آلمانیزبانها همیشه جهان را متعجب کردهاند. در قلمروِ آنها همهچیز به نهایتش میرسد: فلسفه، موسیقی، سینما و حتی جنگ و خشونت و میهنپرستی و البته ادبیات. متأسفانه در ایران به دلیل کمبود مترجم آلمانی، ادبیات این زبان مهجور و به تبع ناشناخته مانده. رمانهای بسیار بزرگ آلمانیزبان مانند «ساحرۀ کهربایی» و «مهرگیاه» و «سوار بر اسب سفید» که از آثار ادبی مهم جهاناَند هرگز از این زبان به فارسی ترجمه نشدهاند. اما در سالهای اخیر با تخصصیترشدن امر ترجمه ادبی و جدیترگرفتن این فعالیت ارزشمند، ترجمههای بیشتری از آثار آلمانیزبان ارائه شده که یکی از بهترینهاشان، رمان خوبِ «مفید در برابر باد شمالی» است. بنمایه این کتاب که تفاوت و دگراندیشی در محتوا و فرم، از نام آن آغاز میشود، عشق است.
در تاریخ رماننویسی، بیهیچ مرزبندی کشوری، منطقهای یا قومیتی، چند درونمایه و پیرنگ اصلی وجود داشته و همیشه نیز وجود خواهد داشت که عشق، از پررنگترین آنهاست. فارغ از نظر بسیاری از بزرگان که معتقدند درونمایه تمام داستانهای جهان عشق است، دستکم همه قبول داریم که مهمترین آثار جهان، قطعا ردپای مهمی از عشق را در خود دارند. عشق؛ حجم آبی سردرگمی که همه انسانها دستکم روزی در زندگی به آن مشغول بودهاند. در «مفید در برابر باد شمالی» با ماجرای عاشقانهای طرفیم بین دو انسان متعهد که در ظاهر هیچ مشکلی با زندگی و روابطشان ندارند و اتفاقا برنامه زندگیشان مشخص و روی روال است. این رابطه عاشقانه از ورای زندگی روزمره این دو بیرون میزند و تبدیل میشود به طوفانی که همه چیز را از جای خودش بلند میکند و همراه خود میبرد. کتاب از همان آغاز خواننده را با فرمی عجیب و کمتر دیدهشده روبهرو میکند و ادعای متفاوتبودن خود را اینگونه به رخ میکشد؛ که به نظر میرسد با توجه به جوایزی که گرفته و فروش بالایی که داشته، بهخوبی از پس این ادعا برآمده است.
«مفید در برابر باد شمالی» خواننده را مجبور میکند به تاریخها دقت کند، به جزئیات دیالوگها، به تککلمهها، نقطهها و حتی امضاهایی بدون متن. چراکه رمان از فرم منحصربهفرد و جذاب رفتوبرگشت ایمیل استفاده میکند: در یک دوره طولانیِ دوساله بیشمار نامه الکترونیک بین دو شخصیت ردوبدل میشود و در این بین، نویسنده جوان آلمانی، تمامی عناصر قصه، شکلگیری آن، شخصیتپردازی، سیر شخصیتها و محتوای بسیار جذاب و چند لایه داستان را، از زبان شخصیتهایش و در قالب همین ایمیلها منتقل میکند. آنچه در این رمان ستودنی است، جز فرم که جسورانه انتخاب شده، دغدغه بزرگ دنیای مجازی و رابطههای مجازی است. نویسنده تلاش میکند شکلگیری یک عشق افسانهای و افلاطونی و تمامعیار را در دنیای مجازی نشان دهد و در این کار موفق هم میشود. حتی ممکن است فرضیه جالبتری هم در ذهن خواننده بسازد: اینکه شاید عشق، به معنی افلاطونیاش، تنها در این جهان مجازی معنا پیدا میکند. شاید دنیای مجازی همان نیمه گمشده عشق افلاطونی است و مأموریت دارد که آن را به حقیقت برساند. چون از نظر نویسنده، عشق، این مقوله کاملا مرتبط با روح، هرچه کمتر از واسطه محدود و ناقصی به نام جسم بهره ببرد، موفقتر و خالصتر است؛ و چه جهانی برای ارتباط روحها با هم، بهتر از دنیای مجازی است؟ نویسنده بهنوعی از تمامی آدمهایی که زندگیهای منطقی و روشنی دارند، دعوت کرده تا با رهاکردنِ احساسات در دنیای مجازی، نیازهای شخصی پنهانشده در گوشههای تاریک روح را، در خود شناسایی کنند. او دنیای مجازی را فرصتی معرفی کرده که میتوان با ورود به آن از ظواهر و سطحینگری فاصله گرفت. کدام عشق است که در جهان واقعی، در چنین زمان طولانیای شکل بگیرد و به چنین اوجی برسد؟
رمان، ماجرای عشقی سوداگرانه و افسانهای بین دو شخص متعهد است؛ تمامی این ماجرا از آغاز تا انتها، در رفتوبرگشتِ ایمیلها شکل میگیرد. عشقی فارغ از خواهشها و حسادتها و دخالتهای جسم، آنچه بشر انگار از روز اول در جستوجوی آن بوده و هرگز نیافته. آنچه آدمها را از زندگیهای شستهرفته و منطقی و تروتمیزشان جدا میکند و ساعتها جسورانه مینشاند روبهروی پنجرهای کوچک، برای کلمهای، حرفی، جملهای. عنوان جسورانه رمان که وقتی گرههای آن در میانه کتاب باز میشود، خواننده را از لذت کشف سرشار میکند، در کنار فرم بسیار جالب و جسورانهتر آن که انگار به تجربههای هر کدام از ما در دنیای مجازی نزدیک میشود، سهگانه جسارت نویسنده را در نام، فرم و شخصیتپردازی تکمیل میکند. جزئیات پرداختشده در رمان نشان میدهد برای ساختن دیالوگها و جمعبندیِ مطالعات روانشناسی ساعتها وقت صرف شده و چهبسا تجربههای مشابهِ نویسنده دستمایههایی عالی برای نوشتن چنین رمانی شده است.
یکی از بلندپروازیهای نویسنده جوان آلمانی این است که رمان، به شکل عجیبی راوی ندارد. پس هرگز نمیتوانیم بفهمیم چه کسی قصه را برای ما گفته. اصلا کدام قصه؟ قصهای نیست. ما از ورای قصهها و ساختارها، رمانی میخوانیم که تنها دیالوگ چند شخصیت است. باقی ماجرا بهعهده خودمان است تا فضاها و قصه را بسازیم. باید خودمان تصمیم بگیریم که این عشق است یا خیانت؟ دیوانگی است یا عقل؟ خوب است یا بد؟ ما بهجای تکتک شخصیتهای داستان، که تنها چند دیالوگ از آنها میخوانیم، باید تصمیم بگیریم. اما آنچه پررنگتر از هر مفهومی، در رمان منتشر شده است، عشق و مفهوم لرزان و مضطربکننده آن است. بدون شک عشق هنوز پس از گذشت صدها سال رماننویسی، دستمایه جذاب و پرتنشی برای داستانها و قصههاست. عشق؛ این مفهوم گمشده و عزیز در جهان مدرن، کمکم به کیمیایی تبدیل میشود که دور از ماست. مفهومی که هیچکس تا درگیر آن نشده باشد، از آن سر در نمیآورد. گویا زمان آن رسیده تا نویسندههای جدی و آیندهدار برای پرشدن از این مفهوم مهم و پیرنگ اساسی رمان و داستان، فکری کنند.
«مفید در برابر باد شمالی» را دانیل گلاتائور نوشته و شهلا پیام از زبان آلمانی آن را به فارسی برگردانده است.