منبع: روزنامه شرق
سهشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۷
فلسفه افلاطون تأثیری عظیم در تاریخ فلسفه گذاشته است؛ اما برخی متفکران و شارحان افلاطون بر این باورند که این تأثیر محدود به فلسفه نیست و الاهیات- بهویژه الهیات در ادیان ابراهیمی- را نیز در بر میگیرد. بهتازگی نشر ققنوس کتابی درباره این ادعا منتشر کرده. دانیل دامبروفسکی در کتاب «فلسفه دین افلاطونی» مدعی است تفسیر آرای افلاطون میتواند در مقابله با سوءفهمی که درباره نظر افلاطون درباره خدا نزد فیلسوفان و متألهان و دینداران ادیان ابراهیمی به طور کلی پدید آمده، مفید باشد.
او معتقد است کاملترین روایت فلسفه دین افلاطونی در گفتوگوهای پایانی افلاطون آمده است. دامبروفسکی، استاد فلسفه دانشگاه سیاتل آمریکا، در این کتاب به ذکر برداشتهای مختلف افلاطونشناسان میپردازد و سپس با استناد به متن آثار افلاطون نظیر تیمائوس، سوفسطایی، مهمانی، مرد سیاسی، جمهوری و... و نیز آرای متفکرانی مانند وایتهد، هارتسهورن و دیگران آرای این گروه از مفسران افلاطونی را تحلیل و از آنها دفاع میکند. دامبروفسکی در سراسر این کتاب میکوشد موضع هارتسهورن را نسبت به افلاطون با دقت هرچه بیشتر بررسی کند.
در نظر دامبروفسکی تأثیر فلسفه افلاطون در الاهیات عمدتا عبارت است از این مدعا که کمال الهی یعنی بزرگترین موجود متصور را موجودی ایستا تلقی کنیم. او استدلال میکند که این تأثیر را باید بیشتر حاصل برداشت ارسطو از خدا بهمثابه محرک نامتحرکی دانست که بهشدت ثابت است و هیچ تأثیری از مخلوقات نمیپذیرد، نه افلاطون. در نظر او تفکر افلاطون پیچیدهتر است و دیرزمانی است که از آن سوءبرداشت شده. او مدعی است که منظرهای پویشی درباره نظر افلاطون در باب خدا تا حد زیادی مورد غفلت قرار گرفته است. این غفلت هم دیدگاههای رایج را درباره افلاطون تضعیف میکند و هم آنچه را در فلسفه دین معاصر بر مبنایی افلاطونی میتوان خواند. او ثبات خدا را بخشی از این ماجرا در آرای افلاطون میداند؛ ولی تأکید دارد بیان کاملتر این ماجرا باید مشتمل بر شرحی از پویایی خدا هم باشد. به عبارت دیگر، وجود خدا شاید ثابت باشد؛ ولی فعلیت خدا در معرض سیلانی پیوسته و ستودنی است. ازاینرو «فلسفه پویشی، به معنای عام، شامل همه دیدگاههایی است که اصالت را به تغییر و حرکت میدهند نه به سکون و ثبات».
این کتاب شش فصل دارد که در فصل اول، «جدیگرفتن نفس جهانی»، به بررسی وحدتگرایی جهانشناختی افلاطون و باور افلاطون به آنچه بعدها حضور مطلق الهی نامیده میشود، میپردازد. نویسنده در این فصل به تفسیر ریچارد موهر واکنش نشان میدهد و جانب متافیزیک هارتس هورن را میگیرد. در فصل دوم، «هستی قدرت است»، به بررسی پیچیدهترین تعریف از هستی در مجموع آثار افلاطون میپردازد.
در فصل سوم، «مُثل بهمثابه اموری در پویش نفسانی الهی»، به بررسی نسبت بین خدا و مُثل میپردازد که در هر فلسفه دین افلاطونی بسیار مهم است. نویسنده بر این باور است که حتی اگر در تفکر افلاطون صریحا مطرح نشده باشد، به طور ضمنی بیان شده که مُثل تصوراتی در عقل الهی هستند، همانگونه که نوافلاطونیان ادعا میکردند. او ویژگی عقل الهی را علم مطلق میداند که بعد از دوره افلاطون رواج یافت. او در این فصل استدلال اصلی خود را علیه این نظر مطرح میکند که خداباوری افلاطونی نوعی پرستش هستی در مقابل صیرورت است. نویسنده در فصل پنجم، «براهین اثبات وجود خدا»، نشان میدهد که افلاطون نیز مانند دینداران معاصر که فیلسوف هم هستند، با این مسئله مواجه است که چگونه پاسخی عقلانی به ملحدان بدهد. در این فصل تمایز بین وجود مجرد خدا (اینکه خدا وجود دارد) و فعلیت امکانی خدا (اینکه چگونه وجود دارد) در کانون توجه است. چون نویسنده بر این باور است که این تمایز برای نشاندادن چگونگی سازگاری وجود واجب خدا با فعلیت پویای او بهعنوان نفس جهانی لازم است.
در فصل آخر، «تشبه به خدا»، بخشهایی از تئایتتوس و تمیائوس بررسی میشود که نشان میدهد هدف زندگی انسان شبیه خداشدن تا حد امکان است. نویسنده در این فصل به نحو عام به بررسی عرفان افلاطونی یا تجربه خدا در گفتوگوهای او میپردازد. هدف او در این بخش رفع این نظر درباره فلسفه افلاطون است که این فلسفه بیش از اندازه عقلانی است؛ به این معنا که خداباوری او مجالی برای تعامل میان انسان و خدا فراهم میکند.