جون فاستر، که سایه شوم یک مادرسالار بر گذشتهاش سایه افکنده، تصمیم میگیرد نویسنده رمانهای تاریخی عامهپسند شود و زندگی مستقلی آغاز کند اما سرخوردگیهای مکرر عاطفی در نهایت او را به سوی سرنوشتی غریب سوق میدهد: چون او به این نتیجه میرسد که برای شروع دوباره زندگی ابتدا باید بمیرد.
ماجراهای این رمان میان صحنههایی از گذشته و حال در حرکت است و از میان این بازگشت به عقبهاست که مخاطب با داستان قهرمان این داستان آشنا میشود و به زندگی گذشته او پی میبرد. نویسنده در این رمان از روایتی چند لایه برای پیش بردن داستانش بهره میگیرد و موضوعات روانشناسانه، جنایی و عاشقانه را با هم درمیآمیزد.
مارگارت اتوود در این رمان گیرا و شاعرانه بار دیگر نشان میدهد که چرا او را در شمار برجستهترین نویسندگان معاصر میدانند.