مار و مارمولک در یک لانه زندگی مسالمت آمیزی با یکدیگر دارند اما اختلاف سلیقه این دو درباره یک میهمان ناخوانده-یعنی عنکبوت –منجر به بحث و گفتگوی جالبی میان این دو میشود. حقیقت این است که وقتی همسایهها دوستهای صمیمی میشوند، دیوار بین خانهها فرو میریزد. خانه برای مار و مارمولک سوراخی در دل زمین بود. وقتی دیوارهایش فرو ریخت، آن دو همسایه با هم دوست شدند. لانه مشترک آنها دو تا در ورودی داشت. مار که طبیعتی محتاط و محافظهکار داشت با خودش فکر کرد دوتا در بهتر از یکی است. اگر حیوان وحشی و درندهای از یک ورودی وارد میشد، میتوانست با مارمولک از ورودی دیگر فرار کند. اما یک روز مار متوجه شد تارِ چسبناک و ضخیمی ورودی دوم را مسدود کرده است. عنکبوتی با پاهای پشمالو وبدنی به بزرگی تخمِ جغد آنجا نشته بود. مار با سرعت تمام به پایین ورودی لیتر خورد و به لانه برگشت. هیجان زده مارمولک را صدا زده مارمولک را صدا زد: «تو تو ورودی لونهمون یه عنکبوت سَمیه.» مارمولک به آ«امی گفت: «کاملاً بی خطره.»زبان مار تکان تکان خورد: «تو میدونستی اینجاست؟» بدون شک مارمولک میدانست که عنکبوت آنجابوده، آن تار عنکبوت برای او یک انبار مواد غذایی بود. چندین بار بیدها یا مگسهای عنکبوت را کش رفته بود. منفعت طلبانه به مار گفت: «خب، عنکبوت باید خونهش رو یه جایی میساخت دیگه. مار عزیزم، ما باید کاری کنیم که اون احساس کنه توی خونه خودشه. به هر حال ما مددکارهای حرفهای هستیم دیگه. مگه نه؟» مار لرزید: «آخه چطور میتونی این حرفها رو بزنی؟ با یه گازش دخلمون اومده.» مارمولک با اصرار گفت: «بهت گفتم که زهر نداره، اوه، راه بیفت مار. یه کم سازش و نرمش خوبه.»