سايت الف
به خانه مامان مي رسيم. دانيال در مي زند و تند تند از شبكه هاي روي در بالا مي رود تا در كه باز مي شود يكي دو باري تاب بخورد. نمي گويم نكن. سعي مي كنم تا وقتي كه واقعاً لازم نباشد نگويم نكن. زندگي خودش بارها و بارها نكن، نگو، نبين، نخور، نشنو، نخواه، نفهم، ندان، نبَر، نبُر، نخند، نباش، نكِش، نكُش و .. خواهد گفت – به نقل از صفحات 25 و 26 داستان.
«آينه تال»، داستان زني است كه پس از جدايي از همسرش (کامران)، تلاش مي كند به هر قيمتي كه شده زندگي خود و فرزندش دانیال را حفظ كند. نویسنده با محور قرار دادن این خط داستانی آشنا کوشیده با استفاده از خرده داستانهایی که به آن پیوند می دهد، علاوه بر تازگی بخشیدن به فضای کلی داستان، بستری جذاب و برخوردار از افت و خیز دراماتیک را تدارک ببیند.
«سودابه فرضي پور» نیز همانند اغلب نویسندگان زن، با پررنگ کردن شخصیت زن داستان کوشیده مسائل و معضلاتی را که زنان بعد از جدایی متحمل می شوند از دریچه ای تازه مورد توجه قرار دهد. شخصیت های داستان اغلب درگیر چالش هایی برخوردار از وجوه اجتماعی گرایانه هستند،اجتماعی که از تضادهای درونی مختلفی رنج می برد، بخصوص در زمینه سنت و تجدد.
نویسنده در بهره گرفتن از خرده روایت هایی که به محور اصلی داستان پیوند داده هوشمندانه عمل کرده، برخی همانند ماجرای «آينه خانم» همسايه بي سرزبان آنها که در ميانه داستان، جان خود را از دست مي دهد، کشف راز قتلش می شود ایده ای برای جذابیت بخشیدن به داستان؛ و برخی هم همانند پيرمردی تنها، به ته خط زندگي اش رسيده است و اميدي برای آينده ندارد، اما شخصيت اصلي داستان تلاش مي كند از وجود او براي پر كردن خلأهاي عاطفي اش از جمله فقدان پدر، بهره ببرد.
فضا سازی های نویسنده نیز ملموس و تاثیر گذارند، در جایی که یکی از شخصيت اصلي داستان براي برگزاري جشني به خانه پيرمردی رفته که مدت هاست تنها مانده است. نویسنده توصیف محل زندگی او را بستری برای درک این شخصیت بدل می کند. در و ديوار خانه مي گويند آدمي كه در آن زندگي مي كند تنهاست يا نه، خبر مي دهند كه اين آدم شاد است يا غمگين.
«مي توان به صورت كاملاً اتفاقي، داخل اتاق خانه اي كه تاكنون كسي آن را نديده شد كه اهالي اش را كسي نمي شناسد. وسط اتاق ايستاد و خيره شد به در و ديوار، خيره شد به دود گرفتگي بالاي لوله بخاري ... فقط نگاه كرد ... همه اين ها با آدم حرف ميزنند، ميگويند كه آدمهاي اين خانه شادند يا غمگين، راست راستي شادند يا اداي خوشحالها را در مي آورند؟... در و ديوار اين خانه مي گويند اين پيرمرد كه اخم كرده و نشسته تنهاست، غمگين و مأيوس است، مدتي است غذاي گرم نخورده، شب خوب نخوابيده و حتي براي قدم زدن هم به حياط نرفته است.»
اين توصيف و ساير توصيفات مشابهي كه توسط نويسنده و در جريان داستان براي بيان شخصيت هاي آن آورده شده اند، تلاش قابل ستايشي است كه فرضي پور مي كوشد ضمن به كار گيري هماهنگ توصيف، فضاسازي داستاني و جغرافياي تهران در برزخي از سنت و مدرن شدن شخصيت هاي داستان از آن ها استفاده كرده باشد.
همچنين، نويسنده با بهره گيري از اين شيوه و تمهيد مي كوشد به كشمكش دروني شخصيت اصلي داستان در بيان احساساتش به طور عام و احساس نبود پدرش به طور خاص، بهره بگيرد؛ او از پدرش تنها يك صحنه مات و گم به ياد دارد: مردي كوتاه قد و چهارشانه، روي زمين خوابيده و سر را گذاشته روي بازو ... تصوير با همه گم و تاري اش براي شخصيت اصلي داستان، واضح است. چون كافي است اراده كند تا جلوي چشم هايش ظاهر شود. همان شكلي كه هميشه ظاهر مي شود و بدون هيچ تغييري در جزئياتش، پدرش را به رخ او مي كشاند.
او دوست دارد بداند پدر داشتن چه حسي دارد؛ براي درك اين احساس، تجارب بسياري داشته است. خودش را به دايي اش نزديك كرده و حتي در خلوت، تلاش كرده به نادرخان، همسر مادرش، بابا بگويد.
فرضي پور در روند شخصيت پردازي رمان خود از تكنيك متناظر سازي شخصيت ها هم بهره برده است؛ علاوه بر شبيه سازي حس پدر با پيرمرد تنها و همسر مادر، در جاي جاي رويدادهاي داستان، شخصيت هاي فراواني به صورت متناظر و با توصيف هاي بلند به خوانندگانش معرفي كرده است تا علاوه بر نمايش زيرپوستي تقابل سنت و مدرنیته در بستر و درونمايه داستانش، تا حد امكان از پيچيدگي هاي غيرضروري كاسته و به ايجاد ارتباط خوانندگان با درونمايه اصلي رمان كمك كند.
نكته ديگر اين است كه جغرافياي تهراني كه در گستره داستان «آينه تال» توسط نويسنده در معرض ديد خوانندگان قرار مي گيرد، در صدد است تا مكاني قابل باور را با ضرب آهنگ هاي نوشته ها جان داده و تحرك و پويايي آن را در برابر خوانندگان و شخصيت هاي داستان ارائه نمايد؛ تهراني كه داراي ويژگي ها و تفاوت هاي برجسته و معنادار در دامنه اي از سنت گذشته و تجدد پيش روست.
جغرافياي داستان از يك طرف به مصداق جوامع و محلات سنتي، به اصطلاح جامعه اي را در بر مي گيرد كه همه اهالي آن، جيك تو جيك و سر در زندگي و احوالات يكديگر دارند؛ سبك زندگي كه البته مزاياي آن بيش از معايب و معضلاتش است و از سوي ديگر، نگاه فرضي پور به عنوان نويسنده، حركت و چالش تهراني است كه آدم ها در گستره جغرافياي آن، به سرعت و به صورت ناخودآگاه، در مسير تجددي خواسته و يا ناخواسته، پيش روي آن قرار گرفته اند، اما از پديده مسخ و از خود بيگانگي - به عنوان آسيب هاي اصلي اين تجدد، بي نصيب نمانده اند.
دغدغه اصلي شخصيت هايي كه در بستر ترسيم شده از تهران در داستان به آنان پرداخته شده است، در مرز بين سنت گذشته و تجدد پيش رو در چالش و كشمكش است؛ دل آن ها براي هيجان جاري در رويدادهاي داستان، پر مي كشد، آن ها براي تنوع مي ميرند، براي مردم اين محل فرقي نمي كند كه عروسي دختر حاجي باشد، ختنه سوران پسر ميرزا باشد، دعواي پسر و عروس سيد خانم باشد يا آن قديمترها، اسيرها آزاد شده باشند، شهيد آورده باشند، سر جنس كوپني دعوا شده باشد يا هر چيز ديگر ... اين مردم تنوع را دوست دارند، اما به استقبال خطر نمي روند. حوصله ندارند براي مأمورها تعريف كنند كه چند روز پيش چه اتفاقات و رويدادهايي در محله شان افتاده است ... مردم دو دستي چسبيده اند به ته مانده هاي آرامششان و در اين ميان، شخصيت اصلي داستان تلاش مي كند اين آرامش را – با آنان يا بدون آنان، بازيابد.