منبع: خبر آنلاین
پنجشنبه 27 مرداد 1401
....................................................
«در ذهن بسیاری این است که هنرمندان زندگی شادی دارند، هیچ مشکلی ندارند و از نظر مالی متمولاند درصورتیکه شاید اندکی از هنرمندان مشکل مالی نداشته باشند ولی خودم به عینه دیدهام که هنرمندان در برهههای مختلف زمانی در کشور خصوصاً دههی شصت آسیب دیدهاند.»
نازنین فروغی: واژهی «عامه» در کتابخوانی، دربرگیرندهی آحاد مردمی است با سلیقهای متمرکز با موضوعی موردپسند اکثریت. یک نویسنده زمانی موفق است داستانی بنویسید که اکثریت افراد کتابخوان با آن ارتباط برقرار کنند.
«یاسمن خلیلیفرد» بعد از چاپ سومین کتاب حوزهی داستانی و یک کتاب تخصصی در زمینهی سینما نشان داده که در زمرهی نویسندههایی است که میداند مخاطب اکثریت را چطور راضی نگه دارد. او برای اکثریتی مینویسد که دغدغهی خواندن داستان دارند نه صرفاً گذران وقت، در نظر گرفتن سلیقهی همین اکثریت همیشه با چیزی که نویسنده نوشته همسو نیست.
نویسنده در مورد نوع ادبیاتی که در تازهترین اثرش «بنفش مایل به لیمویی» به کار برده توضیح میدهد؛ قصهگویی برایش خیلی مهم است و دوست دارد در قالب یک فرم درست و ساختار متناسب یک قصه را سلیس بیان کند. او عقیده دارد درستش این است یک نویسنده بداند تکنیکهای نوشتن یعنی چه. اگر نویسندهای تکنیک را نشناسد و نداند درواقع اصول اولین و بنیادین داستان چیست، نمیتواند داستان خوبی بنویسد. از نظر خلیلیفرد استعداد، علاقه و پشتکار ِ صرف نمیتواند تعیینکننده باشد و طبق این نظر مشاهده شده در تمام رمانهایش رعایت اصول داستاننویسی بیشتر از رمان قبلی شده.
موقعیت و جغرافیای داستانی
یکی از اصلهای مهم در داستاننویسی داشتن اطلاعات جامع و کافی از موضوعی است که نوشته شده. داشتن تسلط کافی روی جغرافیای منطقهای که داستان در آن روایت میشود، یکی از مهمترین فاکتورهای داستانی است ولی دلیل خوب از آب درآمدن یا به عبارتی موفقیت صفر تا صد کار نیست؛ مهم است ولی همهی ماجرا نیست. جغرافیای «بنفش مایل به لیمویی» مربوط به کشور فرانسه و شهر پاریس است. خلیلیفرد در توصیف این جغرافیا موفق عمل کرده و توصیفها در حد انتظار واقعی است؛ این گزاره درست است ولی همهی ماجرا نیست. ازنظر من رسالت ِاصلی نویسنده چیز دیگری بوده. در تکمیل این گفته خلیلیفرد میگوید:
وقتی داستان در یک موقعیت مکانی خاصی اتفاق میافتد که از قضا پر ریسک هم است و جایی است ناشناخته برای اکثر مخاطبین، اولین چیزی که دقت زیادی طلب میکند توجه به این مسئله است که در نوشتن داستان رئالیستیای یک نویسنده نمی-تواند در مورد جزئیات مکان خطا کند. اگر بنا بر آوردن نام یک مکان در داستان رئالیستی باشد و به تصویر کشیدن آن مکان، نویسنده باید رفتن به آن مکان تجربه کرده باشد، در غیر این صورت برای مخاطبی که حتی اگر به آن محیط نرفته باشد و تجربهی زیسته در آن مکان نداشته باشد یا حتی تجربهی سفر کوتاه به آنجا نداشته، ناملموس درمیآید.
خلیلیفرد عقیده دارد این همهی ماجرا نیست و همواره یک سختی مضاعف برای داستاننویس هست. یک نویسنده باید فضای داستانی خودش را درست خلق کند که در وهلهی اول اصلهای ژانری و سَبکی رعایت شده باشد.
خیال، واقعیت یا وصل ِ این دو
مورد بعدی در داستانهای رئالیستی، نشان دادن خیال بهصورت واقعیت طبق تعریف داستانگویی است. به کارگیری و پرورش موضوعی که به ملموسترین شکل ممکن رئال است و پیاده کردن آن در قالب شخصیتها و اَعمال و رفتار آنها -لزوماً هم نباید وجود خارجی داشته باشند- یعنی گرتهبرداری شده باشند. شخصیتپردازی درست «بنفش مایل به لیمویی» از نخستین خصیصههای داستانی این رمان است که درست انجام شده.
خلیلیفرد ایفای نقش افراد تکافتادهی قِسمی از اجتماع یعنی هنرمندان خاص را بر عهدهی شخصیتهای داستانش گذاشته. او در مورد قصهی زندگی هنرمندانی در قالب داستان گفته چون محیط کار و رشتهی تحصیلیاش «سینما» ست، دغدغهها، مشکلات و آسیبهای آدمهای این عرصه برایش ملموس بوده است. ازنظر او همیشه یک بُعد خیلی ایدهآلیستی از زندگی هنرمندان در ذهن همه وجود دارد که در بیشتر دنیا اینطور است.
او میگوید: «در ذهن بسیاری این است هنرمندان زندگی شادی دارند، هیچ مشکلی ندارند و از نظر مالی متمولاند درصورتیکه شاید اندکی از هنرمندان مشکل مالی نداشته باشند ولی خودم به عینه دیدهام که هنرمندان در برهههای مختلف زمانی در کشور خصوصاً دههی شصت آسیب دیدهاند.»
او در داستانش سعی نکرده فقط روی هنرمندان این دهه متمرکز شود و شاید خیلیها بگویند داستان زندگی «شیانه» برگرفته از یک زندگی واقعی بوده؛ خلیلیفرد این گفته را رد میکند. او میگوید: قصهی «بنفش مایل به لیمویی» ادای دِینی است به هنرمندان دههی شصت.
نامهایی که بیجهت انتخاب نشدهاند
خلیلیفرد نه تنها در «بنفش مایل به لیمویی» بلکه در داستانهای دیگرش هم تکیه میکند بر انتخاب نامهای خاص برای شخصیتهای داستانش. اگر ریشهی معنایی نامهای انتخابی از جانب نویسنده مرتبط با پردازش درست شخصیت ِمربوطه باشد، برای نویسنده یک حُسن بهحساب میآید.
«شیانه» یک بازیگر معروف تئاتر و سینما از نسل قدیم است. شیانه در متون کهن به معنای پیدایش است و این به وجود آمدن و پیدایش در لحظهلحظهی زندگی گذشته و حال این شخصیت به خواننده نشان داده میشود. شخصیت دیگر «موعظ» است. موعظ از وعظ میآید یعنی کسی که پند و اندرز میدهد.
در تکمیل این قسمت خلیلیفرد عقیده دارد ممکن است انتخاب اسمها در بعضی موارد هوشمندانه باشد و یا کاملاً اتفاقی و می-شود از آن خوانشهای مختلفی داشت. ازنظر او رمزگشاییهای داستان اغلب توسط مخاطب و منتقد انجام میگیرد. راجع به «شیانه» خلیلیفرد این اسم را در واقعیت یکبار شنیده که متعلق است به نوهی استاد ِ برجسته و بزرگ تئاتر مصطفی اسکویی و همسر ایشان مهین اسکویی. انتخاب اسم «موعظ» از جانب او تعمدی بوده تا بار معنایی خاصی به مخاطب منتقل شود و در طول داستان سعی کرده از اسامیای استفاده کند که در واقعیت اسم ِ شخص خاصی نباشد تا شائبهای به وجود نیاید.
فرار از حقیقت یا مهاجرت برای رسیدن به آرامش!؟
شیانه و نادر و موعظ و دیگر شخصیتهای فرعی، هرکدام میتوانند به تنهایی یکی از هنرمندان ایرانیای باشند که دیگر در این کشور نیستند و یا اگر در ایران زندگی میکنند با محدودیتهای بیشماری مواجهاند.
خلیلیفرد در مورد ِ موج مهاجرت اجباری در برهههای مختلف زمان و مشهود بودن آن میگوید: موافق این است این مشکل در تمام اقشار و حرفهها وجود دارد و علتش فشارهای بیشمارِ واردشده به افراد است و هرچه افراد موفقتر باشند این فشارها بیشتر و پررنگتر است و این مورد میتواند آسیب زیادی به بدنهی هر جامعهای که افراد مستعد و پرافتخار دارد، بزند.
خلیلیفرد میگوید ممکن است این فشارها اصلاً داخلی نباشد و واقعاً فشار صنفی باشد و همانطور که میبینیم مشکل شیانه و نادر در داستان به خاطر اتفاقهایی است که اطرافیان آنها رقم زدند. او اضافه میکند رفتن با دل ِشکسته چیز دردناکی است.
گمشدن مرز بایدها و نبایدها
تکتک شخصیتهای این کتاب به مرحلهای از زندگی رسیدهاند که دیگر توانایی جداسازی مرز بایدها و نبایدها را ندارند. توانایی تشخیص بهاصطلاح سفید ِمطلق را از سیاه ِمطلق از دست دادهاند. تمام رنگهای زندگی آنها با هم ادغام شده و زندگیای را مقابل خودشان میبینند بدون مرز و با رنگی ناشناخته! نویسندهی کتاب «بنفش مایل به لیمویی» از ارتباط این تحلیل با نام ِ انتخابی کتابش و درست و غلط بودن آن میگوید دلیل انتخاب این اسم مسئلهی رنگشناسی و درواقع ویژگیهای روانشناختی رنگها و ویژگی نمادین هر رنگ و البته تضاد رنگهای زرد و بنفش است. او عقیده دارد وقتی از میل ِ دو رنگ متضاد به هم صحبت میکنیم این خودش میتواند کلید راهنمای خوانش و درک بسیاری از فرازوفرودهای این داستان باشد.