گروه انتشاراتی ققنوس | درباره‌ی «یخ در جهنم»: خوانش پرونده پنجشنبه
 

درباره‌ی «یخ در جهنم»: خوانش پرونده پنجشنبه 1396/2/7

ه اعتقاد یونگ، سنگین‌ترین باری که فرزند به دوش می‌کشد، زندگی نازیسته‌ی والدین است. فرزند، رشد نیافته‌های والدین را به ارث می‌برد و مجددا در‌‌ همان باتلاق گرفتار می‌شود. اغلب به الگوهای نسل قبل تن می‌دهند و معدودی هم سر به شورش می‌گذارند. مریم یکی از آن شورشی‌ها و یخ در جهنم تصویر جامعه‌ی گرفتار تابوهاست. در برهه‌ای که سلطنت قاجار مختومه شده، حرف از جمهوری است و سردار‌سپه به‌زور می‌خواهد گذار از سنت را تسریع کند.
عید کاویان‌پور

به اعتقاد یونگ، سنگین‌ترین باری که فرزند به دوش می‌کشد، زندگی نازیسته‌ی والدین است. فرزند، رشد نیافته‌های والدین را به ارث می‌برد و مجددا در‌‌ همان باتلاق گرفتار می‌شود. اغلب به الگوهای نسل قبل تن می‌دهند و معدودی هم سر به شورش می‌گذارند. مریم یکی از آن شورشی‌ها و یخ در جهنم تصویر جامعه‌ی گرفتار تابوهاست. در برهه‌ای که سلطنت قاجار مختومه شده، حرف از جمهوری است و سردار‌سپه به‌زور می‌خواهد گذار از سنت را تسریع کند.
راوی لابه‌لای حکایت‌ها، از قحطی، فقر، بیماری و همه قسم خرافه پرستی و کج اندیشی می‌گوید اما نه سیاه‌نمایی می‌کند نه داستان از نفس می‌افتد. درد‌ها، هنوز هم، کم و بیش زنده و ملموس‌اند و کتاب به آینه‌ای می‌ماند که نسل حاضر می‌تواند آسیب‌های خودش را در آن ببیند.
قصه با پدر مریم کلید می‌خورد. حاج ابوالقاسم هم در جوانی با پدرش اختلاف داشته، خودش را آواره‌ی تهران کرده،‌‌ همان خلق و خو را در مریم می‌بیند و جرات و جسارت دخترش را دوست دارد اما در جواب عزیز کرده‌اش می‌گوید: «مدرسه جای لچک به‌سر نیست. رات نمی‌دن.»
بی‌جهت نیست که نیمی از داستان، حول و حوش مکتب تاب می‌خورد. مدرسه، راه‌گشاست. بعد آشنایی با گلرخ و خوانواده‌اش، دنیای جدیدی پیش‌روی مریم باز می‌شود و به‌تدریج باورهای والدین‌اش را دور می‌-ریزد. مخفیانه ساز دست می‌گیرد و از آن‌روز در زندگی بقیه هم تاثیرگذار می‌شود: در بلبشوی دستگیر شدن پدر گلرخ، از خودش متعجب می‌ماند که یه‌الف بچه، یه‌لچک به‌سر، چطور عقل‌اش رسیده، مراقب بازمانده‌ها باشد. بعد‌ها شر خواستگار لوچ خواهرش را کم می‌کند و برادر را از ازدواج اجباری فراری می‌دهد. در هجوم مصیبت‌ها، وقتی پدرش از حصبه می‌میرد، زندگی‌اش با خرافه پرستی مادر و خواهرش از هم می‌-پاشد و شوهرش جوان‌مرگ می‌شود، هربار به مدد ساز، سرپا می‌ماند. گلرخ، با تاکید بر همین مطلب ما را به عنوان کتاب ارجاع می‌دهد: «بعضی چیز‌ها مثل یخ تو جهنم میمونه، مث این تار.»
کشف و شهود مریم آنجاست که اذعان می‌کند هربلایی سرش آمده از نادانی خانواده‌اش بوده و با تصمیم درس دادن به دختر‌ها و زن‌ها نشان می‌دهد اقلیت شورشی در قبال اکثریت اسیر خرافه‌ها، پناهی جز هنر و راهکاری به‌غیر آموختن و تعلیم ندارد.
راوی در پایان قصه‌گویی‌هاش، وقتی خواننده با همه مصائب جامعه‌ی رشد نیافته همذات پنداری کرده، تصویری می‌سازد که به مثابه‌ی برگ برنده‌ست. همه‌ی شخصیت‌های داستان به‌رغم تضادهای فکری و آیینی گرد هم آمده‌اند و این مهم، میسر نشده مگر به‌یمن افتتاح مدرسه.

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه