....................
گروه خبری تحلیلی الف
جمعه 25 خرداد 1402
.....................
وقتی اسم استاندال را می شنویم، بی اختیار یاد دو رمان سترگ او می افتیم، نخست سرخ و سیاه و سپس «صومعه پارما»؛ البته او در طول زندگی آثار دیگری هم نوشت که همگی زیر سایه این دو رمان کمتر دیده شدند. چراکه حقیقتا اگر تنها یکی از این دو شاهکارش را هم نوشته بود بازهم حق او بود که در میان بزرگان تاریخ ادبیات فرانسه و یا جهان جا داشته باشد. گذشته از این شاید «سرخ و سیاه» معروف ترین اثر استاندال باشد، اما به زعم برخی منتقدان «صومعه پارما» اگر در سطح بالاتری قرار نگیرد، پایین تر از آن نیست.
اگرچه در گذشته دو ترجمه خوب از «سرخ و سیاه» در درست بود، اما باید خوشحال بود که اخیرا یک ترجمه بسیار خوب هم از «صومعه پارما»، توسط محمد نجابتی به همت نشر ققنوس منتشر شده است.
استاندال از منظر سبکی در زمره رئالیستها جای می گیرد که در فرانسه بزرگانی چون گوستاو فلوبر و انوره دو بالزاک نیز در همین سبک و سیاق آثارشان را می آفریدند. رمانهایی مبتنی مشاهدات عینی و پایبند و بازآفرینی واقع گرایانه جهان داستان. اما آنچه استاندال تا اندازه ای از دیگر نویسندگان جنبش واقعگرایی ممتاز می کند، ویژگی قهرمانان آثار او و نوع پرداختن به آنهاست. شخصیت های آثار بالزاک، فردگرا، آزاد و تا اندازه ای رمانتیک هستند؛ از منظر شخصیت پردازی نیز او به جنبه های روانشناختی گرایش دارد.
زندگی استاندال سرشار بود از تجربه های گوناگون، انبوه مشاهداتش در سفرهای بسیاری که به گوشه کنار اروپا داشت، حضور در ارتش و همراهی با ناپلئون و... همهی اینها درکنار گرایشش به ادبیات و نمایش و یا نشست و برخاست با گروهی از اهالی هنر و نویسندگان، باعث شد دست به قلم برده و کتابهایی بنویسد که عمده آنها در گونه داستانی قرار می گرفتند. اما به جز «سرخ و سیاه» که در هنگام جوانی نوشته شد و او را به شهرتی فراگیر رساند دیگر آثارش (در قیاس با شاهکارش) توجهی بر نیانگیخت؛ حتی «صومعه پارما» نیز در بدو انتشار آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفت. اما ارزشهای این رمان سترگ خیلی زود مورد توجه قرار گرفت و با گذر زمان بیشتر و بیشتر شناخته شد تاجایی که پهلو به پهلوی سرخ سیاه به عنوان دو شاهکار ماندگار کارنامه استاندال شناخته میشود.
ایتالو کالوینو این رمان را زیباترین رمان جهان خوانده، هنری جیمز صومعه پارما را یکی از ده رمان برتر تاریخ خوانده است. ارنست همینگوی آن را یکی از رمانهایی می دانست که آرزو داشت می توانست لذت نخستین بار خواندنش را دوباره بچشد. آندره ژید معتقد بود یکی از ده رمان برجسته ادبیات فرانسه است: «صومعه پارما همواره بی همتاست، و امتیازی جادویی دارد، هربار که آن را می خوانی گویی برایت تازگی دارد... » آندره ژید همچنین بر زیبایی نثر و زبان استاندال تاکید دارد که با ملاحتی بسیار روی جزئیات تاکید می کند و در عین حال جملاتش ظریف و موجز و عاری از پرگویی است. او راز تاثیر گذاری این رمان را صداقت استاندال می داند که در پی اثبات چیزی نیست!
و نهایتا بالزاک که خود رماننویسی رئالیست و همدوره استاندال بود، نمی تواند درباره ارزش های رمان سکوت کند و در وصف آن می نویسد: «هر صفحه این اثر به خودی خود یک رمان است؛ استاندال شهریار مدرن را به رشته تحریر در آورده است، رمانی که اگر ماکیاولی در قرن نوزدهم می زیست می نوشت... شهریاران، وزیران، درباریان و زنان هیچ گاه این چنین وصف نداده اند. دقت نظر استاندال در ترسم جزئیان دست کمی از نقاشان هلندی ندارد.»
داستان «صومعه پارما» با حمله ناپلئون به میلان در سال ١٧٩٦ آغاز میشود و اتفاقاتش تا سال ١٨٣٠ ادامه پیدا میکند. شخصیت اصلی قصه، مردی بهنام فابریس دلدونگو است که با شنیدن آوازه قهرمانیهای ناپلئون، از فرمان پدر خوانده راست گرایش سرپیچی کرده، خود را از ایتالیا به فرانسه میرساند تا ناپلئون را ببیند و همراهش بجنگد. اما زمانی که فابریس به ارتش ناپلئون میرسد و میخواهد با او همراه شود، او شجاعانه می جنگد اما واقعه شکست ارتش فرانسه در واترلو رخ میدهد. فابریس هم از واترلو مسیر بازگشت را در پیش میگیرد اما گرفتار اتفاقاتی میشود که سرنوشتش را تغییر میدهند. اما پس از بازگشت پدرخوانده اش او را از قصر می راند و جوان به سراغ عمه اش در پارما میرود و... این رمان پیچ و خم های داستانی بسیاری دارد، با داستانی که هم عاشقانه است و هم حادثهپرداز و در عین حال به سیاست و اخلاق نیز پرداخته و همچنین از تاریخ مایه گرفته است.
صومعه پارما در اوج پختگی استاندال نوشته شد، در این رمان همهی خواستها، آرزوها، امیدهای استاندال در دهههای پایانی او نمود یافته است، حتی علاقه به حادثه جویی و یا عشق به ایتالیا که در طول زندگی بارها به آنجا سفرکرد و حتی مدتی را نیز در میلان زندگی کرد. در این رمان اما شور و اشتیاق شخصیتهای سرخ و کتابزسیاه جای خود را به نوعی اندوه و غم غربت داده است.
همین نگاه نوستالژیک، بیان نظرات و تجزیه تحلیل های اخلاقی فلسفی که به شکلی ظریف در خلال رخدادهای رمان بازگو می شود، آن را به اثری غنی و برخوردار از بیانی تغزلی بدل ساخته است. خوشبختانه در ترجمهی حاضر مقالهای بهقلم فرانسوا کرلوئگان که درباره «صومعه پارما» و استاندال نوشته شده به فارسی در آمده و به کتاب پیوست شده است. اینمقاله که از مجموعه «Folioplus calssiques» گرفته شده نوشتهای سودمند درشناخت ارزشهای کار استاندال در این رمان محسوب میشود.
برگردان رمانی با این ویژگی ها، جزئیات زبانی و بیانی، کاری بی گمان دشوار بوده است که محمد نجابتی سربلند از آن بیرون آمده است. سخن آخر اینکه رمانی بزرگ با ترجمه ای مقبول پیش روی شماست که نباید آن را از دست بدهید.