گروه انتشاراتی ققنوس | کیمیاگری عباس معروفی (3) : درون کاوی رمان سال بلوا
 

کیمیاگری عباس معروفی (3) : درون کاوی رمان سال بلوا

سایت آینه ها

4- بیماری
4-1- نوشآفرین و زنان دیگر
همان گونه که عمارت ها به مرور زمان فرو می ریزند و به خرابه تبدیل می شوند، آدم ها نیز بر اثر گذشت زمان ویران می شوند. یک عامل این ویرانی بیماری است. بنابراین هر جا موتیف ویرانی نقشی ایفا می کند، بیماری می تواند کمک بزرگی برای نمودگاری آن باشد. به همین سیاق در رمان سال بلوا که ویرانی موتیف عمده آن است، بیش تر شخصیت ها بیمار هستند. شخصیت نخست آن، نوشآفرین در تمام طول رمان زخمی است و در حال نزع. اما این زخم کشنده فقط جسمانی نیست و چنان که پیش تر اشاره شد او را به درون نگری می کشاند و هر چه رمان پیش تر می رود، او را سبک بارتر می کند. در واقع درون نگری روح نوشآفرین را از قید جسم می رهاند و آزاد می کند. بنابراین حالت نزع او می تواند به سان خوابی باشد که در نهایت، سبک شدن درد و رنج روحی را در پی دارد. در آخرهای رمان هم معصوم را می بینیم که می آید و نوشآفرین را عریان می کند تا برای آخرین بار با او هم آغوش شود. بنابراین نوشآفرین در همان موقعیتی قرار دارد که امام جعفر صادق (ع) در تعبیر آن می گویند: 
اگر کسی بیند بیمار است و از علت خویش می نالد، دلیل که از غم ایمن شود. اگر از بیماری قانع و راضی و شاکر بوده، تأویلش به نیکی و صحت است و اگر بیند بیمار و برهنه است، دلیل که اجلش نزدیک آمده است. [ تعبیر خواب؛ متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر، ص109]
 
 
بیماری دیگری که نوشآفرین از آن یاد می کند، تب است. در خاطره های وی ذکر می شود تب دارد. [ص 214] ابن سیرین می گوید اگر کسی به خواب دید او را تب پیوسته بود، چنان که زمانیش رها نمی کرد، دلیل که پیوسته به فساد و گناه مشغول است، توبه باید کرد تا از عقوبت نجات یابد. [ تعبیر خواب؛ متن کامل ابن سیرین و دانیال پیغمبر، ص133] هانس کورت نیز در کتاب تعبیر خواب خود می گوید:
تب نماد رؤیای هشداردهنده ئی است.
تب داشتن به معنی بی ثباتی در عشق و دوستی است.
دیدن بیمار تب دار یعنی این که صاحب رؤیا از طرف دوستش ترک می شود. [ص204]
  تب عشق نوشآفرین به حسینا که با آتش شهوت جنسی جوانی توأم است، باعث می شود خیلی سریع، خلاف عرف و قانون به حسینا تن بسپارد و به زبان ابن سیرین به فساد و گناه مشغول شود. بنابراین تب جسمانی نوشآفرین به او هشدار می دهد مراقب باشد. اما او غافل است و شور جنسی او را از حسینا به سمت دکتر معصوم سوق می دهد. این جا است که به قول کورت، تب جسمانی نوشآفرین به معنی بی ثباتی در عشق و دوستی است. اما پس از خاموش شدن آتش شهوت جنسی، نوشآفرین درمی یابد چه خبط بزرگی مرتکب شده است. دوباره آتش عشق  حسینا در وی زبانه می کشد، اما بسترش در تسخیر معصوم است و جسمش به دستور او، اسیر چهار دیواری خانه و دیگر نمی تواند در شهر یکه تازی کند تا حسینا را بیابد. اگر می توانست هم چنین کند، دیگر حسینا نمی پذیرفت و یار بی وفا را ترک گفته بود. بنابراین تب جسمانی او آخرین تعبیر هانس کورت- دیدن بیمار تب دار یعنی این که صاحب رؤیا از طرف دوستش ترک می شود.- را نیز درست می نمایاند. ضمن آن که پشیمانی و بازگشت ذهنی نوشآفرین به عشق حسینا، حالت همان توبه ئی را دارد که ابن سیرین در تعبیر خود از تب، خواهانش است.
عارضه دیگر نوشآفرین دل شوره مدام است [ص194]، به گونه ئی که مادرش او را مالیخولیائی می خواند. [ص256] در این جا واژه مدام که برای دل شوره به کار می رود، نشانه جالب توجهی است. زیرا در طول رمان، خواننده نوشآفرین را زخمی در بستر می یابد و این زمان حال داستان است. و همین جسم زخمی له شده که گذشته را یادآوری می کند، از دل شوره مدام و مالیخولیا سخن می گوید. در واقع نوشآفرین چه در حال چه در گذشته مدام بیمار است. چه روحی، چه جسمی و به این ترتیب شخصیت نقص داری را عرضه می کند. این وضعیت نویسنده را وا می دارد نقش آشکار و پنهان روان پزشک را ایفا کند. او در انتهای رمان در نقش باسی کوچک خود را ظاهر می کند تا آشکار کند شنونده رنج های نوشآفرین از زبان پدربزرگش بوده و بعدها نگارنده آن شده است. در این سیر آن چه معروفی به عنوان روان درمانگر می کند، نخست تخلیه روانی نوشآفرین از غم و دردهایش است و سپس آوردنش به ذهن و دل خوانندگان است تا او را از اسارت تنهائی و رنج پی آیند آن برهاند. در ضمن بدین سان روح نوشآفرین نیز از رنج سرگردانی نجات می یابد و دیگر به هر سو سرک نمی کشد تا دردش را باز گوید. 
جالب این که شخصیت های زن دیگر رمان نیز بیش از آن که  بیماری جسمی داشته باشند، روان نژندند و این امر، آسیب پذیری روحی و روانی زن را در جامعه پدرسالار می نمایاند:
الف- مادر پس از بیوه شدن، مرض ناامنی می گیرد. [ص14] تصویر ارائه شده از او چنین است:
یک زن بیوه سیبی است که در آفتاب مانده باشد... . یک باره می پوسد و این چروک های زیر چشم ها و سفیدی یک دست موها، همه نشانه های یاد اوست. [ص144]
ب- زن ابراهیم نجار نیز به بیماری مادر مبتلا می شود.
برای وجود زنی که در جامعه پدرسالار فقط از طریق پدر یا همسر معنادار می شود، فقدان ایشان ویران گر است. بنابراین خیلی طبیعی خواهد بود زود بشکند و نشانه های ویرانی و نابودی را به سرعت بازنمایاند. در حالی که اگر به بیماری های مردان در این جامعه پدرسالار نگاهی بیندازیم، درمی یابیم بیش تر آن ها جسمانی است. حتا اگر مانند جذامی که دکتر معصوم به همگان نسبت می دهد، خیالی باشد. او به حسینا [ص236]، چوپان ژولیده مو [ص 236] و نوشآفرین [ص249] نسبت جذام می دهد. برادرانی آقاجانی هم می گویند سیاوشان جذام دارد.
 و اما این جذام چیست که دو مظهر قدرت بداندیش سال بلوا؛ دکتر معصوم و برادران آقاجانی آن را به ضعیفان و بی چارگان رمان نسبت می دهند؟ اگر چه طبق کتاب تعبیر خوابمی توان خوره را مال حرام [ص29] برای آقاجانی دانست یا در مورد دکتر معصوم به آن توسع بخشید و از مال حرام به نوشآفرین و عمارت سرهنگ نیلوفری رسید که وی به دلیل قدرت ناشی از موقعیت اجتماعی، به ناحق آن ها را متصرف شده است. اما پاسخ اصلی را باید در جمله مادر خطاب به پدر و نوشآفرین یافت که می گوید مثل خوره ... افتاده اید به جان هم دیگر. [ص256] 
معروفی همین تعبیر را از جذام در رمان سمفونی مردگان خود دارد. زیرا جذام برای او و شخصیت هایش هر عامل بیرونی است که ویرانی درونی به بار می آورد. در واقع جذام دم دست ترین و اما هول ناک ترین و چندش انگیزترین تصویر برای موتیف ویرانی در ذهن معروفی است که گریبان بیش تر شخصیت های آثارش را می گیرد. چون جذام جسم را تکه تکه می پوساند و متعفن می کند و بر زمین می ریزد. و سرانجام آنچه از آدمی باقی می ماند، ترکیب از شکل افتاده ئی است که به یقین دیگر کارکرد اولیه- حالت سلامت کامل- خود را نخواهد داشت. بنابراین بیش تر شخصیت های رمان های معروفی جذام درونی دارند و ناکامی ها و شکست ها ذره ذره از توان شان کاسته و باعث شده است فروشکنند.      
 
 
4- 2- پدر
بیمار و در واقع ناقص جسمی دیگر رمان، سرهنگ نیلوفری است که پس از عمری با اقتدار زیستن، در دو سال پایان عمر کور و ذلیل می شود. او بیماری قند نیز دارد و ویرانی جسمی و شخصیتی او از جمله دردناک ترین تصویرهای تأثیرگذار سال بلوا هستند و بارها یادآوری می شوند. [صص13، 14، 143، 145، 151، 152 و 254] او روزها عربده می کشید و شلنگ تخته می انداخت. [ص152] همیشه یک جائی یش زخمی بود. [ص143] و می گفت زندگی من هم این جوری پاشید. [ص145] و خودش را باخت و مرد. [ص 151] البته پیش از آن نیز به گفته مادر، زندگی یش در شیراز تاراج شده بود. [ص151]
فروشکنی پدر در دعوا با نوشآفرین نیز به تمامی نشان داده می شود. نوشآفرین تعریف می کند پدر با دو زانو فرو شکست.[ص191] و او به تلافی این ویرانی خود و شاید بی ارزش شدن دست آوردهایش، شروع به نابودی اشیا و اثاثیه خانه اش می کند. گل دان بارفتن سر تاقچه خرد شد. [ص190] خرد می کرد و می شکست، شیشه پنجره، آجیل خوری روی میز و کاسه بزرگ پر از آب را. یکی از پرده ها را هم انداخته بود و حالا عصاش از کمر شکسته بود. [ص191]
 به کوری پدر می توان نگاه فرویدی داشت و طبق کتاب تعبیر خواب و بیماری های روانی او قضیه کور شدن را چه در افسانه اودیپ چه در جای دیگر، جانشین حذف آلت جنسی "اختگی" دانست[ص279] و مدعی شد چون پدر در جامعه پدرسالار می زیسته است و مردی در این نوع جامعه فقط از طریق پسردار شدن معنا می یابد، او به دلیل هفت سال بی فرزندی و سپس دختردار شدن اخته تلقی می شده است. ضمن آن که او اخته اجتماعی نیز است. زیرا پس از سال ها امر و نهی، خانه نشین شده است و حال دیگر حتا دخترش از او فرمان نمی برد.  
از دیدگاه روان کاوی فرویدی هم می توان فاصله گرفت و مطابق با نگاه اساطیری گفت کوری رمز نفهمیدن است. [نگاهی به سپهری، 156] همان گونه که شکسپیر در تراژدی شاه لیر کوری را به معنی بی ثباتی در عشق و دوستی و ندیدن حق و حقیقت می گیرد. زیرا کوری باطنی انگاره ازلی است که گریبان هر صاحب قدرتی را می گیرد تا پس از طی مرحله های متمادی رنج و درد، پرده از پیش چشمان بصیرت او کنار زده شود و او بتواند به کنه واقعیت پی ببرد. درست مانند آن چه بر شاه لیر در نمایش نامه شکسپیر می رود. با این تعبیر پدر نیز کور جسمانی می شود تا پس از عمری قدرت نمائی و شلتاق و به هیچ گرفتن زیردستان و به قول خود نبرد با طاغیان و راه زنان و چشم دوختن به زبردستان و به ویژه رضا شاه تا مورد توجه او قرار گیرد، بیاموزد حقیقت زندگی این نیست. زیرا راهی که او رفته بود، فقط جاده صاف کنی برای قلدری بود که همه قدرت و ثروت را برای خود می خواست. روان شناسی قدرت پرستانی مانند رضاشاه به ما می گوید آن ها به آسانی از نردبانی بالا می روند که زیردستان پیش پای شان قرار می دهند. اما زمانی که ایشان به ثبات و اطمینان رسیدند، به راحتی آن نردبان را از زیر پا می رانند یا دست کم آن را از یاد می برند و بالا رفتن از نردبان دیگری را آغاز می کنند. این است که در جامعه مبتنی بر قانون های پدرسالاری، کوچک مردانی مانند سرهنگ نیلوفری نیز قبای قربانی شدن بر تن می کنند و زمانی به آن پی می برند که عمر را باخته اند و دیگر نمی توانند کاری از پیش ببرند.   
 
 
4-3- معصوم
معصوم هم بیماری های متعددی را بروز می دهد. از تهوع [ص 238] گرفته تا عرق زیر بغل. او روان نژند و عصبی است و نشانه هایش بارها در رمان ذکر می شود. او چندین بار به لرزه و رعشه می افتد یا چشم هایش به دودو می افتند [صص 81، 129، و 142] یا چشم هایش در کورسوی نور گردسوز می دوید. [ص248] هم چنین بارها به نشانه بی قراری و عصبی بودن در موهایش چنگ می زند. [صص 246 و 339] یا نمی توانست بنشیند، پا می شد و قدم می زد. [ص222] ویرانی شخصیت او حتا با تشیبه، مانند مورد زیر بیان می شود:
دکتر معصوم لبخندی زد اما خیلی زود چهره اش منقلب شد، عادت خاراندان یا به هم ریختن موی سر به سراغش آمد، چشم هایش را به اطراف گرداند، صورتش را جمع کرد... و انگار در خودش ماسید. مثل اشک شمعی که قطره می شود، سر می خورد و فرو می افتد و می ماسد. [ص290]
بیماری دیگر معصوم سکسکه است که بارها در رمان [صص140،243] بر آن تأکید می شود. اما در صفحه 249 در مورد آن تشبیهی به کار می رود که حضور موتیف ویرانی را با صراحت تمام به رخ می کشد:
با سکسکه گفت... سکسکه حرفش را قطع کرد... سکسکه مثل پت پت چراغی که نفتش تمام شده، زمان را کند می کرد. می زد و سکسکه می کرد. [ص249] 
معصوم با پی بردن به عشق نوشآفرین و حسینا به تمامی ویران می شود و با آواز کشتی به گل نشسته به آن اذعان می کند. اما خود نیز از روحیه ویران گری برخوردار است. نمونه اش بی نظمی عادتی وی که در صفحه های 214 و 215 در پرت کردن هر تکه لباسش به گوشه ئی نمایانده می شود، یا ادراری که در آب جاری خانه نوشآفرین- که آب شرب مردم شهر هم است- می کند. و این طنز تلخ رمان است که تنها پزشک شهر، خود بیش از هر کسی موجب بیماری/ ویرانی سلامت دیگران می شود. حال بماند معصوم عقیم است و پس از قتل نوشآفرین دیوانه می شود.
 
 
4-4- جاوید و مردم
جاویدِ مقطوع النسل و کوسه، مرد بی صدای رمان سال بلوا است. [ص152] او دچار پیری زودرس شده است. [ص153] اما این عارضه فقط مختص وی نیست. پیری زودرس گریبان جوانان شهر را هم گرفته است. [ص233] آن ها سرفه های پیاپی می کنند [ص286] و به جای آن که نماد سلامتی و امید آن دیار باشند، خود نشانه های اضمحلال آن به شمار می روند. به همین دلیل مردم شهر ماتم زده اند [ص220] یا خاک مرده بر شهر پاشیده اند [ص231] تا موتیف ویرانی سایه خود را بر همه هستی موجود در رمان بیفکند. اما ویرانی به قلمرو سنگسر؛ شهر رمان محدود نمی شود. ویرانی در بیرون آن نیز حضور تام دارد. نمونه اش چوپان ژولیده مو که هنوز از گرد راه نرسیده، از شدت ضعف غش می کند [صص 129 و 243] یا معشوقه سرباز روس که با دیدن شقه شدن یار از هوش می رود[ص238] (هر دو قرینه ئی برای عشق جنسی نوشآفرین و حسینا. در واقع این دو نیز در صورت آگاهی جامعه از رابطه شان باید به چنین سرنوشتی مبتلا می شدند.) 
 
4-5- کودکان
کودکان این دیار هم از ویرانی و بیماری- آن هم از نوع جنسی-  در امان نمانده اند. بچه ها ناقص خلقه و یک چشم به دنیا می آیند. آن هم درست وسط پیشانی... زنی بچه دو سر زائید و خودش سر زا رفت. زنی بچه ئی زائید که چهار دست و چهارپا داشت، به اختاپوس شبیه بود تا انسان. این بچه ها کمی که بزرگ می شوند، با حیوانات مقاربت می کنند. [صص 231 و 233]
همه این ها یعنی کوچک ترین کورسوئی برای رستگاری این جامعه باقی نمانده است. که اگر می ماند، تولدی صورت می گرفت تا به مصداق سخن رابیند رانات تاگور- با هر تولد ایمان می آورم که خداوند هنوز از بشر رو نگردانده است- نشانه بخشش خداوند و به تبع آن امید برای نجات باشد.  
   
5- مرگ
نشانه مهم دیگر ویرانی در سال بلوا، مرگ است که به شکل های گوناگون در رمان اتفاق می افتد. دختر نوزده ساله ئی به عشق حسینا خودکشی می کند. [ص234] نورسا پس از قتل غلام حسین خان خود را می کشد. کامیار؛ پسرعمه نامشروع نوشآفرین خود را حلق آویز می کند. در صفحه 199 نیز از خودکشی فرهاد کوه کن سخن به میان می آید. سیاوشان مصلوب و سرباز جوان روسی دو شقه می شود. [ص238] 
مرگ خواهی و کشتار چنان در جان و روح آدمیان رمان ریشه دوانده است که حتا از حیوانات هم نمی گذرند. ماهی ها را در صفحه 203 دار می زنند. یا از بز اخوی بی نوا نمی گذرند و آن را هم دار می زنند. 
جنگ هم مرگ می آورد و موتیف ویرانی سال بلوا را توسعه می بخشد. سروان خسروی، سرهنگ آذری، سهراب خان، سرپاسبان حکمت و سربازان بسیاری [ص230] در جنگ کشته می شوند. هرج و مرج مطلق حاکم می شود و هیچ چیز مشخص نیست یا قطعیت ندارد. گوئی آن هرج و مرج کیهانی در جریان است. و به تبع آن حسینا رزم آرا را سر می برد، معصوم نوشآفرین را می کشد، سرهنگ نیلوفری خواهرش را به قتل می رساند و اسفندیار قشنگ زنش را. غلام حسین خان و امرالله خان هم دیگر را می کشند. در میان شخصیت های رمان، تنها نازو و سرهنگ نیلوفری و از حیوانات ماهی ها [ صص203، 204، 269] به مرگ طبیعی می میرند. انگار همه قصد جان خود یا دیگران را دارند یا می خواهند با نابود کردن خویشتن، از خود یا دیگران انتقام بگیرند. مانند رخشو که با فاحشه شدن، به جواب رد حسینا به عشقش واکنش نشان می دهد! [ص234]
 
 
رقص مرگ با خواب
و اما چرا این همه مرگ در رمان سال بلوا؟ شاید لوئی فردیناند سلین به حق می گوید بدون رقص با مرگ، هیچ گونه اثر هنری پا به عرصه وجود نمی گذارد. رقص معروفی به عنوان نویسنده با موتیف مرگ، شکل دهنده وجه هنری سال بلوا است و رقص نوشآفرین به عنوان شخصیت اول رمان و نیز شخصیت های دیگر با مرگ، شکل دهنده واقعه های این اثر هنری است. از سوی دیگر برخی روان کاوان درباره طبیعت مرگ معتقدند کاملا با شهوت جنسی مربوط است. [راه نمای روی کردهای ادبی، ص164] بنابراین عنان گسیختگی شهوت جنسی- نوشآفرین نسبت به حسینا در آغاز و سپس معصوم- اصلی ترین مرگ رمان؛ یعنی قتل نوشآفرین را رقم می زند. در فاجعه سرباز روس هم همین عامل به دو شقه شدنش می انجامد. در مورد اسفندیار قشنگ هم باز به قتل ناموسی می رسیم. 
 مرگ فقط در بیداری آدم های رمان، ایشان را از خود به وحشت نمی افکند. در خواب هم نوشآفرین می بیند مرده است. منتها خواب مرگ نوشآفرین کارکرد دیگری هم در رمان دارد. همان گونه که پیش تر اشاره کردم، معروفی در نقش روان درمان گر شخصیتش، می نویسد تا او را از رنج هایش برهاند. بنابراین خواب مرگ خود دیدن نوشآفرین هم تمهیدی از جانب معروفی است تا به او کمک کند. زیرا به زعم هانس کورت مردن در خواب نشانه آن است که خواب بیننده قصد دارد به موضوعی برای همیشه خاتمه دهد. از لحاظ درونی صاحب رؤیا جریانی را به پایان می رساند، چنان چه در رؤیا به خاطر آن بمیرد. [تعبیر خوا ب، صص573-574] پیر رآل هم معتقد است:
 اگر مرگ به هر شکلی در خواب ببینید، کاملا طبیعی است غم زده و اندوه گین هستید. 
به تقریب همیشه:
رؤیای مرگ جسمانی در واقع مرگ روان خواب بین است.
رؤیای حالت احتضار در واقع نشانه نگرانی و اضطراب روانی خواب بین است.
رؤیای خاک سپاری در واقع به خاک سپردن خواسته یا چیز روانی خواب بین است.
این چه چیزی است که درون خواب بین بدون این که خود بداند، مرده است؟ ممکن است عشق، عاطفه و احساسی یا وابستگی عمیق به ارزش اخلاقی باشد یا ممکن است به ادراک نادرست و نارسا از زندگانی مربوط باشد. [105]
 
 
بنابراین نوشآفرین غم زده و اندوه گین خواب می بیند مرده است، چون به زعم هانس کورت جسمش می خواهد برای همیشه به خطای از سر شهوت جنسی خود در مورد همسر معصوم شدن  پایان دهد و نیز روح او می خواهد از مکافات سرگردانی به دلیل غفلت ورزیدن از عشق به حسینا نجات یابد. پس به ذهن میرزا حسن خان رئیس و سپس باسی و از طریق دومی به ذهن خوانندگان راه می یابد و از تنهائی هم واره اش به در می آید. در این روند به بیان پیر رآل هم به ادراک نادرست و نارسای خویش از زندگانی پی می برد، هم از مرگ روان خویش جلوگیری می کند. زیرا او حتا خاک سپاری خود را می بیند تا بر خاک سپردن خواسته یا چیز روانی خود تأکید کند. اما عشق، عاطفه و احساسی یا وابستگی عمیق به ارزش اخلاقی در او نمرده است و به همین دلیل به آخرین تلاش خود؛ راه یافتن به ذهن باسی- و خواننده- دست می زند تا مانع مرگ روان خویشتن شود.
 
 
تصویر اسطوره ئی مرگ
در مورد موتیف مرگ، معروفی از تصویر اساطیری آن نیز بهره می گیرد. رحمت ایزدی؛ نعش کش رمان هم ارز کارون در اسطوره های یونانی است که او را به صورت پیرمرد بسیار زشتی با ریش انبوه و مجعد و جوگندمی تصویر می کردند. وی پالتو پاره و مندرسی بر تن و کلاه گردی بر سر داشت. ... وی به شدت و خشونت و به عنوان مافوق حقیقی با آن ها [ارواح] رفتار می کرد. ... وظیفه او... کشیدن آن ها به دنیای زیرزمین بود. [ فرهنگ اساطیر یونان و روم، ص184-185]
بعد سر و کله رحمت ایزدی از دل مه بیرون آمد، چهره استخوانی و تیرکشیده داشت، انگار مه از زیر پوست او متصاعد می شود، یا به نظر می آمد مه زیر پوستش خزیده است، با چشم های سیاه و موهای بلند. [ص32]
 
 
رحمت ایزدی با گاری بزرگش از راه رسید، سه نفر زخمی پیاده کرد و جنازه ها را برد. مه غلیظی بالای فلکه ایستاده بود و در راسته خیابان زیارت به طرف شمال ادامه یافته بود. ... رحمت ایزدی در مه فرو رفته بود، دنباله گاری یش به تدریج محو می شد، و صدای جیرجیر چرخ ها تا دقایقی بعد به گوش می رسید. ماشاءالله آهنگر هن و هن کنان گاری را از پشت هل می داد و آن را در مه گم می کرد. [صص30-31]
 
 
رحمت ایزدی با لباس سفید، زنگوله در دست بین آن ها می گردد، جنازه بار می کند، و با کمک ماشاءالله آهنگر به طرف قبرستان راه می افتد. [ص31]
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه