گروه انتشاراتی ققنوس | ما وارث درگذشتگان خویش هستیم: روزنامه آرمان در گفت و گو با محمد محمدعلی درباره کارنامه ادبی اش
 

ما وارث درگذشتگان خویش هستیم: روزنامه آرمان در گفت و گو با محمد محمدعلی درباره کارنامه ادبی اش 1396/2/7

آرمان- سمیه مهرگان، الهام نجاتی: نزدیک به چهار دهه است که می‌نویسد؛ از اولین کتابش «دره هندآباد گرگ داره» تا آخرینش «جهان زندگان» فرازوفرودهایی داشته است: از نوشتن داستان‌های اجتماعی و تاریخی و اسطوره‌ای تا‌ حضور در کانون نویسندگان، مجله ‌های کارنامه، آدینه و برج، جلسات شاعران سه‌شنبه با جواد مجابی و محمد مختاری، جلسات داستان پنج‌شنبه با هوشنگ گلشیری و درنهایت مهاجرت به کانادا (مهاجرتی ناخواسته که سالی یک‌بار او را به ایران می‌کشاند) محمد محمدعلی (متولد هفتم اردیبهشت ۱۳۲۷ در خیابان مولوی تهران) نویسنده‌ای است به‌ دور از حاشیه و جنجال، که خیلی آرام و بی‌صدا قصه‌هایش را می‌نویسد و منتشر می‌کند. از او تاکنون پنج مجموعه‌داستان و نُه رمان و چند کتاب گفت‌‌وگو (گفت‌وگوهایی با احمد شاملو، نادر نادرپور، محمود دولت‌آبادی و مهدی اخوان‌ثالت) چاپ شده که همگی از سوی نشر «کتابسرای تندیس» منتشر شده است. دریافت دیپلم افتخار بیست سال داستان‌نویسی ایران (۱۳۷۸) و بهترین رمان سال جایزه یلدا برای رمان «برهنه در باد» (۱۳۸۱) از افتخارات محمدعلی است. محمدعلی هم‌اکنون در خانه فرهنگ و هنر ونکوور کارگاه داستان‌نویسی را اداره می‌کند و مشغول تدریس داستان‌نویسی است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است درباره کارنامه ادبی آقای نویسنده، از سال‌های دور در دهه شصت و هفتاد تا سال‌های مهاجرتش به کانادا و درنهایت درباره آثارش و چگونه‌نوشتنش:
شما چند سالی است که به نوعی ساکن کانادا شده‌اید، هرچند بین ایران و کانادا مدام در رفت‌وآمدید، اما حالا دیگر ما شما را به عنوان نویسنده‌ای مهاجر می‌شناسیم، گرچه داستان‌های شما زیرعنوان ادبیات تبعید یا مهاجرت قرار نمی‌گیرد. از تجربه این سال‌های مهاجرت بگویید!
معمولا شروع‌ها سخت است. چه جوان باشی چه میانسال و پیر، شروع هر کاری سخت است و هر کدام سختی خاص خودش را دارد. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. شرایط آب‌وهوایی هم آنی نبود که من در آن راحت باشم. ونکوور شهری باران‌خیز است. وقتی در آستانه ورودم یک هفته- ده‌روز یکسره و بی‌وقفه باران بارید احساس کردم نم کشیده‌ام و عنقریب مثل کلوخ چشم‌دار در باران وا می‌روم و شیرازه جسم و جانم از هم می‌پاشد. به‌طور طبیعی دو-سه ماهی افسرده شدم، اما بعد عشق به نوشتن شعله‌اش را به جانم انداخت.
فکر نمی‌کنید مهاجرت به غرب ممکن است شما را از فضای ادبیات معاصر ایران دور کند و به نوعی موجبات فراموشی شما را فراهم کند؟ از این فراموشی نمی‌ترسید؟
در وادی ادبیات همه‌چیز امکان دارد. نویسنده مردنی و فراموش‌شدنی است اما اثرش این امکان را دارد هر از چند مورد آزمایش خوانندگان قرار بگیرد. در نتیجه فراموش‌نشدن نویسنده به هر علت یک چیز است و فراموش‌نشدن نوشته‌اش یک چیز دیگر. در این وادی شهرت‌های عالمگیر کم اتفاق می‌افتد و نصیب هرکس نمی‌شود. پس باید با آسودگی خاطر همه‌چیز را سپرد به مقدرات سپهر. من تاکنون از هیچ‌چیز نترسیده‌ام، از جمله فراموشی.
شما در دوره‌ای خیلی فعال بودید. از مجله کارنامه و آدینه گرفته تا گفت‌وگو با نویسنده‌ها و شاعران معاصر از شاملو، نادرپور، دولت‌آبادی، اخوان‌ثالث و.... از این دیدارها و گفت‌وگوها بگویید لطفا. دل‌تان نمی‌خواهد دوباره به این فضا برگردید و حضور پررنگ پیشین خود را تکرار کنید؟
هر دوره اقتضایی دارد؛ نوعی فعالیت خاص می‌طلبد. روزگاری من سردبیر فصلنامه «برج» بودم. جُنگ «مس» را منتشر کردم. با مجله‌های دنیای سخن و آدینه تکاپو و کارنامه همکاری داشتم. بیش از هجده سال روزی بیست ساعت سرپا و بیدار بودم، اما حالا هرچند همین ساعت را بیدارم، ولی سرپا نیستم. وقت زیادی برای مبارزه با ممیزی کتاب می‌گذاشتم. من هیچ‌یک از علاقه‌های خودم را از دست نداده‌ام، اما توان جسمی‌ام اجازه نمی‌دهد مثل سابق سرپا باشم.
اکنون به‌عنوان یک نویسنده مهاجر، ادبیات مهاجرت را چطور می‌بینید؟
تا‌جایی‌که می‌دانم اغلب آثار منتشرشده در خارج از کشور تابعی است از آثار داخل کشور. به عبارت دیگر در ادامه آن است با تعدادی پس و پیش. نویسنده فقط با آسودگی خیال بیشتری می‌نویسد که البته آن هم نسبی است و به عوامل گوناگونی بستگی دارد.
آن عوامل گوناگون چیست؟
در این خصوص می‌توان به اهداف نویسنده و مضمون و محتوایی که در دست دارد، اشاره کرد. شاید اگر دقیق‌تر بگوییم اینکه تعدادی از آثار داستانی خارج از کشور می‌تواند با اندک تغییری در داخل هم چاپ شود، بستگی به مضمون و محتوایی دارد که نویسنده برای خود برمی‌گزیند. اندکی از آثار هم هست که داخل کشور امکان چاپ ندارند. نکته مهمی که در این خصوص می‌توان گفت اینکه اغلب آثار منتشرشده در خارج کشور در طی دهه گذشته از حالت نوستالژیک خارج شده و مثلا دیگر کمتر غم غربت کلیشه به چشم می‌آید. دیگر از خانه‌های بزرگ و حوض پر آب و هندوانه‌ای در وسط حوض و تصویرسازی از اتاق‌های پنج‌دری و مستراح‌های زیرزمینی و تاریک و قصه‌های زیرکرسی خبری نیست. درمجموع می‌توان گفت طی سال‌های اخیر نوعی هماهنگی یا همزبانی پدید آمده بین ادبیات داخل و خارج از کشور؛ مخصوصا از نظر فرم‌گرایی و ساختارهای مدرنیستی.
در طول این سال‌های مهاجرت، چه فعالیت‌هایی داشته‌اید؟
طی شش سال اخیر رمان «جهان زندگان» با معیارهای خارج از کشوری اینگونه آثار خوب فروش کرد. یعنی
سه-چهارماهه، دویست‌وپنجاه نسخه آن به فروش رفت. «جهان زندگان» با اندک تغییراتی و البته با تاخیر دوساله در ایران هم منتشر شد. به‌هررو این رمان در همین تیراژ اندک در خارج از کشور با موفقیت همراه بود. ده- پانزده نقد درباره آن نوشته شد. در ایران هم تاکنون سه- چهار نقد نوشته‌اند. یک بازخوانی و بازنویسی هم از شاهنامه فردوسی انجام داده‌ام که بیش از پانصد صفحه است که اسمش را گذاشته‌ام «از کیومرث تا همای» که به نثر است و به‌عنوان داستان‌نویس گریز زده‌ام به افکار مثلا رودابه و سودابه و زال و رستم و... که کار تازه‌ای محسوب می‌شود. کتابی هم به نام «جُستاری در فرهنگ وغ‌وغ ساهاب هدایت» با خانم فریده خرمی نوشته‌ام و سپردم دست ناشر. یک مجموعه‌داستان به‌هم‌پیوسته به نام «خطابه‌های راه‌راه» نوشته‌ام و یک رمان هم در زمینه ادبیات عامه (فولک) دارم می‌نویسم که به زعم خودم کار تازه‌ای به شمار می‌رود.
چرا اغلب آثاری که در خارج از ایران شکل می‌گیرد عقیم می‌ماند؟ آیا این عقیم‌ماند‌گی به خاطر دوری از زبان فارسی است یا قدرت خلاقه نویسنده که تحت‌الشعاع جو خارج از کشور قرار می‌گیرد؟
من به راحتی شما نمی‌توانم از عقیم‌ماند‌گی صحبت کنم. قضیه پیچیده است. شاید بتوان گفت «از کوزه همان تراود که در اوست» چون در این‌سو هم آش دهن‌سوزی پخته نشده است.
منظور این است که چرا آثار خوب در خارج از کشور منتشر نمی‌شود؟
در زمینه داستان امروز فارسی باید ببینیم چه کسانی از نسل گذشته به خارج کشور رفته‌اند و چه آثاری منتشر کرده‌اند. در زمینه داستان می‌توان گفت از دهه شصت تا هفتاد و هشتاد از داستان‌نویسان بنام کشور ما کسی به خارج نرفته تا انتظار داشته باشیم همپا و همسنگ داستان‌های قبلی خود داستانی بنویسد جز غلامحسین ساعدی، خیلی‌ها آنجا داستان‌نویس شده‌اند و نو قلم محسوب می‌شوند. از نوقلمان هم انتظاری نمی‌توان داشت جز نوقلمی. در مجموع وسواس نویسندگان جدید خارج از کشور نسبت به وسواس نویسندگان داخل کشور بیشتر است مخصوصا در نثر. بیشتر امید من به نسل جوانی است که از کودکی یا نوجوانی به خارج کشور رفته‌اند و در آن جامعه حل شده‌اند و آثار خوبی هم منتشر کرده‌اند که به زبان انگلیسی یا فرانسه و... گل کرده‌اند و در حوزه‌های گوناگون نسبتا خوش درخشیده‌اند.
فکر نمی‌کنید یکی از دلایل دیده‌نشدن ادبیات معاصر ما در جهان (به‌‌عکس ادبیات کهن‌مان که جایگاهی رفیع در ادبیات جهان دارد) یکی ترجمه‌نشدن این آثار است و یکی هم اینکه‌ شاید نویسنده‌ خوبی نداریم که به انگلیسی بنویسد؟
همان‌طور که گفتم برای جهانی‌شدن باید جهانی اندیشید و در جهان جایی داشت. غیر از چند کشور استثنائی بقیه کشورهای صاحب تکنولوژی و صنعت صاحب ادبیات پرآوازه هستند. باید به صورت جدی به انسان و معضلات انسانی اندیشید. آنچه از ادبیات کهن ما در غرب گل کرده و به چشم آمده همان نگاه‌های انسان‌دوستانه است نه جنگ‌طلبانه. در غرب ممکن است سیاستمداران و اقتصاددانان در خفا و آشکار جنگ‌طلب باشند، اما معمولا خود را پشت نقاب شعرهای انسان‌دوستانه پنهان می‌کنند و اگر از ادبیات کهن ما چیزی باقی مانده که البته زیاد هم نیست در این حوزه فکری است. سینمای ما موفق شد با همین شعارها جلو برود. حال آنکه ادبیات داستانی ما تهی از این مضامین است، از بس که اسیر فرم‌های دست‌وپاگیر شده‌ایم.
آیا ابزار کافی نوشتن برای یک نویسنده حرفه‌ای مثل شما در خارج از ایران وجود دارد؟
اگر بخواهیم داستانی از دوران گذشته بنویسیم همه‌جور ابزاری وجود دارد. ذهن خلاق است و فرم‌های گوناگون در اختیار، ولی اگر بخواهی از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنی بنویسی باید زبان غیرفارسی را طوری بدانی که بتوانی هم با فرهیختگان و هم با مردم کوچه و بازار قاطی شوی و به عمق بروی و درک درستی از مناسبات افراد و نهادها داشته باشی. در خارج از کشور آن‌که شاغل است روزی هشت ساعت کار مفید می‌کند. روزی هشت ساعت کار مداوم هم واقعا برای ما ایرانی‌ها طاقت‌فرسا است. تا از سر کار بیایی و استراحت کنی و استقرار دل بیابی صبح شده و باید بروی سر کار. البته من در این شرایط نیستم. هفته‌ای سه-‌چهار ساعت می‌روم کارگاه داستان‌نویسی. در خارج از کشور می‌توان تابع مد روز نبود و با قناعت بیشتری زندگی کرد، چون زیر ذره‌بین در و همسایه و فامیل نیستی. خیلی‌ها مثل تو از گوشه‌وکنار جهان آمده‌اند. با وجود اینترنت و حضور فعال برخی سایت‌ها می‌توان کمبود گفت‌وگو با مردم را جبران کرد و کماکان داستان‌هایی از گذشته نوشت.
نگاه‌تان به ادبیات امروز ایران چگونه است؟
ادبیات داستانی ایران با وجود برخی ناملایمات و رکود صنعت نشر در بخش داستان کوتاه در وضعیت اضطراری و اورژانسی قرار ندارد، چون آگاهی جمعی نسبت به این معضل امیدوار‌کننده است. در همین مدت کوتاه که در ایران بودم با چند نویسنده و ناشر صحبت کردم. آنها را هم‌عقیده خودم دیدم. به نظرم تشخیص بحران سرآغاز آگاهی و حل بحران است.
خیلی‌ها بحران ایجادشده را ناشی از اشتیاق جوانان برای چاپ کتاب و مشهورشدن می‌دانند.
گوشه‌وکنار می‌شنوم برای جوانان داستان‌نویس کسی‌شدن تبدیل به نوعی بیماری علاج‌ناپذیر شده است. گویا آنها می‌خواهند به سرعت یک تصویر بزرگ در جایگاه نویسنده و شاعر و حتی فیلسوف از خود بسازند. در وادی امر این چیز بدی نیست، چنانچه بتوانند متعهدانه و با اراده معطوف به درایت برای ساختن دنیایی بهتر و انسانی‌تر از گذشته تلاش کنند.
فکر می‌کنید ادبیات معاصر ایران هم روزی در غرب به شهرت و آوازه‌ای برسد؟
رسیدن ادبیات داستانی ایران به پایه ادبیات غرب چنان است که گویی دست‌یافتن به آن غیرممکن است. اما فکر می‌کنم چنانچه واقع‌بین باشیم به این مهم دست می‌یابیم. برای جهانی‌شدن می‌بایست اصولی را رعایت کنیم. نخست جهانی بیندیشیم که البته در این محدوده جغرافیایی گویی کاری بسیار سخت و دشوار است، نخست باید ممیزی‌های سلیقه‌ای را کنار گذاشت.
برسیم به آثارتان. آخرین کاری که از شما منتشر شده «جهان زندگان» است. در این رمان نیز چون دیگر آثارتان به مرگ پرداخته‌اید، اما این‌بار از منظری دیگر. خاستگاه این مرگ‌اندیشی به کجا برمی‌گردد؟
از دوران کودکی با دو دنیای عینی و ذهنی از ما بهتران و نیروهای مافوق طبیعی خیر و شر و مرگ‌های ناگهانی روبه‌رو بوده‌ام. اصطلاح به تیر غیب گرفتارشدن و مرگ مفاجا به ‌جانم نشسته است. اطرافیانم از چهل سالگی به بعد وصیت می‌کرده‌اند. خیلی‌هاشان مال و اموالی نداشته‌اند، اما از ترس مرگ‌های ناگهانی ثلث مال خود را وقف فلان و بهمان موسسه خیریه می‌کردند. وصیت می‌کردند رد مظالم بدهد، بی‌آنکه کسی بداند چه ظلمی کرده، من در جهانی این‌گونه بزرگ شده‌ام و مرگ‌اندیشی جزو مقوله عادی‌شده در خاندانم بوده است. همه ما دشواری‌های مرگ را از هضم رابعه گذرانده‌ایم و با آن انس و الفتی‌ جانانه به‌هم زده‌ایم. مرگ برای من مثل پریدن از روی کابل برق کنار کوچه است و یک قدم کوتاه بیشتر نیست؛ مثل پریدن از جویی باریک.
درونمایه رمان «جهان زندگان» این جمله «ما وارث درگذشتگان خویشیم» است که بارها تکرار شده. آیا راه برون‌رفتی از میراث اشتباهات گذشته برای نسل بعد وجود دارد؟ و آیا نقش رشد فرهنگی در این میان می‌تواند تاثیرگذار باشد؟
مجدد تکرار می‌کنم که ما وارث درگذشتگان خویشیم، اما این به آن معنا نیست که دست روی دست بگذاریم و چون وارث درگذشتگان خویشیم هیچ حرکتی نکنیم و در تغییر آن نکوشیم. اگر این جمله را از مقوله مرگ و تقسیم اموال و گرفتاری وراث پس از مرگ والدین بیرون بیاوریم و در حوزه‌های علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی بررسی کنیم می‌بینیم که جواب می‌دهد. در علوم انسانی و مخصوصا داستان نگاه کنید به این جمله معروف که یادم نیست از ویلیام فاکنر است یا کس دیگر که می‌گوید «هیچ اثر داستانی یتیم نیست»؛ یعنی بی‌پدر و مادر نیست. یعنی هیچ اثر داستانی از زیر بته به عمل نیامده. همه ما فکر اولیه را از داستان‌های قبلی گرفته یا تکمیل کرده‌ایم. در علوم اجتماعی بی‌آنکه بخواهم روی بحث ناتورالیسم تاکید کنم و بحث طبیعت‌گرایی را وسط بکشم، شما خواهی دید که مثلا فقر اغلب ارثی است. اغلب بیماری‌ها ارثی است. در سیاست نگاه کنید. به جنبش‌های مردمی و پادشاهان جبار.
اسطوره هم از مولفه‌های پررنگ داستان‌های شما است؛ به‌ویژه در سه‌گانه «روز اول عشق»: «آدم‌وحوا»، «مشی و مشیانه» و «جمشید و جمک». نقش اسطوره برای شما به چه شکل است؟
اسطوره‌شناسان تعاریف متعددی داده‌اند که البته گاه پیچیده است اما آنچه من می‌فهمم این است که اسطوره‌ها آرزوهای بسیار مهم مردمی محرومیت‌کشیده است. شرح تلاش‌های مردمی خیال‌زده است برای رسیدن به آن چیزهایی که از دسترس‌شان دور است. اسطوره‌ها واقعیت ندارند، اما همواره حقیقتی را در خود می‌پرورانند که به آنها قدرت پایداری می‌دهد. حقیقت‌ها چیزی نیستند جز آنچه زندگی آدم‌ها را به سوی نیکبختی و صفات عالی انسانی راهنمایی می‌کنند. نیکبختی هم چیزی نیست جز ترقی و تعالی در عین آرامش خیال؛ پهلوان و رویین‌تن‌شدن در مقابل مشکلات. نگاه کنید به شاهنامه فردوسی که در این حوزه جغرافیایی فارسی‌زبان گل کرده است. مردم این حوزه جغرافیایی تمایل دارند هویت خود را در کیومرث (نخستین انسان پیشابشر)، هوشنگ (نخستین مکتشف آتش)، طهمورث (ستیزه‌گر با دیوان) و جمشید جم (بنیان‌گذار نوروز) ببینند و از این طریق خود امروزشان را پیوند بزنند به گذشته‌های دور پیش از تاریخ. اسطوره‌ها خلأهای تاریخی را پُر می‌کنند.
اسطوره‌هایی که در زمان حال از شخصیت‌های حقیقی می‌سازیم آیا برای نسل آینده همچنان اسطوره باقی می‌مانند؟
تمایل مردم برای ساختن اسطوره تمامی ندارد. مردم اسطوره‌ها را می‌سازند و در معرض افکار دیگران قرار می‌دهند. از این پس خود اسطوره‌ها هستند که با خاصیت‌ها و قابلیت‌های گوناگون و بعضا منحصربه‌فرد خود راز ماندگاری خود را سامان می‌دهند که یا بزرگ و بزرگ‌تر یا آرام‌آرام مضمحل و فراموش می‌شوند. نگاه کنید به چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس که اسطوره‌ای در سیاست و درایت است. «پله» که اسطوره‌ای در فوتبال است یا مارادونا و به شرح ایضا در هنر و ادبیات و سینما هم اسطوره‌هایی وجود دارند. نگاه کنید به غلامرضا تختی یا پوریای ولی که اسطوره‌ای از پهلوانی و جوانمردی محسوب می‌شوند. اسطوره‌های قدیم و جدید هر از چند سال خود را در معرض آزمایش قرار می‌دهند.
خط‌وربط دادن اسطوره با تاریخ و جامعه امروزی که در بسیاری از کارهای شما نمود دارد، به گذشته پل می‌زند یا تجربه تکرار تاریخ را به ما یادآوری می‌کند برای پیش‌رفتن در آینده و عدم تکرار تاریخ؟
این نوع نگاه، از نگاه من به جهان سرچشمه می‌گیرد. من هیچ کجای جهان را یک‌دست نمی‌بینم.
نقش اسطوره و تاریخ و پیوند این دو با جامعه امروز را بیشتر متاثر از کدام نویسنده‌های غربی بودید؟ یا نویسنده‌های ایرانی که خود را متاثر از آنها می‌دانید؟ (هرچند به نظر می‌آید شما بیشتر به سمت نویسنده‌ها و شاعران کهن ما گرایش داشته باشید.)
من ادبیات کهن فارسی را دوست دارم، نه به این جهت که آن را الگوی زندگی خود و دیگری قرار بدهم. آنچه می‌خوانم و از آن برداشت می‌کنم یا به بازخوانی و بازاندیشی آن می‌اندیشم برای غنی‌ساختن ادبیات امروز است. ادبیات کهن وسیله است برای رنگارنگ‌کردن ادبیات امروز. صادق هدایت اگر تاریخ و اسطوره‌ها و افسانه‌های ایرانی را نمی‌دانست هرگز موفق نمی‌شد هشتاد و اندی سال پیش «بوف کور» را بنویسد. غرب بیش از دویست سال است که این میسر را رفته است. نگاه کنید به آثار شکسپیر و سروانتس و مارکز و... شک ندارم آنان که موفق شده‌اند در دنیای امروز هم جایی برای خود باز کنند، ادبیات گذشته خود را به خوبی هضم می‌کنند.
تعهد شما به عنوان نویسنده‌ای با دغدغه‌‌های اجتماعی، در مجموعه‌داستان‌های «از ما بهتران»، «دریغ از روبرو» و «بازنشستگی» که برای‌تان جایزه بیست‌سال داستان‌نویسی را هم به ارمغان آورد، آشکارا به ما می‌گوید محمدعلی در لایه‌های مختلف اجتماع، از طبقات کارگری و کارمندی گرفته تا طبقات متوسط و روشنفکری به دنبال ایجاد یک درنگ در هستی و انسان است. هرچند این درنگ بیشتر مواجه با یک نوع ویرانی یا خودویرانگی یا یک نوع ناامنی است. این تعهد برای نویسنده چه ضرورتی ایجاد می‌کند؟ و چرا این تصویر- روایت و گزارشی که شما از جامعه می‌دهید، چه در رویا و چه در واقعیت، هر دو وحشتناک است؟
به نظر من اغلب انسان‌ها با پیروزی‌ها و کامیابی‌هایشان زندگی نمی‌کنند، بلکه همواره با اندوه‌ها و حرمان‌ها و سرشکستگی و ناکامی‌هاشان در حال مبارزه‌اند. هنوز بیش از نود‌وپنج درصد مردم جهان در پی انواع نداشته‌های خود می‌گردند تا بتوانند نداشته‌ها را با داشته‌ها معاوضه کنند. نویسنده هم وظیفه دارد با بیان این نداشته‌ها و تشویق خوانندگان برای به‌دست‌آوردن آن نداشته‌ها مرهمی بر زخم‌های عمیق و سطحی آنان بگذارد.
در بیشتر آثار شما به ویژه در «برهنه در باد» و «باورهای خیس مرده» و «نقس پنهان» معمولا به آدم‌هایی برمی‌خوریم که در جهان ویران‌شده‌ای دست‌وپا می‌زنند که در بیشتر مواقع راهی برای برون‌رفت از آن دنیا ندارند. جهان ذهنی- درونی و برونی این آدم‌ها، ما را با جهانی هراسناک مواجه می‌سازد. این جهان و این نوع جهان‌بینی از کجا می‌آید؟ و آیا در پیوند با نوع نگاه روانشناختی- جامعه‌شناسی شما به انسان ایرانی است؟
جهان داستان به نظر من خاص آدم‌ها و شخصیت‌های حاشیه‌نشین است که برخی از آنها در حاشیه‌های شهر می‌نشینند و برخی هم در درون خود به حاشیه رفته‌اند و یا آنان را به حاشیه کشانده‌اند. این گونه آدم‌ها و شخصیت‌ها همواره در درون و بیرون در معرض کابوس‌ها و حوادث گوناگون قرار می‌گیرند.
بیشتر داستان‌های‌تان با راوی اول‌شخص روایت می‌شود. به نظر علاقه خاصی به این زاویه دید دارید یا این‌طور می‌شود گفت که معمولا راویان شما به نوعی یا جوهر نویسندگی در آنها مشهود است یا خود نویسنده‌اند. گویی این راویان هویت‌های تکثریافته شما هستند که هربار به شکلی در قصه‌ای نمود پیدا می‌کند؟ این‌طور نیست؟
مطلقا چنین نیست. راویان من هیچ ربط منطقی با نویسنده که من باشم ندارند. من مخصوصا راویان اول شخص انتخاب می‌کنم چون حسی‌تر هستند و زودتر از حد معمول با خواننده ارتباط برقرار می‌کنند. من عمیقا به شخصیت‌پردازی در داستان اعتقاد دارم. اگر حمل بر خودستایی نشود من شخصیت‌های داستانی سرزمین خود را خوب می‌شناسم و این شناخت به من کمک می‌کند تا شخصیت‌هایی که می‌آفرینم واقعی جلوه کنند. طبق بررسی‌های به‌عمل‌آمده‌ در مجموعه‌داستان‌های کوتاه و رمان‌ها، توانسته‌ام بیش از صد شخصیت داستانی خلق کنم که اکثر آنها برای خوانندگان آشنا است. من در داستان‌هایم از حداکثر تخیل خودم استفاده می‌کنم و در زندگی عادی یک مسیر مشخص را می‌روم. من همه پریشانی و شوریدگی‌ ذهنی‌ام را می‌نویسم و در شخصیت‌های گوناگون تجسم می‌بخشم و وقتی از نوشتن دست می‌کشم مردی هستم اهل منطق دو-دوتا چهارتا، درحالی‌که در داستان چنین نیست.
زنان هم نقش پررنگی در آثار شما دارند. درباره چگونگی حضور زنان در قصه‌هاتان هم بگویید لطفا.
زنان در آثار من نقش پررنگی دارند. چون من اجتماعی‌نویسم آنان را می‌بینم. جایگاه واقعی آنان را در قصه‌ها و داستان‌ها و اجتماع گذشته و حال می‌بینم و به صورت واقعی چه در حالت عینی و ذهنی وجود اغلب موثر آنان را در اجتماع احساس می‌کنم. درباره آنان غلو نمی‌کنم. حضور پررنگ اما بی‌صدایشان را جلو چشمم می‌بینم. زنان به‌رغم همه تلاش‌های برابری‌خواهانه حتی در غرب هم هنوز تحت ستم نظام مردسالارانه قرار دارند و هنوز جنس دوم تلقی می‌شوند. البته در برخی نقاط جهان حضور آنان در اجتماع پررنگ است. منظورم از پررنگ- رنگ طبیعی آن است. یعنی صاحب حقوق فردی و اجتماعی و شهروندی برابر با مردان هستند.
پروسه نوشتن برای‌تان در طول این چهار دهه به چه شکل بوده. فرق کرده؟ چه در نوشتن و ویرایش آثارتان، چه در نوع نگاه به جهان.
از ۱۳۵۰ که به‌طور جدی شروع کردم به نوشتن یک چیزهایی برای من تغییر نکرده، از جمله این که هنگام نوشتن داستانم را پیدا کرده‌ام، نه هنگام فکرکردن. من در مصاف با کاغذ و قلم و سیگار و چای و طی جدالی پرکشش و جذبه و شور، داستانم را از شخصیت‌ها غنیمت می‌گیرم. چه عمیقا اعتقاد دارم اگر دست هماهنگ با مغز یا ذهن قادر به فکرکردن نباشد و عکس‌العمل به موقع نشان ندهد، آن جدال جذاب بین نویسنده و اثرش صورت نمی‌گیرد. موضوعی را در نظر می‌گیرم برای نوشتن و آن‌قدر می‌نویسم تا لایه‌های پنهان خود را برایم آشکار کند. گاه این نوشته‌ها چندین برابر آن چیزی است که من می‌خواهم. آن وقت شروع می‌کنم به ویرایش و سرانجام انجام ظریف‌کاری. داشتن جهان‌بینی و تغییر در آن خارج از این حوزه است. اغلب سعی می‌کنم به‌روز و به‌هنگام باشم.
ایده‌های قصه‌هاتان معمولا از کجا می‌آید؟ چطور ایده‌ها را پرورش می‌دهید، می‌نویسید و آنها را به یک قصه کوتاه یا رمان تبدیل می‌کنید؟
اغلب با ایده‌های نو از کابوس‌های شبانه بیدار می‌شوم. بعد شروع می‌کنم به نوشتن و گاهی که می‌بینم به سرانجامی نمی‌رسد رهایش می‌کنم، اما دست‌نوشته‌ها را دور نمی‌ریزم. تا قبل از انتشار داستان هیچ دست‌نوشته‌ای را دور نمی‌ریزم. چون می‌دانم دست‌نوشته‌ها کرشمه‌های گوناگونی دارند و تا سر جای خود قرار نگیرند به من لبخند نمی‌زنند. لبخند آنان دل مرا می‌برد. معشوقی‌اند که می‌شود نشاندشان و هرازگاه رفت سر وقت‌شان و حال و احوالی پرسید.
به عقب که برگردید، بعد از چهار دهه نوشتن، باز همین راه را می‌آیید؟ آیا در نوشتن برخی آثارتان ممکن است تجدید نظر کنید یا از چاپ‌شان منصرف شوید؟
من فقط و فقط از انتشار اولین اثر خود پشیمانم. چراکه بعد از آن دنیایم عوض شد. اما راه همان راه است و شیوه نگارش همان شیوه. از مجموعه قصه «دره هندآباد گرگ داره» که بگذریم بقیه آثارم را هنوز که هنوز است دوست دارم؛ رفیقان همراه من با کرشمه‌های مخصوص خود.

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه