................................
روزنامه همشهری
سه شنبه 31 تیر ماه 1399
...............................
محمد ناصر احدی_روزنامه نگار
انتشارات گالیمار در فرانسه و انتشارات پنگوئن در بریتانیا با کتابهای جیبی خوشدست و خوشخوانی که در طول سالیان آن را منتشر کردهاند، باب آشنایی افراد زیادی را با آثار بزرگ عالم ادبیات را باز کردهاند. در ایران نیز ناشران مختلفی کوشیدهاند تا با انتشار کتابهای جیبی در ترغیب مردم به مطالعه و البته فروش بیشتر کتابهایشان گام بردارند، اما واقعیت این است که ایرانیها به این راحتی کتاب نمیخوانند. با این حال، تلاشهایی که برای ارائه کتابهای خواندنی به کتابخوانان ایرانی میشود، نشان میدهد که هنوز برای جذب مخاطب بیشتر نباید ناامید بود. مجموعه «پانوراما» که مدتی است توسط انتشارات ققنوس منتشر میشود، در زمره این تلاشها جای میگیرد. حجم کم کتابهای این مجموعه و نامهای بزرگ نویسندگانشان هر علاقهمند به کتابی را وسوسه میکند تا یکی از مجلدات این مجموعه را در دست بگیرد و از کوچکترین فرصتش برای مطالعه در مترو و اتوبوس یا زمان انتظار در بانک و مطب دکتر نهایت بهره را ببرد. با سمیه نوروزی، دبیر مجموعه پانوراما، درباره این مجموعه گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
همانطور که در ابتدای تمام کتابهای این مجموعه آمده، این کتابها درواقع ترجمه آثار مجموعه کتابهای جیبی هستند که در فرانسه و توسط مجموعه انتشاراتی گالیمار چاپ میشوند. در مورد فلسفه انتشار کتابهای جیبی موضوعاتی مثل ارزان شدن کتاب و در نتیجه جذب مخاطب بیشتر، جابهجایی راحت و حتی بازچاپ آثاری که سالها از انتشارشان گذشته است و حالا دیگر نایاب شدهاند، مطرح میشود. در ادبیات ما نیز، کتابهای جیبی ناشناخته نیستند و از گذشته تا امروز کارهای مختلفی، مثل سازمان کتابهای جیبی یا کتابهای جیبی نشر ماهی، در این خصوص انجام شده است. قبل از اینکه به «پانوراما» بپردازیم، فکر میکنید اساسا کتابهای جیبی توانستهاند در ترویج کتابخوانی و متعاقبا کمک به اقتصاد نشر در ایران همان اثرگذاری کتابهای جیبی گالیمار یا انتشارات پنگوئن را داشته باشند؟
اساسا مقایسه تأثیر کتابهای گالیمار و پنگوئن با آن طیف مخاطب وسیع، پخش گسترده، سابقه 100 ساله و از همه مهمتر پشتوانه مالی عظیمی که دارند با صنعت نشر ایران، بهخصوص در یکی، دو دهه اخیر، پیشاپیش نتیجه را چند هیچ به نفع ناشران خارجی جلو میاندازد. چنانچه با وجود موفقیت انتشارات فرانکلین در ایران، سازمان کتابهای جیبی ورشکسته شد. میشود همینجا نتیجه گرفت که کتاب جیبی با سر و شکلی که در گالیمار عرضه میشود، در ایران طرفدار ندارد. خود جناب روشنگر هم پس از شرکت در دوره کارآموزی در انتشارات پنگوئن مدیریت کتابهای ورشکسته جیبی را تحویل گرفتند. نحوه کارشان هم چنین بود که اغلب سراغ کتابهایی میرفتند که قبلا ناشر دیگری با قطع و ظاهری متفاوت آن را منتشر کرده بود. کاری شبیهِ کار انتشارات لیوق دوپوش فرانسه. بنابراین، نیمِ راهِ آشنا کردنِ مخاطب با کتاب را ناشر قبلی رفته بود. نشر ماهی اما کاری جدا از کار گالیمار انجام میدهد. کافی است ظاهر زیبای مجموعهکتابهای جیبی نشر ماهی را مقایسه کنید با فولیوهای گالیمار. قیمتها را هم مقایسه کنید. فولیو، یا سازمان کتابهای جیبی دقیقا هدفشان این بود که کتابهایی ارزان منتشر کنند تا مخاطب به خواندن علاقهمند شود. اما بهنظرم این طرز فکر در ایران جواب نمیدهد. مخاطب ایرانی باید ظاهر کتاب را بپسندد. قیمت کتاب برایش مهم است، اما محتوای کتاب و زیبایی ظاهریاش هم بسیار با اهمیتند. چنانچه هنوز که هنوز است طیف وسیعی از مخاطبان ایرانی رابطه خوبی با کاغذ بالکی ندارند و کاغذ سفید را ترجیح میدهند.
درباره پانوراما نیز ما از این تجربیات استفاده کردیم. قطع جیبی نزدیم. برای طرحجلدها وقت گذاشتیم و طراحی کردیم، اما در این بین سعی کردیم قیمت کتاب هم زیاد بالا نرود.
بنابراین در جواب سؤالتان باید بگویم برای مخاطب ایرانی کتاب جیبی آنقدرها ارجحیت ندارد که بتواند، مثل 2 ناشر خارجیای که مثال زدید در ترویج کتابخوانی و متعاقبا کمک به اقتصاد نشر تأثیرگذار باشد.
درمورد کتابهای مشهوری که گزیدهای از آنها به شکل جیبی منتشر میشود - بهرغم اینکه میتوانند انگیزهای برای مطالعه متن اصلی باشند - گاه این نگرانی وجود دارد که متن گزینششده نتواند تمام ظرایف متن اصلی را منتقل کند یا حتی باعث تنبلی مخاطب و عادت دادن وی به متنهای کوتاه شود. این نگرانی درست است؟
بسیار احتمال دارد مشکلی که شما به آن اشاره کردید بهوجود بیاید؛ به همین دلیل است که ما در انتشارات ققنوس سراغ آن نوع از آثار نمیرویم. در مقدمه این مجموعه هم نوشتهایم که تنها ایده و بخشی از آثار فولیو دویورو را از انتشارات گالیمار وام گرفتهایم و بنا نداریم عینا همان مسیر را ادامه دهیم؛ بنابراین، متون تلخیصشده یا گزیدههای رمانهای حجیم یا هرگونه متن دستکاریشده از آثار بزرگ ادبی را ترجمه نمیکنیم و در این مجموعه جای نمیدهیم. حتی برای اینکه دغدغه مخاطبانمان را کم و خیالشان را راحت کنیم که این مجموعه تلخیص و گزینششده بهمعنای انتخاب قطعهای از متون اصلی نیست، از شماره هشتم مجموعه پانوراما به بعد، روی جلد اصلی، خیلی ریز و بالای اسم نویسنده توضیحی مختصر آوردهایم؛ مثلا روی جلد کتاب جنایت نوشتهایم: 4داستان از جان استاینبک. یا برای کتاب «کودکی یک رئیس» تأکید کردهایم: داستانی بلند. پس، دغدغه اول شما، یعنی امکان انتقال نیافتن ظرایف متون اصلی در متن گزینششده، میتواند رفع شود. اما درباره عادت دادنِ مخاطب به متون کوتاهشده با شما موافق نیستم. چه، مجموعهداستانهای کوتاه نیز میتوانند از این موضع قضاوت شوند که مخاطب ممکن است یک داستان را بخواند و بقیه را نخواند یا حتی رمانهای کوتاهی که در قطع کتابهای جیبی منتشر نمیشوند؛ ضمن اینکه، اگر مخاطبی طبق گفته شما به خواندن متون کوتاه «عادت» کند، باز هم ما به هدفمان رسیدهایم که همانا عادتِ مخاطب به خواندن است؛ کوتاه یا بلند فرقی نمیکند.
نویسندگانی با سبکها و جهانبینیهای مختلف در این مجموعه در کنار هم قرار گرفتهاند. چه معیارهایی برای انتخاب عناوین و نویسندگانی دارید که در مجموعه پانوراما منتشر میشوند؟
اصلا اسم مجموعه را به همین دلیل پانوراما انتخاب کردهایم. یادم هست چند اسم دیگر با معانی گزیده یا گلچین و اسمهایی نظیر اینها مطرح شده بود، اما هیچکدام نمیتوانست این منظور را برساند که نویسندگانِ این مجموعه در عین حالیکه با نخ تسبیحِ اندیشه به هم متصلند، هیچ ربطی از لحاظ سبک نوشتاری، عقیده و بینش به هم ندارند. پانوراما را در لغت «سراسرنما» ترجمه کردهاند و در توضیح آوردهاند: دورنمای وسیعِ سراسری از یک فضا. فکر میکنم همین توضیح بتواند تنوع طیف نویسندگان این مجموعه را برساند. بنابراین، معیار انتخاب کتاب در مجموعه پانوراما فقط و فقط ادبیاتی است که بتواند تمامقد از خود دفاع کند. حالا چه 6نویسنده باشند که داستانهایشان در نیویورکر منتشر شده و حالا در مجموعه «ابریشمی گلبرجسته» ترجمهشان را داریم، چه «رستورانِ نقاشی» فرانسوی امه باشد در اواسط قرن بیستم و چه 2 داستان از فوئنتسِ مکزیکی. امیدوارم روزی از نویسندگان ایرانیمان هم اثری در این مجموعه داشته باشیم.
جز کتابهای گالیمار، از منابع دیگری مثل نشریه معتبر نیویورکر هم داستانهایی در این مجموعه آمده است. چه چیز باعث شد که سراغ منابع دیگری جز کتابهای گالیمار بروید؟
فکر میکنم پاسخ این سؤال را در جواب پرسش قبلی دادم. اما باز هم تأکید میکنم که از اول هم قرار نبود که دستمان را فقط و فقط با عناوین انتخابی گالیمار ببندیم؛ مثلا وقتی خانم مقانلو ترجمه 6 داستان از نیویورکر را به ما دادند، یا وقتی جناب علیرضایی مجموعه داستان منتخبشان را برای بررسی بهدست ما سپردند، دیدیم در مجموعه پانورامای ققنوس میتوانیم ارائه بهتری از این دو اثر داشته باشیم. پس، این دو عنوان را در پانوراما منتشر کردیم.
از کتاب «کودکی یک رئیس» سارتر قبلا ترجمه مرحوم سپانلو منتشر شده بود. بهدلیل مسائل کپیرایت از همان ترجمه استفاده نکردید یا فکر میکردید نیاز به ترجمه جدیدتری وجود دارد؟
مرحوم سپانلو در سال1344 این داستان را ترجمه و منتشر کردند؛ بیش از نیم قرن از ترجمهشان گذشته بود. حتما میدانید که حالا دیگر زبانشناسان بزرگ هم مدعی پیشرفت و تغییر زبان در طول زمان هستند و حتی کمکم غلطهای مصطلح را به رسمیت میشناسند؛ خیلی لغات نیز دیگر منسوخ و کهنه مینمایند. بنابراین بازترجمه یا ویرایش آثار، پس از حدود 50سال بهنظرم نهتنها مشکلی پیش نمیآورد، که بعضا نیازش نیز حس میشود. پانورامای ققنوس از استاندال و همینگوی و بالزاک اثر دارد تا کامو و استاینبک. جای سارتر واقعا خالی میشد اگر نبود. از طرفی، چه شخص من و چه انتشارات ققنوس نه علاقه داریم و نه خودمان را در جایگاهی میدانیم که در ترجمه بزرگان ادبیاتمان دست ببریم. بنابراین پیشنهاد ترجمه این اثر را به حسین سلیمانینژاد دادیم و ایشان هم ترجمهای قابلقبول به ما دادند.
آثار دیگری هم هست که در این مجموعه مجددا ترجمه شده باشند؟
بنای ما بر این است که بازترجمه نداشته باشیم؛ مگر در شرایطی که در پاسخ به سؤال قبلی هم گفتم. مثلا مجموعه «پدرم» شامل 2داستان اتوبیوگرافیک است و یک بیانیه؛ متنی که پاموک برای سخنرانی در مراسم اهدای جایزه نوبل نوشته بود. این متن پیش از این در یکی، دو مجله منتشر شده بود، اما چون با حال و هوای 2 داستان قبلی همخوانی داشت و موضوعشان مشترک بود، در این مجموعه جای گرفت. موضوع هر 3 قطعه، پدر است. از مابقی عناوین تا جایی که میدانم ترجمه دیگری موجود نیست.
نام استاندال و بالزاک ممکن است با کتابهای قطور تداعی شود؛ درحالیکه در این مجموعه داستانهای کوتاه و البته روان و خوشخوانی از آنها منتشر شده است؛ آثاری که از استاندال و بالزاک و سایر کلاسیکها در این مجموعه منتشر شده، چه چیزی از آنها عرضه میکند که قبلا در آثار مشهورِ ترجمهشدهشان از دید فارسیزبانان دور مانده است؟
همین کوتاهی آثار میتواند خصیصهای باشد که فارسیزبانان پیش از این شاید حتی دربارهاش چیزی نشنیده بودند؛ ضمن آنکه طنز خانوادگیای که بالزاک در «فلسفه زندگی زناشویی» دارد، نگاه تاحدودی ضدزن او و فضایی که در «مسافرخانه سرخ» توانسته در کمترین حجم ممکن بسازد و بپردازد، تمام اینها میتواند گوشهای از سبک نوشتاری بالزاک باشد که تا به حال از چشم مخاطبان فارسیاش دور مانده.
«مرگنامه» ادوارد لوه از انگلیسی ترجمه شده؛ تا جایی که در آمازون دیدم، این کتاب نسخه فرانسوی هم دارد. چرا از متن فرانسه برای ترجمه استفاده نکردید؟ خود لوه هم نسبت به سایر نویسندگان این مجموعه برای ما ناشناختهتر است. کمی دربارهاش توضیح میدهید.
فکر میکنم بهخاطر نام مترجم گفتهاید از متن فرانسه استفاده نکردهایم. باید بگویم که فرشاد رضایی زبان فرانسه هم میداند و برای ترجمه این اثر از هر دو متن فرانسه و انگلیسی کمک گرفته است. در این مجموعه و حتی در دیگر آثار ترجمهشده نشر ققنوس تمام سعی ما بر این است که آثار از زبان دوم ترجمه نشوند؛ بنابراین تنها درصورتی با بررسی و درنهایت انتشار مرگنامه موافقت کردیم که مطمئن شدیم مترجم از زبان واسط ترجمهاش نکرده. مرگنامه از آن دست آثاری بود که پس از ارائه مترجم، با توجه به حجم کتاب و نیز با توجه به اینکه نویسنده را در ایران نمیشناسند، تصمیم گرفتیم در مجموعه پانوراما منتشرش کنیم. اما درباره ادوراد لوه باید بگویم که او در اوج شکوفایی به زندگی خود پایان داد؛ شاید به همین دلیل است که کمتر او را میشناسند؛ بهخصوص در حوزه ادبیات. آثار او چه در زمینه عکاسی و چه نوشتار، در مجموع در طول 6 سال نوشته و منتشر شد و آخرین اثرش، مرگنامه، 3 روز قبل از پایان زندگیاش تحویل ناشر شد؛ یعنی خود نویسنده انتشار آن را ندید.
نمیشود اسم نشر ققنوس بیاید و درباره اورهان پاموک حرف نزد. «پدرم» چه نسبتی با سایر آثار پاموک که در ایران مشهور شدهاند، دارد؟
آثار پاموک تقریبا همگی در ایران به شهرت رسیدهاند. پدرم هم یکی از آنهاست، در مدت کوتاهی تجدید چاپ شد و بازخوردها نیز بسیار مثبت بود. نمیدانم بگویم نسبت دارند یا ندارند. خب، پدرم اتوبیوگرافیک است. خاطرات خود نویسنده است از پدرش، که در قالب داستان و یک متن سخنرانی به خواننده ارائه کرده. اما مثل دیگر آثارش بهشدت خواندنی است. حتی داستانها که تمام میشوند مخاطب ناراحت میشود که چرا این نوشته دلنشین اینقدر زود تمام شد و مثل رمانهای قطور پاموک صفحههای زیادی به این حس اختصاص داده نشده. شاید نسبت پدرم با دیگر آثارش همین قلم جذاب و خوشخوان و در عین حال پیچیده پاموک است.
در ادامه این مجموعه باید منتظر چه کتابهای دیگری باشیم؟
هماکنون 2 اثر زیر چاپ است؛ رمان کوتاهِ تربیت اصولی از کورت ونهگات با ترجمه محمدرضا شکاری و مجموعه 7 داستان از نویسندگان بریتانیایی با عنوان یکی مثل تو با ترجمه حسین علیرضایی. مجموعهای دیگر از نویسندهای ایتالیایی را صنم غیایی دارد ترجمه میکند. مجموعهداستانی از جولیان بارنز به ترجمه اسدالله امرایی قرار است در این مجموعه جای گیرد و عناوین دیگری از ادبیات آلمانی، فرانسه، اسپانیایی در دست اقدامند.
مخاطب ایرانی باید ظاهر کتاب را بپسندد. قیمتِ کتاب برایش مهم است، اما محتوای کتاب و زیبایی ظاهریاش هم بسیار با اهمیتاند. چنانچه هنوز که هنوز است طیف وسیعی از مخاطبان ایرانی رابطه خوبی با کاغذ بالکی ندارند و کاغذ سفید را ترجیح میدهند. برای مخاطب ایرانی کتاب جیبی آنقدرها ارجحیت ندارد که بتواند در ترویج کتابخوانی و متعاقبا کمک به اقتصاد نشر تأثیرگذار باشد
شما با بزرگانی مثل مرحوم نجفی حشرونشر داشتید. در گفتوگوهایی که با ایشان یا سایر بزرگان ادبیات ما داشتهاید، بهجای خالیای از ادبیات فرانسه که در ایران هنوز ناشناخته مانده باشد برخورد کرده بودید که چهبسا بشود در مجموعه پانوراما به آن پرداخت؟
نه در مجموعۀ پانوراما، حتی در میان آثار ترجمهشده در نشر ایران کلی جای خالی وجود دارد. البته مرحوم نجفی سالها بود دیگر دغدغۀ شناساندنِ نویسندگان فرانسوی به مخاطب فارسی را نداشتند. ایشان کاملا وقت و ذهن خود را وقف زبان فارسی کرده بودند و آثاری هم در 10 سال پایانی عمرشان در باب وزن شعر فارسی و عروض در شعر فارسی تالیف کردند. اما مثلا منوچهر بدیعی در کنار مجموعه کتابخانههایی که دارند، یک کتابخانه را اختصاص دادهاند به آثاری که ترجمه نشده و جای خالیشان در ایران حس میشود. هر بار هم مقابل آن قفسهها میایستیم، یکی از آنها را برمیدارند، کلی دربارهاش صحبت میکنند و حسرتی میخورند کهای کاش مترجمی میشناختیم و کتاب را برای انتشار به او میسپردیم. البته که بازار نحیف اینروزهای کتاب کارِ انتشارِ آثار ناشناخته را برای ناشران بسیار سخت کرده. مخاطبِ امروز به دلایل اقتصادی ناچار است بین کتابهای تازهمنتشرشده دست به انتخاب بزند و کم پیش میآید که به نویسندهای ناشناخته اعتماد کند.
مترجمان جوانی مثل محمد نجابتی یا فرشاد رضایی در این مجموعه همکاری کردهاند. کمی درباره مترجمان این مجموعه توضیح دهید.
مترجمان این مجموعه جز آقای نجابتی همگی از مجموعۀ پانوراما هم اثر منتشرشده داشتهاند، حالا چه در نشر ققنوس چه نزد ناشرهای دیگر. آقای نجابتی را در یک سخنرانی که در دانشگاه شهید بهشتی داشتم شناختم. بحثی مطرح شده بود بین حضار و من، مبنی بر اینکه ناشران بزرگ از مترجمان جوان و گمنام آثاری منتشر نمیکنند. من آنجا به دانشجوها قول دادم که اگر اثری را ترجمه کنند و ترجمهشان خوب باشد، زبان فارسی را فدای ترجمه نکرده باشند و از پس انتقال سبک نویسنده بر آمده باشند، تمام تلاشم را میکنم تا کتابشان را به ناشر معتبری ارائه کنم و پیگیر انتشارش شوم. از آن جمع فقط آقای نجابتی بودند که نمونه ترجمه آوردند و معلوم بود که روی فارسی اثرشان کار کردهاند و دربارۀ آثاری که قصد ترجمهاش را دارند، مطالعه میکنند. همین بس بود. نمونهترجمهای ارائه دادند و ققنوس مسافرخانۀ سرخ را با ایشان قرارداد بست. از آن زمان تاکنون 4 اثر را با ترجمۀ ایشان منتشر کردهایم. آقای رضایی هم پیش از آن کتاب یک حکومت کوتاه و رعبآور و روح گریان من را در ققنوس منتشر کرده بودند. محمدرضا شکاری و رامتین ابراهیمی هم از مترجمان جوان ما بودند اما باقی مترجمان همگی در این حرفه سابقه داشتند.