زمانی، شاید حدود ١٠ سال پیش، اینکه کسی رمانی چاپ شده داشته باشد، اتفاق بزرگ و منحصر به فردی بود.
نشرهای معدودی به صورت حرفهای روی رمان ایرانی کار میکردند و به دلیل گزیدهکاری بسیار زیاد، رمانها همه نکتههای فنی و ادبی و هنری قابل توجهی برای ارایه داشتند. نگاه کنیم به تفاوت رمانهای پرفروش آن سالها با سالهای اخیر، تفاوت بزرگی در وزن و ارزش ادبی آنها میبینیم.
این شرایط خوبیهایی داشت اما آسیب بزرگی هم داشت. اینکه کم پیش میآمد نویسنده جوان و بلندپروازی مجال پریدن پیدا کند! بعدها اما شرایط عوض شد. کمکم نشرهایی به وجود آمدند که بدون ترتیب و آدابی، رمان چاپ میکردند. جوری شد که تنها نیاز بود یک ساختار معمولی عادی با روایتی معمولی و بیبنیه با کمی جملههای بزکشده ترکیب شود تا رمانهایی راه به بازار کتاب پیدا کند.
دغدغههای کوچک، شخصیتهای کوچک، جهانهای کوچک، جهانبینی و وسعت دید کوچک، انگار دستی یا دستهایی به یک عده تازهقلم، مجال داده بود تا نویسنده شوند! انگار کسی نقشه داشت در شهر کوران، با یک چشم پادشاه شود!
البته این شرایط خوبیهایی هم داشت، اینکه نویسندههای جوان و مستعد زیادی، در همین خیل، پدیدار شدند و رمان فارسی از کمیت به کیفیتی ضمنی رسید.
بحثها در گرفت، جلسههای کتابخوانی، جشنهای رونمایی و...
در تمام این دوران، داشتن رمان کم کم از یک اتفاق منحصر به فرد، تبدیل شد به هدفی دمدست و این یعنی عجله، عجله یعنی تحقیق و دقت کمتر، پرداخت و روایت ضعیفتر، تجربه کمتر و در مجموع رمان ضعیفتر.
حالا در بازار رمان فارسی، تعداد زیادی کتاب منتشر شده وجود دارد که نویسندگان تمام آنها، بسیار در نوشتن عجله کردهاند.
رمان «هیتلر را من کشتم» یکی از همین رمانهاست. نخستین چیزی که باید درباره «هیتلر را من کشتم» گفت، این است که عنوان و ایده کتاب، بسیار موفقتر و بزرگتر از خود اثر است. این جمله نه تعریف از کتاب است و نه تخریب. این جمله افسوسی است که پس از خواندن این رمان سراغ آدم میآید.
نویسنده جوانی که با بهرهگیری از قصهای بسیار قوی، چنان مدعی و مطمئن از خویش است که در همان خطهای اول تمام داستان اصلیاش را لو میدهد، اما این نه تنها شما را پس نمیزند، بلکه حتی تشویقتان میکند تا کتاب را کامل بخوانید. موقعیتهای اولیه شخصیتها، خود معرفی شخصیتها و داستانشان، دلنشین و لمسشدنی است.
رفت و برگشت قصه بین دو شخصیت دوستداشتنی رمان و راویای که دوشادوش خواننده، از هیچ چیز سر در نمیآورد و درگیر ماجرایی معمایی شده و هر چقدر تلاش میکند نمیتواند آن را رها کند و دنبال زندگیاش برود، تماما بسیار حساب شده و تحسینبرانگیز است.
به نظر میرسد نویسنده ساعتهای زیادی درگیر تحقیق و بررسی ابعاد تاریخی طرح رمان خود بوده و طرح را به خوبی آفریده و زوایای مختلف آن را خوب سنجیده، شخصیتهای واقعی تاریخی، آن هم از نوع مهم و معروفشان مانند هیتلر و زن و دخترش را خوب بررسی کرده و چنان وقایع تاریخی را با داستان در آمیخته که اگر اهل ویکیپدیا باشید، پس از تمام شدن رمان سریع شروع به بررسی ادعاهای تاریخی داستان و شخصیتهایش میکنید تا ببینید کدام حقیقت داشته و کدام ساخته ذهن فعال نویسنده بوده.
رمان به نوعی جزو رمانهای مستندنما محسوب میشود، یعنی رمانی که مستند نیست اما استنادهای تاریخیاش چنان دقیق و حساب شده است، که هنوز هنگام نوشتن این یادداشت، حتی برای خود نویسنده مشخص نیست که ادعای شخصیتهای داستان، ساختگی است یا واقعی؟ جایی در کتاب، یکی از افسرهای ساواک که حالا در اروپا زندگی میکند نکتهای را به یاد میآورد که به نظر جذابترین درونمایه داستان است، اینکه نگاه بالا به پایین غربیها به دیگر کشورها، جوری بود که حتی عارشان میآمد قبول کنند دیکتاتورهایشان توی یک کشور جهان سومی کشته شده باشد!
اما بزرگترین نقطه ضعف رمان که باعث میشود در نوع خودش (معمایی و مستند) به اثری برجسته تبدیل نشود، این است که قصه رمان در یک چهارم پایانی بهشدت افت میکند و حتی از قالب رمان خارج شده به قصهگویی محض (بدون فضا و روایت و...) میرسد.
انگار جایی نویسنده خسته شده از نوشتن و با توجه به قصه و پلات آمادهاش، همانها را کمی بزک کرده و به انتهای رمان اضافه کرده تا قصه را جمع کند.
به شکلی که تقریبا تا انتهای رمان، کتاب از دست خواننده جدا نمیشود اما در یک چهارم پایانی، روند خواندن کند پیش میرود. آسیب عمومی این روزهای رمان فارسی دامن نویسنده تازهکار ما را نیز گرفته تا به قولی رمان برده را ببازد.
داستان بسیار قدرتمندی که با گره خوردن به اتفاقات تاریخی قوام بیشتری یافته، انتخاب درست راوی و تنوع فضاهای مکانی در رمان، در کنار ضعف پرداخت بخشهای پایانی رمان و برخی نیمشخصیتهایی که کاربرد چندانی در رمان ندارند و شاید تنها برای ادای دین شخصی یا علاقه نویسنده به وجود شخصیتی از آن جنس، اضافه شدهاند، در مجموع رمان «هیتلر را من کشتم» را تبدیل میکند به شاهکاری معمایی تاریخی که نصفه و نیمه نوشته شده، انگار دستی به نام عجله، آمده و جلوی کار نویسنده جوان ما را گرفته و او را به سمت چاپ نخستین رمان پیش برده و اجازه نداده بیشتر از این لذت نوشتن را تجربه کند.
در دنیای بسیار کوچک رمان ایرانی، قهرمانهای بزرگی وجود دارند که در کنار تلاش و شانس و استعداد و...، دقت و وقت زیادی نیز صرف کردهاند و این نه از متن مصاحبهها و پرسوجوها، بلکه از خود آثارشان پیداست، آثاری که خود، بهترین منتقد صاحبانشان خواهند شد.