.................................
جامعه خبری تحلیلی الف
پنجشنبه 10 بهمن 1398
.................................
دین و تفکر عقلانی و فلسفی در مورد آن، قدمتی به اندازه قدمت تاریخ بشریت دارد. بشرِ متفکر همواره، هم در مقام فهم دینی که به آن تعلق دارد و هم در مقام مقایسه دین خود با دیگر ادیان، از عقل خود بهره گرفته است. در ادیان مختلف، چه در شرق و چه در غرب، میتوان رگههای عقلانیِ تاملات دینی را نشان داد. نگاه عقلانی به دین از یونان باستان تا دوران مدرن و همچنین از مسیحیت و اسلام تا ادیان شرقی قابل پیگیری است.
در دوران معاصر هم شاخه «فلسفه دین» در فلسفه، شاخهای است که توجه خود را بر بررسی عقلانی دین و مسائل دینی متمرکز کرده است. گرچه عصر ما، عصرِ تکثر بسیار زیاد رویکردهای فلسفی است ولی میتوان ادعا کرد که عنوان فلسفه دین این توانایی را دارد تا نماینده آن گرایشهای مختلف فلسفی باشد که به دین و مسائل دینی فکر میکنند. بر همین اساس، در دوران کنونی میتوان از رویکردهای مختلف در فلسفه دین سخن گفت. کتاب پیشرو هم کتابی است که در حوزه فلسفه دین تالیف شده است، اما با رویکردی افلاطونی-پویشی.
افلاطون را میتوان پدر و حتی مهمترین فیلسوف تاریخ دانست. این گفته از وایتهد، فیلسوف و ریاضیدان قرن بیستمی، که در این کتاب هم توجه خاصی به او شده است، بسیار معروف است که «... سنت فلسفی اروپایی از مجموعهای از پاورقیها بر افلاطون تشکیل شده است...». این کتاب هم تلاش کرده است تا رویکردی افلاطونی به فلسفه دین اتخاذ کند، اما بنا به ادعای مولف خوانشی نو از رویکرد افلاطونی. این کتاب ادعا میکند که آنچه به نام افلاطون در فلسفه دین معروف شده است در واقع دیدگاهی ارسطویی است. درحالیکه، برعکس، افلاطون دیدگاهی پویشی در فلسفه دین دارد. منظور از دیدگاه پویشی، در واقع فلسفهای است که در قرن بیستم توسط چهرههایی از جمله آلفرد نورث وایتهد (1861-1947) (فیلسوف، ریاضیدان و دانشمند قرن بیستم و مهمترین متفکر پویشی در دوران جدید)، چارلز هارتسهورن (1897-2000) (مهمترین و برجستهترین نماینده الهیات پویشی در فلسفه پویشی) و حتی هانری برگسون (1859-1941) (فیلسوف فرانسوی) ارائه شد. این فلسفه در واقع نوعی متافیزیکِ ضدِ ماتریالیسم است که واقعیت (یا همان چیزی که در سنت ارسطویی به آن «وجود» میگویند) را امری آلی (ارگانیک) و در حال صیرورت و نه ایستا و ثابت، میداند. این رویکرد در فلسفه دینِ خود نیز بر اساس همان «جهانشناسی آلی» که توضیحش رفت، معتقد است که رابطه خدا و جهان هم آلی و در جهت گسترش خلاقانه جهان است. به عبارت دیگر الهیات پویشی، بازگشتی است به افلاطون متاخر (افلاطون در محاورات متاخر) که نفس جهان، محرکِ متحرکِ بالذاتِ الهی و نفس آگاه از همه اشیاء و امور است و نه محرکی نامتحرک. این کتاب هم که رویکردی افلاطونی-پویشی دارد، در واقع ادعا میکند که فلسفه پویشی ابزار مناسبی جهت فهم بهتر فلسفه دین افلاطون در اختیار ما میگذارد و باعث میشود که بتوانیم رویکرد افلاطون به دین را غیرارسطویی و بهتر بفهمیم.
کتابِ « فلسفه دین افلاطونی از منظری پویشی» نوشته دانیل ا. دومبروفسکی، استاد آمریکایی فلسفه دانشگاه سیاتل است که در حوزه تاریخ فلسفه، فلسفه دین و... کار می-کند. این کتاب از دو پیشگفتار (نویسنده و مترجمان)، یک مقدمه و شش فصل تشکیل شده است. پیشگفتار نویسنده بر ترجمه فارسی، بسیار مختصر است ولی پیشگفتار مترجمان مفصل، اطلاعبخش و مفید است و خواننده را برای مواجهه با کتاب آماده میکند. نویسنده در مقدمه کتاب تلاش دارد تا با بحثهایی در باب افلاطونپژوهی و فلسفه دین خواننده را آماده ورود به کتاب و فهم ایده اصلی کتاب بکند.
چهار فصل اول کتاب، در واقع تلاشی است برای بررسی صفات خدا با خوانشی پویشی از افلاطون. بر این اساس چهار فصل اول را میتوان بحث از تصور و مفهوم خدا دانست. در فصل اول با عنوان «جدی گرفتن نفس جهانی»، صفت حضور (خیرخواهی) توضیح داده میشود. خدا، عقل یا نفس است برای جسمِ کلِ عالمِ طبیعت. به این دلیل که خدا عقلِ جهانی یا نفس جهانی است لذا به منزله نفس برای جسم جهان حضور فراگیر دارد. فصل دوم با عنوان «هستی قدرت است» به صفت قدرت میپردازد. بر اساس این رویکرد، صفت الهیِ قدرت مطلق به معنای انحصاری بودن قدرت خداوندی، نامعقول است. در این فصل تلاش میشود تا با بررسی متون افلاطون به تصور دیگر (و پویشی) از قدرت برسیم، یعنی وجود به مثابه قدرت، چنانکه بر این اساس دیگر نمیتوان از مطلق بودن قدرت الهی به معنای سنتی آن سخن گفت. فصل سوم با عنوان «مُثُل به مثابه اموری در پویش نفسانی الهی» به صفت علم میپردازد. این فصل به بررسی نسبت مثل و خدا میپردازد و بیان میکند که مثل، تصوراتی در علم الهی هستند. فصل چهارم با عنوان «خداباوری دو قطبی» پایانِ بحث از مفهوم خدا در این کتاب است. نویسنده در این فصل علیه این اتهام که خداباوری افلاطونی نوعی پرستش هستی مقابل صیرورت است، استدلال میکند. نویسنده معتقد است که در بحث صفات خدا، آنچه متقابلان یا متناقضان تصور میشود، در واقع امور متضایف و لازم و ملزوم یکدیگر هستند. به عبارت دیگر صفاتی که در بحث صفات خدا متقابل یا متناقض تلقی میشوند (مانند واحد و کثیر یا مجرد و مادی)، دو قطب متناقض نیستند بلکه باید فضایل هر دو سویِ دو قطب به خدا نسبت داده شوند.
فصل پنجم و ششم به دو مساله دیگر در فلسفه دین افلاطونی با رویکرد پویشی میپردازد. فصل پنجم با عنوان «براهین اثبات وجود خدا» به استدلالهای افلاطون بر اثبات وجود خدا میپردازد و دو برهان که در فلسفه دین به برهان وجودی و برهان جهانشناختی، مشهور شده است، از دیدگاه افلاطون بررسی میشود. فصل ششم با عنوان «تشبه به خدا»، عرفان افلاطونی را مورد بررسی قرار میدهد. نویسنده معتقد است که رویکرد افلاطونی بیانکننده این نکته است که هدف زندگی انسان شبیه خدا شدن تا حد امکان است. نقطه قوت این رویکرد این است که بیش از اندازه مانند رویکرد ارسطویی (خدای محرک نامتحرک) عقلانی نیست و خداباوری افلاطون برای تعامل میان انسان و خدا مجال کافی را فراهم میکند.
این ترجمه اولین ترجمه خانم حجتزاده است ولی آقای حسنپور ترجمههای دیگری نیز در شاخههای مختلف فلسفه تا پیش از این منتشر کرده است. ترجمه این کتاب قابل قبول است و تالیف آن نیز استانداردهای یک اثر آکادمیک را دارد. این کتاب را میتوان تالیفی در حوزه افلاطونپژوهی و فلسفه دین به حساب آورد. به همین دلیل نویسنده در کتاب به آراء افلاطونپژوهان و فیلسوفان دین (یعنی همکارانش) کاملا توجه دارد و آنها را لحاظ میکند. بر این اساس، این کتاب به همه علاقهمندان فلسفه دین و افلاطونپژوهی پیشنهاد میشود.