درخانه حبس شده بودم. حق صحبت کردن باکسی نداشتم. وقتی ازمدرسه بر می گشتم فورا تنبیه می شدم وتقصیر انجام کارهای مختلفی رابه گردنم می انداختند. باید به زیرزمین می رفتم وتاتمیز کردن ظروف شام آن جا می ماندم. دیوید اسیر دست مادری بیمارذ وشکنجه گراست. اما هیچ کس ازبیماری مادر خبر ندارد وهیچکس ازدیوید حمایت نمی کند. شما چطور؟