سابت الف
یکی از اصطلاحاتی که نظریات مادیانگارانه را به ذهن متبادر میکند اصطلاح" طبیعتگرایی" است. از قدیم الایام اندیشمندان و بزرگان حکمت و معرفت درصدد تبیینی دقیق از عالم و عناصر موجود در آن برآمدهاند. آنان پی بردن به این نکته را که آیا مافوق عالم طبیعت جهانی موجود است و آیا ساختار عالم منحصر در همین عالم مادی محسوس میشود، یکی از مهمترین دغدغههای ذهنی خویش قرار دادهاند. اما یکی از مسائلی که توجه به آن مهم مینماید این نکته است که اصطلاح طبیعتگرایی بیشتر از نگاههای هستیشناختی و متافیزیکی به عنوان یک رویکرد و روش، شناخته میشود؛ رویکردی که به وسیلهی آن میتوان به یک تبیین و توصیف قانعکننده از عالم پیرامون دست یافت. پس آنچه که در رابطهی با طبیعتگرایی حائز اهمیت است دو نگاه به این اصطلاح است. نگاه اول برخواسته از طبیعتگرایی به مثابه یک مقوله هستیشناختی و دیگری توجه به این اصطلاح به مثابهی یک روش است. البته پایبندیهای طبیعتگرایانه هم از نوع هستیشناختی و هم از نوع روششناختی آن ممکن است در حوزههایی غیر از فلسفه نیز اهمیت داشته باشد. تاریخ مدرن روانشناسی، زیستشناسی، علوم اجتماعی و حتی خود فیزیک را میتوان وابسته به نگرشهایی متغیر نسبت به اصول هستیشناختی و قواعد روششناختی طبیعتگرایانه دانست.
در مدخل "طبیعتگرایی" دانشنامه فلسفه استنفورد توجه به هر دو رویکرد در رابطه با اصطلاح طبیعتگرایی دیده میشود. این مدخل در سه بخش به رشتهی تحریر درآمده است. بخش اول با عنوان درآمد و بخش دوم و سوم درخصوص دو نگاه متفاوت به طبیعتگرایی است. آنچه که در بخش درآمد کتاب مورد توجه قرار گرفته است، بیان این نکته است که اصطلاح طبیعتگرایی در فلسفه معاصر معنای مشخص و محصلی ندارد. فیلسوفان طبیعتگرا بیش از هر چیز درصدد برقراری هماهنگی میان فلسفه و علم و به عبارت بهتر همگامی فلسفه با علم بودهاند. طبیعتگرایان واقعیت را صرفاً در طبیعت منحصر میکنند و قائلاند که عالم هیچ امر فراطبیعی را در خود ندارد.
طبیعتگرایی هم به معنای انکار امور فراطبیعی است و هم به معنای بیان روشی علمی در خصوص حصول حقائق مهم در رابطهی با طبیعت و روح انسانی است. با توجه به این مسئله میتوان این نکته را افزود که طبیعتگرایی در بسیاری از شاخههای فلسفه اعم از متافیزیک کاربرد دارد. چرا که توجه به روش علمی و طبیعی در پی بردن به حقیقت انسان و در رابطهی با روح و ذهن انسانی یکی از مسائلی است که در انسانشناسی و فلسفه ذهن مورد توجه قرار گرفته است.
بخش دوم کتاب در باب طبیعتگرایی هستیشناختی است و بهطور خاص به دیدگاههایی پرداخته است که دربارهی محتویات عام واقعیتاند. نویسنده در این بخش به این نکته اشاره میکند که یکی از اندیشههای محوری طبیعتگرایی هستیشناختی، آن است که تمامی موجودات زمانی-مکانی یا باید با موجودات فیزیکی یکی باشند یا از نظر متافیزیکی کاملا وابسته به موجودات فیزیکی باشند. در اینجا توجه به این نکته ضروری مینماید که بسیاری از طبیعتگرایان هستیشناختی در رابطهی با موضوعات ذهنی و روانی نگرش فیزیکالیستی اختیار میکنند؛ زیرا با توجه به یکی از اصول برخواستهی از نگاه طبیعت گرایانهی هستیشناختی، تمامی روابط علی و معلولی در عالم طبیعت و در میان موجودات زمانی و مکانی رخ میدهد. این مسئله در مورد امور ذهنی و روانی به یکیشدن این امور با مغز و نگاههای مادی و فیزیکالیستی میانجامد. نکته دیگر اینکه طبیعتگرایی صرفأ در حوزههای متافیزیکی منحصر نمیشود. از طبیعتگرایی هستیشناختی در امور اخلاقی و ریاضیاتی نیز استفاده شده است. طبیعتگرایی در اخلاق به واقعگرایی و ناواقعگرایی در این حوزه منجر شده است. در مورد ریاضیات به دلیل اینکه دعاوی ریاضی به صراحت نسبت به اعیان، انتزاعی و فاقد موضع زمانی و مکانی هستند باید رویکرد غیرواقعگرایی طبیعتگرایانه را در آن خصوص برگزید.
بخش پایانی کتاب در مورد طبیعتگرایی روششناختی بحث میکند. همانطور که بیان شد طبیعتگرایی به مثابهی یک روش می تواند در راه حصول حقائق در رابطهی با جهان و انسان تبیینهای قابل توجهی را به دست دهد. در این بخش نویسنده درصدد بیان این مطلب است که طبیعتگرایان روششناختی برآنند که فلسفه و علم هر دو در پی کار یکسانی هستند، غایات مشابهی را دنبال میکنند و به همین خاطر روشهای مشابهی را نیز اتخاذ میکنند.
البته برخی، طبیعتگرایی روششناختی را نظریهای درباره خود روش علمی و طبیعی میدانند و نه در باب روش فلسفی. مطلب دیگر آنکه طبیعتگرایان روششناختی به تفاوت میان علم و فلسفه واقفاند اما این تفاوتها را به روش نمیدانند؛ زیرا بر این باورند که روش در هر دو معرفت یکی است و از طریق طبیعتگرایی در هر دو حوزهی علم و فلسفه توفیقاتی حاصل شده است. آنچه محل اختلاف است مسائلی است که در علم و فلسفه مطرح میشود و مسائل فلسفه از عمومیتی برخوردارند که مسائل علمی حائز آن عمومیت نیستند.