‏هایى که تا 200 سال پس از اوتاریخى انگلستان را تحت تأثیر خود قرار داد مطالعه تاریخ انگلستان نشان مى‏دهد آنچه امروز به عنوان دموکراسى‏انگلستان از آن یاد مى‏شود  بر دو جنبش موازى استوار است؛ جنبش آزادى خواهى سیاسى و جنبش آزادى خواهى‏مذهبى و درست به همین دلیل است که نمى‏توان میان مذهب و سیاست در انگلستان جدایى افکند. پلورالیسم‏سیاسى در انگلستان در واقع متکى بر پلورالیسم مذهبى در این جزیره کوچک است که پیش از پیدایش احزاب‏سیاسى، احزاب (فرقه‏هاى) مذهبى را در آن سامان داد و رقابت‏هاى این فرقه‏ها و تسرى آن به احزاب سیاسى بودکه انگلیسى‏ها را ناگزیر از پذیرش حکومت قانون و حکومت مردم کرد. اما پلورالیسم مذهبى در انگلیس با جدایى‏مذهب انگلیکان از مذهب کاتولیک آغاز شد؛ انشقاقى که بر خلاف قیام مارتین لوتر در آلمان بیش از آن‏که ریشه‏مذهبى داشته باشد ریشه سیاسى داشت. پادشاه انگلستان (هنرى هشتم) نمى‏خواست حتى براى طلاق از پاپ‏اجازه بگیرد در نتیجه از کلیساى کاتولیک جدا شد و مذهب را تابع حکومت کرد و دینى دولتى ایجاد کرد که در آن شاه‏هم رئیس کشور و هم رئیس مذهب بود. به موازات این دین دولتى اما جنبش پروتستانتیسم در انگلستان هم رشد کرد ومذهب پیورتن را ایجاد کرد. پیورتن‏ها (ناب گرایان یا بنیادگرایان) همان مسیحیانى بودند که نه تن به پاپ مى‏دادندو نه دل به شاه. در نتیجه عملاً سه مذهب سیاسى در انگلستان عصر ملکه الیزابت اول وجود داشت: کاتولیسم،انگلیکانیسم و پیورتنیسم. ملکه الیزابت اول از میان این سه مذهب تنها دین دولتى انگلیس یعنى انگلیکانیسم را به‏عنوان مذهب رسمى اعلام کرد و با آزادى کاتولیک‏ها و پروتستان‏ها مخالفت کرد و با این کار دشمنان زیادى براى خودخرید اما محبوبیت کاریزماتیک ملکه مانع از آن مى‏شد که این دشمنى به نهضتى منجر شود. جیمز اول، پادشاه بعدى انگلستان از این محبوبیت البته بى‏بهره بود و نه تنها در این کار کاستى داشت که با از سرگیرى رابطه دربار انگلستان وبارگاه پاپ در ایتالیا بر دشمنى انگلیکان‏ها با خود افزود. همزمان او پادشاهى ضد پارلمان هم بود که به حق الهى‏سلطنت باور و میل به استبداد داشت. تضاد میان استبداد سیاسى و روادارى مذهبى در عهد جیمز اول پایه‏هاى‏سلطنت او را سست کرد. او هم دشمنى اهل پارلمان را داشت و هم خصومت اسقف‏هاى کلیساى انگلیکان را، در عین‏حال که نمى‏توانست حمایت کامل کاتولیک‏ها را به‏دست آورد. این تضادها و تناقض‏ها در عهد چارلز اول(بدشانس‏ترین شاه تاریخ انگلیس) به اوج خود رسید. او با زنى کاتولیک ازدواج کرد و بر پیورتن‏ها سخت گرفت.آزادى‏هاى مذهبى را از بین برد و در حالى بر پیورتن‏ها سخت مى‏گرفت که سه چهارم نمایندگان پارلمان انگلستان پیرومذهب پیورتن بودند. بازتاب طبیعى کار، تأکید پادشاه بر حق الهى سلطنت و نادیده گرفتن پارلمان بود. اکنون‏شکاف‏هاى مذهبى و سیاسى بر هم منطبق شده بودن: پادشاه طرفدار مذهب کاتولیک و سلطنت مطلقه بود و پارلمان‏حامى مذهب پیورتن و دولت مشروطه. از میان این شکاف، الیور کارامول سربرآورد؛ سردارى پیورتن که سرانجام‏چارلز اول را به مسلخ فرستاد و سر او را از تن جدا کرد پیش از آن‏که در اروپا سر پادشاهى از تن جدا شود. حکومت تازه‏خود را دولت مشترک المنافع یا جمهورى نامید و الیور کرامول را به رهبرى انتخاب کرد این حکومت مشروعیت خودرا از پارلمان مومنان پیورتن مى‏گرفت نه فر الهى پادشاهان اما در طول زمان جمهورى کرامول چنان استبدادى را برانگلستان حاکم ساخت که داغ آن تا امروز بر تن ملت انگلستان باقى است و نظامى که گمان مى رفت سلطنت را براى‏همیشه به تاریخ تبعید کند بزرگترین خدمت را براى ماندگارى آن انجام داد: جمهورى کرامول آمیزه‏اى از استبدادمذهبى و استبداد نظامى بود. کرامول پارلمان را منحل کرد و کشور را به ایالت‏هایى با فرمانداران نظامى تبدیل کرد.کرامول از آنجایى که پیرو مذهب پیورتن بود یک ناب گراى کامل و بنیادگراى ناب بود. در دوره او شریعت‏گرایى،حاکمیت ظاهر دین، تعصب مذهبى، نبرد فرقه‏اى و حذف دگراندیشى در دستور کار قرار گرفت. در حاکمیت‏بنیادگرایان مسیحى لباس‏هاى تیره و ساده به لباس غالب مردمان تبدیل شد، زنان زیبا در معرض بدگمانى و اتهام‏بى‏تقوایى قرار گرفتند. تنها کتاب خواندنى، کتاب مقدس معرفى شد، سرگرمى و تئاتر و مسابقه و کشتى و موسیقى(جز سرود نیایش) ممنوع شد. چهارشنبه روز روزه و یکشنبه روز نیایش اعلام شد. به نوشته کلاریس سویشر(نویسنده کتاب انقلاب باشکوه) چون این آداب خاص مذهب پیورتن بود و حکومت هم در اختیار ارباب این‏مذهب، پیروان مذاهب دیگر یا ناگزیر از تحمل مجازات بودند یا تن دادن به ریا. یعنى در ظاهر پیرو این آداب بودند ودر دل مخالف آن. نتیجه آن‏که ریاکارى مذهبى در عصر بنیادگرایى مسیحى رشد بسیار کرد. کرامول تا پایان عصر به‏عنوان تنها رئیس جمهور مسیحى انگلستان حکمرانى کرد و تنها وقتى که مرد، مردم انگلستان نفس راحتى کشیدند وپس از دوره کوتاه پسرش (که با اتحاد پارلمان و ارتش سقوط کرد) سلطنت دوباره به انگلستان بازگشت و چارلزدوم به حکومت رسید. به داورى نویسنده انقلاب باشکوه "کرامول و حکومت مشترک المنافع پیورتن سبب شدندکه مردم احساس کنند سلطنت با تمام معایبش بهتر به نظر مى‏رسد)48( " نتیجه آن‏که نهادهاى سلطنت همراه باسلطنت دوباره بازگشتند. در توافق نامه‏اى به نام "بازگشت" شاه، کلیسا و پارلمان دوباره متحد شدند و مجلس‏اعیان بار دیگر تشکیل شد. در پارلمان جدى این بار اکثریت با پیروان مذهب انگلیکان بود و همین زمینه تنش تازه‏اى‏شد: شاه جدید هم در پى احیاى مذهب کاتولیک بود و این بار هم میان مذهب سیاسى حاکم بر پارلمان و مذهب‏سیاسى حاکم بر دربار تضاد وجود داشت. اما با کاریزماى شاهى که با آمدنش مردم از شر کرامول رها شده بودند امکان‏انقلاب وجود نداشت. پارلمان در ابتدا سعى کرد با تصویب "قانون اشتراک" موقعیت حکومتى مذهب انگلیکان‏را بازگرداند و همه مقامات حکومتى را مجبور به پیروى از این مذهب کند. پس از مدتى قانون دیگرى به نام "قانون آزمون" در پارلمان تصویب شد که قواعد قانون قبلى را توسعه مى‏داد و کاتولیک‏ها را از همه سمت‏هاى دولتى‏محروم مى‏کرد. این قانون به خصوص جیمز برادر چارلز را که کاتولیک بود از تصدى مقام سلطنت دور نگه مى‏داشت‏اما جیمز دوم به قدرت رسید. او مذهب کاتولیک را مذهب حاکم اعلام کرد و به آزار پیروان مذاهب دیگر به خصوص‏انگلیکان‏ها پرداخت. جیمز دوم به‏صورت جدى حامى سلطنت مطلقه و حق الهى سلطنت بود. این بار نیز شکاف‏سیاسى و شکاف مذهبى بر هم منطبق شدند و مبارزه براى آزادى از سوى مذهب آغاز شد: 7 اسقف اعظم انگلیس دراعتراض به کاتولیسم شاهى استعفا دادند و محاکمه شدند اما جیمز دوم نه محبوبیت الیزابت اول را داشت و نه‏کاریزماى چارلز دوم را. سرنوشت او مشابه چارلز اول بود. اکنون همه احزاب سیاسى و مذهبى در انگلستان علیه شاه‏متحد شده بودند. پیورتن‏ها و انگلیکان‏ها هر دو مخالف شاه بودند در عین حال دو حزب سیاسى عمده انگلستان هم‏مخالف او شده بودند. در همین دوره (سلطنت جیمز دوم) بود که "اعضاى مجلس عوام در یک مهمانسراى‏محلى گرد آمدند تا در مورد راه‏هاى بازداشتن چارلز از دستیابى به هدفش در کاتولیک ساختن دوباره انگلستان بحث‏کنند. آن‏ها خود را باشگاه نوار سبز نامیدند و زندگى، آزادى و مالکیت را شعار خود قرار دادند. در واکنش انگلیکان‏ها واعضاى اشرافیت زمین‏دار گروهى تشکیل دادند و شاه، کلیسا و زمین را شعار خود ساختند. با این سرآغاز اعضاى‏باشگاه نوار سبز به حزب ویگ و ثروتمندان زمین‏دار به حزب تورى تبدیل شدند( "ص )6 ویگ‏ها پدرلیبرال‏هاى امروز و تورى‏ها پدر محافظه‏کاران کنونى هستند اما ماجراى اصلى زمانى رخ داد که نه ویگ‏هاى لیبرال ومشروطه‏خواه که تورى‏هاى محافظه‏کار و سلطنت طلب (رویالیست) هم راى و همراه شدند. پیش از این پارلمان‏که در دست ویگ‏ها بود تا مدت‏ها کوشیده بود مانع از سلطنت جیمز دوم شود و همین سبب رقابت دو حزب وسرانجام انحلال پارلمان و حذف ویگ‏ها از حاکمیت و جایگزینى تورى‏ها شد. چارلز نیز سلطنت خود را مطلقه اعلام‏کرد و بدون پارلمان به حکومت پرداخت. با مرگ او نیز به رغم مخالفت ویگ‏ها، جیمز دوم به سلطنت رسید و به نظرمى‏رسید حاکمیت یکدست محافظه کاران و سلطنت طلبان تورى استبدادى جدیدى را مستقر کرده است. همین‏حاکمیت یکدست بود که به جیمز دوم این جرات را داد تا از پارلمان بخواهد قانون آزمون (ممنوعیت تصدى‏مقامات حکومتى از سوى کاتولیک‏ها) را لغو کند. آن لحظه تاریخى تحول اما در این‏جا اتفاق افتاد: "انقلاب‏باشکوه به واقع هنگامى آغاز شد که تورى‏ها (محافظه کاران) براى نخستین بار با جیمز مخالفت کردند و به...درخواست او راى منفى دادند."
با پیوستن محافظه کاران به مخالفان شاه حلقه آخر سقوط سلطنت مطلقه تکمیل شد: "تورى‏ها و ویگ‏ها... گرد هم‏آمدند و در آن‏جا دو حزب در یک حزب واحد به هم پیوستند.( "ص )89 آن‏ها پیمان نامه‏اى امضا کردند که دواصل حکومت قانون و آزادى مذهبى را در برمى‏گرفت. اکنون نیاز به رهبرى واحد وجود داشت. همان گونه که قبایل‏اوس و خزرج در یثرب عرب متحد شدند و تصمیم گرفتند رهبرى از بیرون یثرب برگزینند تا مدینه‏اى تشکیل دهند،رهبران جناح تجدید نظر طلب (پروتستان) در مذهب مسیح یعنى انگلیکان‏ها و پیورتن‏ها (که هر یک روزگارى‏بر هم سخت گرفته بودند) در برابر کاتولیک‏ها متحد شدند و از ویلیام اورانژ سردار پروتستان دعوت کردند که ازخاک هلند به انگلستان حمله کند و سلطنت مطلقه و مذهب کاتویک هر دو را برانداز. هفت رهبر پروتستان این‏دعوتنامه را امضا کردند: یک دوک، یک دریاسالار، یک عضو حزب ویگ (لیبرال)، یک اسقف کلیساى انگلیکان ویک عضو حزب تورى (محافظه کار) و دو پروتستان دیگر دعوت‏کنندگان ویلیام اورانژ بودند. ویلیام قبلاً به آن‏هاتعهد داده بود که آزادى مذهبى را جز در مورد قانون آزمون رعایت کند و پادشاهى متکى به پارلمان و حکومت قانون‏باشد و به این دو وعده خود پس از حمله به انگلستان و سرنگونى جیمز دوم عمل کرد اما مشروعیت او به عنوان مهاجمى خارجى اما پروتستان، به مباحثه‏اى تاریخى میان ویگ‏ها و تورى‏ها تبدیل شد ویلیام انگلیسى نبود و فره‏ایزدى او را شاه نکرده بود در آغاز مى‏خواستند او را نایب‌السلطنه اعلام کنند امااین کار به معناى امکان بازگشت جیمزدوم بود سپس تصمیم گرفتند مرى همسر انگلیسى ویلیام را ملکه و او را همسر ملکه اعلام کنند اما مرى به عنوان تنهاپروتستان بازمانده از خاندان سلطنت حاضر به این کار نبود سرانجام ویگ‏ها پیشنهاد کردند حال که مصداق قابل تغییرنیست نظریه را دگرگون کنند، حق الهى سلطنت به حق انسانى سلطنت تبدیل شود و پارلمان ویلیام و مرى را به‏پادشاهى برساند، توافقى تاریخى میان حق الهى و حق مردمى سلطنت تورى‏ها پیشنهاد ویگ‏ها را پذیرفتند و حق‏الهى سلطنت براى همیشه از بین رفت. ویلیام شاه قانونى شد و با صدور منشور حقوق، ایجاد نظام نمایندگى‏پارلمانى، نظام جدید پولى و حذف سانسور، سلطنت مطلقه را در انگلستان به سلطنت مشروطه تبدیل کرد. اکنون پس‏از دو قرن تنش دموکراسى درانگلستان مستقر شده بود.
انقلاب باشکوه روایت درخشان گذار به دموکراسى در انگلستان است. در این گذار مذهب و سیاست دوشادوش هم‏پیش رفتند: تا زمانى که همه مذاهب یک دوره استبداد مذهبى راتجربه نکردند زشتى آن روشن نشد و تا زمانى که هم‏احزاب یک دوره استبداد سیاسى را ندیدند زشتى اثرى روشن نشد. کاتولیسم به عنوان مذهبى جهانى بتدریج  ازدولت  انگلیس دور شد و در کشورهاى لاتین ماند، پیورتنیسم به شمال قاره آمریکا مهاجرت کرد و دولت آمریکاراتأسیس کردو انگلیکانیسم به عنوان مذهب ملى در جزیره انگلیس مستقر شد. ویگ‏ها به لیبرال و تورى‏ها به محافظه‏کاران تبدیل شدند. تئودورها به استوارت‏ها و استوارت‏ها به اورانژها تبدیل شدند. حق الهى سلطنت به حق قانونى‏سلطنت تغییر یافت و این همه نشان دهنده این نکته است که دموکراسى تنها زمانى شکل مى‏گیرد که همه به ضوررت‏آن پى برده باشند و آن زمان که ضرورت دموکراسى به اثبات برسد شکل آن اهمیت خود را از دست مى‏دهد. چه‏پادشاهى و چه جمهورى مهم روح دموکراسى است.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه