« خوابم نمیبَرَد . دیشب هم خوابم نبرد . هنوز به صداهای اینجا ، نور اینجا و تنگی فضایش عادت نکردهام . دیوارهای دور و برم چنان به هم نزدیکند ، دستهام چنان سرد است و قلبم زیر فشار و سنگینی ناشناس چنان کند و بیصدا میزند که میترسم مرده باشم . . . . نمردهام ، نفس میکشم و میتوانم چشمهام را باز و بسته کنم . پلکهام که سنگین میشود و روی هم میافتد ، مردی از پشت بلندگو با فریاد کسی را صدا میزند . انگار چرخگوشت روشن شده است . » داستانی در 23 فصل روایت دردناک نویسنده از ماجرایی است که مخاطب را تا انتها با خود میبرد . « مگر نمیخواهی خبرنگار بشوی ؟ باید دستت روان بشود . ورز بیاید . » خندیدم . یعنی چه ؟ مینشینم و سرم را به دیوار تکیه میدهم . به شیوا نگاه میکنم . شب سومی است که مینشینم ، سرم را به دیوار تکیه میدهم و نگاهش میکنم . کار دیگری ندارم ، جز نگاه کردن و فکر کردن . فریده خرّمی داستان نویس و مترجم است . پیش از این مجموعه داستان « پسرخاله ونگوگ » را نوشته و « لیزی دهن زیپی » و « قصههای شاهزاده خانم » را برای نوجوانان ترجمه کرده است .