اینکه بگوییم یا بنویسیم «فارسی شکر است»، به تنهایی دردی از رنجهاى این زبان قدرتمند نمیکاهد. این جملهی خبری الزامهایی با خود به همراه میآورَد که مجبور میشویم قاعدههایش را هم بشناسیم و بهشان دهانکجی نکنیم. فارسی را فارس زبانها نوشتهاند و با آن سخن گفتهاند. همانها این «عروس هزارساله» را تا اینجا آراستهاند، آنقدر که امروز فارسی را به لحاظ تعداد واژهها، تنوّع در ضربالمثل و غنای ادبیّاتش از مهمّترین زبانهای جهان دانستهاند. کمتر زبانی در جهان هست که این همه لغتنامه و فرهنگ برای آن نوشته باشند.
هرچند این مجموعهی رمزها و نشانهها که امروز ابزار تفکّر و نوشتن ایرانیان است از نبودن وحدت رویّه در نگارش گاهی تب میکند و ادیبان حرفهای پیشنهادهایی میکنند که پیروانشان را از هم دور میکند… و اینکه میبینیم کاربران فارسی، دستورها و قاعدهها را در شبکههای مجازی میشکنند و با آن لجبازی میکنند که این هم مشکلی نیست!
مشکل واقعی از جایی آغاز میشود که کاربرهای پرشمار زبان فارسی نسبت به این ابزار حسّاس نیستند و آن را شلخته و زشت کردهاند و بدتر از آن رسانههای رسمی هستند که نویسندههای کمسواد، زبانِ ازشکلافتاده و خطاکارى را منتشر مىکنند که لاجرم مردم آن را میخوانند و میشنوند. این است که گاهی فارسی غش میکند و گاه تفکّر به شکل قالبی در میآید که قالب تهی کرده است!
صاحبان بیشتر رسانههای نوشتاری، دیداری و شنیداری به فارسی کماعتنا هستند و به «فکر» آسیب میزنند و در آنها جای زبانآوران حرفهای خالی است.
کتاب کوچک مزخرفات فارسی دغدغههای ویراستارانهی یک فارسیدانِ حرفهای است که کلمهها و ترکیبها برایش بهمثابهی «فکر خلّاق» و بازیگوشی است که گرچه میتواند شوخی کند، شوخیبردار نیست. رضا شکراللهی، نویسنده و روزنامهنگار و ویراستار مجرّبی است که آسیبهای فارسىنویسى در رسانهها و ارگانهای رسمی را پیگیری کرده است و با طنزی انتقادی از بدنویسها نیشگون میگیرد.
مزخرفات فارسی کتاب پُرمایه و شادی است. در گذشته آقای ابوالحسن نجفی «غلط ننویسیم» را با لحنی جدّی و آموزگارانه برای مخاطبانی نوشت که نویسندگی بخش مهمّی از کارشان بود؛ کتابی مرجع که هدفش آموزش دانشجوها، داستاننویسها و روزنامهنگارها بود. ولی رضا شکراللهی مخاطب عام را نشانه گرفته است. او قصّه میگوید و با شیوهای نو نوشتن را برای خوانندهاش به فعلی اخلاقی تبدیل میکند؛ بهگونهای که اوّل او را سرگرم میکند تا کتاب را زمین نگذارد و بعد که داستانها به پایان رسید، او میفهمد که حسّاسیّتهایش نسبت به زبان افزایش یافته است.
من به نوشتن علاقه دارم. سالها پیش احمد شاملو در مصاحبه با ناصر حریری نکتهای را گفت که به صورت حیرتانگیزی به یادم ماند: «من تازه در شصت و شش سالگی دارم فارسی یاد میگیرم.» اینکه شاعری در طراز شاملو که هواداران انبوه داشت و شعرهایش را از بَر میکردند، چنین اعترافی بکند، ما را مجاب میکند که قریحه و استعداد، جوازی برای بدنویسی نیست. حتّا بزرگترین نویسندههای جهان خودشان را از بزرگترین ویراستاران بینیاز ندیدهاند.
مزخرفات فارسی با لحن شوخ و شنگش و با کنایههای طنزآلودش به رسانههای رسمی، به ما یاد میدهد که فارسی را اگر جدّی بگیریم، فقط شِکَر نیست، قند مکرّر است.
بازنشر از فیسبوک آرمان ریاحی