رادیو زمانه
خانم بلقیس سلیمانی، شاگرد کلاس داستان نویسی خانم محمدجانی مینشیند. بر اساس مدارکی که از زندگی استادش در اختیار دارد، قصهی زندگی او را مینویسد. اما بعد از نوشتن قصه، مشخص میشود که داستان بلقیس سلیمانی داستان زندگی استادش نیست. اما خانم بلقیس سلیمانی، که نامش در فهرست نامزدهای نهایی اکثر جوایز ادبی امسال دیده میشد، همان بلقیس سلیمانی نیست که داستان زندگی خانم محمدجانی را نوشت. این خانم بلقیس سلیمانی داستان آن خانم بلقیس سلیمانی را نوشته است.
کشتگان راه عدالت و اورکتهای سبز؛
قصهی روزهای پس از انقلاب
یکی از ویژگیهای آثاری که در چند سال اخیر چاپ شده است، میل به پرداختن به حوادث سالهای پس از انقلاب 57 است. نویسندگان میکوشند تا گوشههایی از برخوردهای سالهای 58 تا 61 را، در قالب داستان، انعکاس دهند. رمان «بازی آخر بانو» هم دقیقا از همینجا شروع میشود. از مراسم خاکسپاری «اختر اسفندیاری»، که روی سنگ قبرش نوشته شده «کشتهی راه عدالت»، نویسنده با همین کلمات و تاریخ مرگ اختر (30/5/59)، مخاطب را وارد فضای سیاستزدهای میکند که محل نزاع گروههای مختلف سیاسی است.
شور سیاسی جوانانی که گرایشهای چپ دارند، و نیز جریانهای بهشدت مذهبی متأثر از فضای انقلابی، بسترساز داستان «بازی آخر بانو» است. «گلبانو» در این داستان شاهد تحولاتی است که از پی هم میآیند و تاریخ بیستوچند سالهی پس از انقلاب را میسازند. نویسنده میکوشد در روایت وقایع از قضاوت دربارهی آنها پرهیز کند. در کتاب، «اختر» و اخترها کسانی هستند که شعارشان «عدالت» است و «رهامی» و رهامیها، آنهایی هستند که اعتقاد دارند: «انقلاب از آنِ کوخ نشینان است، وارثان این انقلاب مستضعفین هستند ... مردم انقلاب نکردهاند که کمونیستها، بیدینان، بیدردها و نوکرانِ امپریالیسم شوروی ...» (صفحهی 24)
بلقیس سلیمانی شخصیتهای کتابش را درگیر حوادث زیادی میکند و در این بین «گلبانو»، هم شاهد است هم بازیگر. او وارد بازی رهامی میشود به قصد اینکه برندهی بازی باشد، اما خودش بازی میخورد. ملیحه و مرتضی و محسن هم وارد بازی میشوند. آنها بازی میکنند، بازی میدهند و بازی میخورند. این قاعدهی بازیِ بلقیس سلیمانی در «بازی آخر بانو»ست. تمام شخصیتهای کتاب فارغ از اعتقادات و گرایشهای سیاسیشان، در زمانهای متفاوت رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهند. نویسنده در کتابش اگرچه به نقد برخی برخوردهای سیاسی در سالهای نخستینِ پس از انقلاب میپردازد؛ اما نه مردانی را که اورکت سبز میپوشیدند و محاسن بلند داشتند تکفیر میکند، و نه یکسره به دفاع از تودهایها و دیگر گروههایی میپردازدکه در آن سالها به حاشیه رانده شدهاند.
نویسندهی داستان «بازی آخر بانو» میخواهد راوی سالهایی باشد که در ادبیات داستانی کمتر به آنها پرداخته شده است. اما کدام نویسنده؟ بلقیس سلیمانی، نویسندهی کتاب، یا بلقیس سلیمانیِ شاگرد کلاسهای داستاننویسی؟
کلاس داستاننویسی کوندرا
اینکه نویسنده، در قالب یکی از شخصیتهای کتاب، به فلسفهبافی دربارهی زندگی بپردازد آفتیست که در سالهای گذشته، و تحت تأثیر استقبال از آثار میلان کوندرا در ایران، دامنگیر ادبیات داستانی ما شده است. در یکسوم پایانی کتاب «بازی آخر بانو»، نویسنده انواع و اقسام فلسفهبافیها را ارایه میکند و قصد دارد از زبان شخصیتها، و با روایت ذهنیات هر یک از آنها نسبت به زندگی، تراژدیزدایی کند. ظاهرا خانم بلقیس سلیمانی، که خود دستی در نقد دارد، خواسته است با این کار وجه رمانتیک و تراژیکِ دوسومِ ابتدایی رمانش را توجیه کند. اما پروژهی تراژدیزدایی نویسنده شکست میخورد چون روایت فیلسوفمآبانهی شخصیتها علیه ارزشهای عام، خود به یک تراژدی تبدیل میشود. تراژدی تقابل و همزیستی مرگ و زندگی. کوندرازدگیِ رمان «بازی آخر بانو» به همینجا ختم نمیشود. نویسنده، با بردن داستان به کلاس قصهنویسی، میخواهد همان کاری را انجام دهد که نویسندهی مشهور اهل چک در آثارش اجرا میکند. اگر میلان کوندرا گاهی در هیأت نویسنده وارد داستانش میشود و دربارهی ذهنیتهای شخصیتهای قصهاش به تفسیر میپردازد، بلقیس سلیمانی روایت داستانش را به شاگردی میسپارد که در کلاسهای داستاننویسی «گلبانو محمدجانی» شرکت میکند. ظاهرا نویسنده با این کار میکوشد تا لایهی دیگری از ابهام در واقعیت را به نمایش بگذارد. ابهام در مفهوم واقعیت، هستهی اصلی یکسوم پایانی رمان «بازی آخر بانو»ست. نویسنده در کتاب «بازی آخر بانو» بر آن است، تا با استفاده از این تمهید، زوایای مختلفی از واقعیت را نشان دهد و بر نسبی بودن واقعیات صحه بگذارد.سلیمانی در صفحهی آخر کتابش، وقتی بازی جدیدی را شروع میکند، پازل بازیهای خود را کامل میسازد. ضمیمهی دوم، که شامل ایمیل همسر آقای رهامی از آلمان است، بازی جدیدی را پیش روی بلقیس سلیمانی میگذارد تا خواننده را درگیر تردید کند که از پیدا کردن واقعیت بگذرد. همچنانکه خودش در پایان کتاب به چنین نتیجهای میرسد. اما ناتوانی نویسنده و مخاطب در تشخیص واقعیت، همچون یک خوره، بیشتر آنها را درگیر کشف واقعیت میکند. اما آیا بازی خانم بلقیس سلیمانی، یعنی بازی واقعیت زندگی «گلبانو»، بهخوبی برگزار شده است؟ شیوهای که نویسنده برای بازی انتخاب میکند شیوهای ادبی نیست. روایت داستان از زبان شخصیتهای مختلف، به منظور روشن شدن زوایای مختلف واقعیت، دمِ دستیترین تمهیدِ ممکن است. مطمئنا این شیوه میتواند برای هر قصهای اتفاق بیفتد. داستایوسکی هم میتوانست از دو زاویه وارد ذهن راسکولنیکوف شود و «همه چیز» را بگوید. اما مسأله اینجاست که همهچیزِ داستانی، با همه چیزِ غیر داستانی تفاوت دارد. نیمی از زیبایی ادبیات به ناگفتههاست. کار بلقیس سلیمانی وقتی برجسته بود که بدون گفتن همه چیز از زبانِ همه، بیاعتباریِ واقعیت را نشان دهد. تغییر مداومِ زاویهی روایت هم شگردی نیست که صرفا از آن برای بیان اتفاقات استفاده شود. شگردها ساختار اثر را خلق میکنند. نه اینکه برای حجم بخشیدن به محتوای داستان مورد استفاده قرار گیرند. «سمفونی مردگان»، اثر عباس معروفی، نمونهی موفقی در زمینهی استفاده از شگرد تغییر زاویهی روایت است. در این رمان خلق قصه از چند زاویه، پیچیدگیهای واقعیت را بهخوبی نمایانده است. حال آنکه در «بازی آخر بانو» این تمهید سبب ساده انگاشتن پیچیدگی واقعیت میشود و در صفحات پایانی کتاب به تکگوییهایی دربارهی واقعیت میکشد. گفتارهایی که دست نویسنده را رو میکند.
محمدجانی، رهامی جوان، ابراهیم رهامی
عنوان دو فصل از قسمتهای پایانی کتاب شامل شش اسم است. البته بیشترِ این شخصیتها در فصلهای قبل حضور داشتهاند اما معلوم نیست نویسنده با چه توجیهی در بخشهای پایانی کتاب، یک عالمه شخصیت را وارد داستان میکند. آیا چون اسم رمان «بازی آخر بانو»ست، میتوان هر تعداد آدم را در هر زمانی وارد قصه کرد؟ مثلا «مریم» با چه توجیهی در دو صفحهی پایانی کتاب به داستان راه مییابد و نقشی چنان کلیدی بر عهده میگیرد که سیر بازی را عوض میکند؟
مطمئنا خانم بلقیس سلیمانی «بازی آخر بانو» را فقط برای نویسندگان و دانشجویان کلاسهای قصهنویسی ننوشته است. بنابراین، هدایت شاکلهی قصه بهسوی مباحث تئوریک رایج در کلاسهای داستاننویسی، جذابیت چندانی برای مخاطبِ غیر نویسنده ندارد. نویسنده از ابتدای کتاب با نام بردن از آثارداستانی مشهور، علاقهاش را برای وارد کردن ادبیات داستانی به قصه نشان میدهد. اما به نظر میرسد ساختاربندی داستان بر اساس مفاهیم متداول در کلاسهای داستاننویسی، راهی برای نجات قصهایست که از دست نویسندهاش در رفته است. هر چندکه داستان «بازی آخر بانو» را از نقطهی پایان کتاب میتوان تا زمانی نامعلوم، با شخصیتهای متعدد دیگر ادامه داد. «بازی آخر بانو» ادبیات است یا ...؟