گروه انتشاراتی ققنوس | یک پیش‌بینی برای آینده غرب
 

یک پیش‌بینی برای آینده غرب

نقدی بر رمان «سرگذشت ندیمه» اثر «مارگارت اتوود» 

روزنامه ایران

مطمئناً یک عنصر اساسی در داستان هشداردهنده، «بازشناخت» است، حتی بازشناخت متحیرانه‌ای که برای وارد کردن شوک کافی باشد. با دیدن خویشتن کنونی خود در آینه‌ای کژنما به ما هشدار داده می‌شود که چنانچه به وضع کنونی ادامه دهیم در آینده چه چیزی انتظارمان را می‌کشد. این تاثیری بود که رمان «1984» با آن تعیین تاریخ وحشت‌انگیزش انجام داده بود یا به عنوان مثالی دیگر به «Brave New World» و تا حدودی به «یک پرتقال کوکی» می‌توان اشاره کرد. من این تاثیر را در کتاب بسیار خواندنی مارگارت اتوود یعنی «سرگذشت ندیمه» که ناشرش آن را «پیش‌بینی» آینده نزدیک توصیف کرده، نیافتم. مذاکره با روس‌ها به بن‌بست می‌انجامد و بر کشور ما ]ایالات متحده[ افراطیون مذهبی جناح راست حکومت خواهند کرد. مردها به نقش سنتی‌شان یعنی جنگاوری بازمی‌گردند و ما زنها نیز به «جا»ی خودمان بازمی‌گردیم، که ابته این «جا» به بخش‌های جداگانه نظیر «همسران»، «تولیدمثل‌کنندگان»، «خدمتکاران» و غیره تقسیم شده است و هر یک از زن‌ها که در این قسمت‌ها هستند یونیفورم مخصوص همان قسمت را بر تن دارند. شاید بتوان نام این را یک شیوه تازه‌پست فمینیستی در ایجاد شوک در مورد آینده دانست. با این حال کتاب نمی‌گوید چه چیزی در آداب و رسوم ما هست که باید نگرانش باشیم. مگر اینکه بخواهیم فرض کنیم که ایالات متحده مثل «جمهوری گیلی اد» که توصیفش در این کتاب آمده، به یک کشور برده تبدیل خواهد شد. یک خواننده دیگر که مثل من عجیب و غریب نباشد ممکن است اعتراف کند که نسبت به کارت‌های اعتباری (که ابزاری برای کنترل جامعه هستند) بی‌تفاوت است ولی من همیشه با کارت‌های اعتباری مخالف بوده‌ام و هرگز از آنها استفاده نخواهم کرد. با این حال می‌توانم اعتراف کنم که در شرایط حاضر نمی‌توانم در مورد آینده حدس و تخمینی بزنم. ولی وقتی در پرتو صفحات تقریباً هولناک این کتاب، سعی می‌کنم «اکثریت اخلاقی» را جدی بگیرم هیچ لرزش ناشی از بازشناخت را در خود حس نمی‌کنم. من نمی‌توانم عدم تسامح جناح راست افراطی را تحمل کنم؛ عدم تسامحی که نه تنها مساله‌ای چون سقط جنین بلکه کتابخانه دبیرستان‌ها و معلمان شهرهای کوچک را نیز نشانه گرفته است. در عین حال از اینکه تسامح ما در همان سمت و سو جنبه«افراطی» پیدا کند ترسی ندارم. دنیای نوی «سرگذشت ندیمه» دنیای یک زن است، هرچند که ظاهراً مردان، حکومت و برقراری نظم را در آن بر عهده دارند. ویژگی‌های این دنیا تماماً خانگی است، جمعیت مونث آن براساس کارکردهای خانگی طبقه‌بندی شده‌اند و هر طبقه لباسی به رنگ جداگانه بر تن دارد که بلافاصله هویت دارنده آن لباس را مشخص می‌کند، سبز تیره برای «مارتا»ها (خانه‌دارها)، آبی برای «همسران»؛ راه‌راههای قرمز و آبی و سبز برای «همسران اقتصادی» (طبقه کارگر)؛ قرمز برای «ندیمه‌ها» (که کار کردشان به دنیاآوردن بچه برای رئیس خانواده است)؛ قهوه‌ای برای خاله‌ها (که کارشان کنترل اندیشه است). رئیس خانواده–که اسم اولش بر روی ندیمه است و به نشان مالکیت «of» به آن افزوده می‌شود «offerd» ]مال «فرد»[، «Ofwarren» ]مال «وارن»[ به «فرمانده» معروف است. وظیفه فرمانده است که همسر خود را بارور کند. «فرماندهان» ظاهراً بوروکراسی رژیم هستند با این حال در خانه به طرز عجیبی فاقد قدرت‌اند و در برقراری نظم هیچ نقشی ندارند و معمولاً تحت سلطه همسران پا به سن گذاشته خود هستند. کتاب به ما نمی‌گوید که زنان چگونه و از چه نظر دارای سلطه هستند. همین غفلت شاید دلیل ضعیف بودن باورپذیری و اعتبار قصه باشد. اینکه زن‌ها فاقد آزادی هستند و در سیستم خشک و انعطاف‌ناپذیر خودشان حبس شده‌اند چیزی فراتر از انتظار خواننده نیست. ناباروری مشکل بزرگ این دنیای نو است و نیز دلیل به وجود آمدن بسیاری از نهادها و موسسات. کتاب به ما می‌گوید کاهش شدید میزان زاد و ولد (که موجب فروپاشی نظم کهن گردید) باعث به وجود آمدن عوامل و پدیده‌های متعدد شد. «هوا آکنده شد از مواد شیمیایی، تشعشع اتمی و آب مملو از مولکول‌های سمی شد.» به هنگام رخ‌ دادن یک زلزله، نیروگاه‌های اتمی منفجر شدند («هیچ کسی مقصر نبود»). نوع جهش‌یافته‌ای از بیماری سیفلیس شایع شد و نیز البته بیماری «ایدز». سپس بعضی از زنان برای اعتراض به نیروی اتمی، از آوردن بچه خودداری کردند و به همین دلیل لوله رحم خود را بستند. علی‌رغم اقدامات ضربتی رژیم جدید، مشکل ناباروری همچنان حل نشده باقی ماند. نه تنها زنان نابارور وجود دارند، بلکه ناباروری نگران‌کننده‌ای نیز در مردان وجود دارد. مخصوصاً در بین صاحبان قدرت که باید نسل خود را ادامه دهند. به طور کلی شخصیت‌پردازی در «سرگذشت ندیمه» ضعیف است و شاید به همین دلیل این کتاب به رمان یک «شاعر» تبدیل می‌شود. دشوار است رمان یک شاعر را (که البته پایین گذاشتنش بسیار مشکل و در پاره‌ای موارد بسیار جذاب است) فاقد «تخیل» توصیف کنم. ولی متاسفانه این مشکل رمان «سرگذشت ندیمه» است.نویسده: مری مک‌کارتی مطمئناً یک عنصر اساسی در داستان هشداردهنده، «بازشناخت» است، حتی بازشناخت متحیرانه‌ای که برای وارد کردن شوک کافی باشد. با دیدن خویشتن کنونی خود در آینه‌ای کژنما به ما هشدار داده می‌شود که چنانچه به وضع کنونی ادامه دهیم در آینده چه چیزی انتظارمان را می‌کشد. این تاثیری بود که رمان «1984» با آن تعیین تاریخ وحشت‌انگیزش انجام داده بود یا به عنوان مثالی دیگر به «Brave New World» و تا حدودی به «یک پرتقال کوکی» می‌توان اشاره کرد. من این تاثیر را در کتاب بسیار خواندنی مارگارت اتوود یعنی «سرگذشت ندیمه» که ناشرش آن را «پیش‌بینی» آینده نزدیک توصیف کرده، نیافتم. مذاکره با روس‌ها به بن‌بست می‌انجامد و بر کشور ما ]ایالات متحده[ افراطیون مذهبی جناح راست حکومت خواهند کرد. مردها به نقش سنتی‌شان یعنی جنگاوری بازمی‌گردند و ما زنها نیز به «جا»ی خودمان بازمی‌گردیم، که ابته این «جا» به بخش‌های جداگانه نظیر «همسران»، «تولیدمثل‌کنندگان»، «خدمتکاران» و غیره تقسیم شده است و هر یک از زن‌ها که در این قسمت‌ها هستند یونیفورم مخصوص همان قسمت را بر تن دارند. شاید بتوان نام این را یک شیوه تازه‌پست فمینیستی در ایجاد شوک در مورد آینده دانست. با این حال کتاب نمی‌گوید چه چیزی در آداب و رسوم ما هست که باید نگرانش باشیم. مگر اینکه بخواهیم فرض کنیم که ایالات متحده مثل «جمهوری گیلی اد» که توصیفش در این کتاب آمده، به یک کشور برده تبدیل خواهد شد. یک خواننده دیگر که مثل من عجیب و غریب نباشد ممکن است اعتراف کند که نسبت به کارت‌های اعتباری (که ابزاری برای کنترل جامعه هستند) بی‌تفاوت است ولی من همیشه با کارت‌های اعتباری مخالف بوده‌ام و هرگز از آنها استفاده نخواهم کرد. با این حال می‌توانم اعتراف کنم که در شرایط حاضر نمی‌توانم در مورد آینده حدس و تخمینی بزنم. ولی وقتی در پرتو صفحات تقریباً هولناک این کتاب، سعی می‌کنم «اکثریت اخلاقی» را جدی بگیرم هیچ لرزش ناشی از بازشناخت را در خود حس نمی‌کنم. من نمی‌توانم عدم تسامح جناح راست افراطی را تحمل کنم؛ عدم تسامحی که نه تنها مساله‌ای چون سقط جنین بلکه کتابخانه دبیرستان‌ها و معلمان شهرهای کوچک را نیز نشانه گرفته است. در عین حال از اینکه تسامح ما در همان سمت و سو جنبه«افراطی» پیدا کند ترسی ندارم. دنیای نوی «سرگذشت ندیمه» دنیای یک زن است، هرچند که ظاهراً مردان، حکومت و برقراری نظم را در آن بر عهده دارند. ویژگی‌های این دنیا تماماً خانگی است، جمعیت مونث آن براساس کارکردهای خانگی طبقه‌بندی شده‌اند و هر طبقه لباسی به رنگ جداگانه بر تن دارد که بلافاصله هویت دارنده آن لباس را مشخص می‌کند، سبز تیره برای «مارتا»ها (خانه‌دارها)، آبی برای «همسران»؛ راه‌راههای قرمز و آبی و سبز برای «همسران اقتصادی» (طبقه کارگر)؛ قرمز برای «ندیمه‌ها» (که کار کردشان به دنیاآوردن بچه برای رئیس خانواده است)؛ قهوه‌ای برای خاله‌ها (که کارشان کنترل اندیشه است). رئیس خانواده–که اسم اولش بر روی ندیمه است و به نشان مالکیت «of» به آن افزوده می‌شود «offerd» ]مال «فرد»[، «Ofwarren» ]مال «وارن»[ به «فرمانده» معروف است. وظیفه فرمانده است که همسر خود را بارور کند. «فرماندهان» ظاهراً بوروکراسی رژیم هستند با این حال در خانه به طرز عجیبی فاقد قدرت‌اند و در برقراری نظم هیچ نقشی ندارند و معمولاً تحت سلطه همسران پا به سن گذاشته خود هستند. کتاب به ما نمی‌گوید که زنان چگونه و از چه نظر دارای سلطه هستند. همین غفلت شاید دلیل ضعیف بودن باورپذیری و اعتبار قصه باشد. اینکه زن‌ها فاقد آزادی هستند و در سیستم خشک و انعطاف‌ناپذیر خودشان حبس شده‌اند چیزی فراتر از انتظار خواننده نیست. ناباروری مشکل بزرگ این دنیای نو است و نیز دلیل به وجود آمدن بسیاری از نهادها و موسسات. کتاب به ما می‌گوید کاهش شدید میزان زاد و ولد (که موجب فروپاشی نظم کهن گردید) باعث به وجود آمدن عوامل و پدیده‌های متعدد شد. «هوا آکنده شد از مواد شیمیایی، تشعشع اتمی و آب مملو از مولکول‌های سمی شد.» به هنگام رخ‌ دادن یک زلزله، نیروگاه‌های اتمی منفجر شدند («هیچ کسی مقصر نبود»). نوع جهش‌یافته‌ای از بیماری سیفلیس شایع شد و نیز البته بیماری «ایدز». سپس بعضی از زنان برای اعتراض به نیروی اتمی، از آوردن بچه خودداری کردند و به همین دلیل لوله رحم خود را بستند. علی‌رغم اقدامات ضربتی رژیم جدید، مشکل ناباروری همچنان حل نشده باقی ماند. نه تنها زنان نابارور وجود دارند، بلکه ناباروری نگران‌کننده‌ای نیز در مردان وجود دارد. مخصوصاً در بین صاحبان قدرت که باید نسل خود را ادامه دهند. به طور کلی شخصیت‌پردازی در «سرگذشت ندیمه» ضعیف است و شاید به همین دلیل این کتاب به رمان یک «شاعر» تبدیل می‌شود. دشوار است رمان یک شاعر را (که البته پایین گذاشتنش بسیار مشکل و در پاره‌ای موارد بسیار جذاب است) فاقد «تخیل» توصیف کنم. ولی متاسفانه این مشکل رمان «سرگذشت ندیمه» است.نویسده: مری مک‌کارتی مطمئناً یک عنصر اساسی در داستان هشداردهنده، «بازشناخت» است، حتی بازشناخت متحیرانه‌ای که برای وارد کردن شوک کافی باشد. با دیدن خویشتن کنونی خود در آینه‌ای کژنما به ما هشدار داده می‌شود که چنانچه به وضع کنونی ادامه دهیم در آینده چه چیزی انتظارمان را می‌کشد. این تاثیری بود که رمان «1984» با آن تعیین تاریخ وحشت‌انگیزش انجام داده بود یا به عنوان مثالی دیگر به «Brave New World» و تا حدودی به «یک پرتقال کوکی» می‌توان اشاره کرد. من این تاثیر را در کتاب بسیار خواندنی مارگارت اتوود یعنی «سرگذشت ندیمه» که ناشرش آن را «پیش‌بینی» آینده نزدیک توصیف کرده، نیافتم. مذاکره با روس‌ها به بن‌بست می‌انجامد و بر کشور ما ]ایالات متحده[ افراطیون مذهبی جناح راست حکومت خواهند کرد. مردها به نقش سنتی‌شان یعنی جنگاوری بازمی‌گردند و ما زنها نیز به «جا»ی خودمان بازمی‌گردیم، که ابته این «جا» به بخش‌های جداگانه نظیر «همسران»، «تولیدمثل‌کنندگان»، «خدمتکاران» و غیره تقسیم شده است و هر یک از زن‌ها که در این قسمت‌ها هستند یونیفورم مخصوص همان قسمت را بر تن دارند. شاید بتوان نام این را یک شیوه تازه‌پست فمینیستی در ایجاد شوک در مورد آینده دانست. با این حال کتاب نمی‌گوید چه چیزی در آداب و رسوم ما هست که باید نگرانش باشیم. مگر اینکه بخواهیم فرض کنیم که ایالات متحده مثل «جمهوری گیلی اد» که توصیفش در این کتاب آمده، به یک کشور برده تبدیل خواهد شد. یک خواننده دیگر که مثل من عجیب و غریب نباشد ممکن است اعتراف کند که نسبت به کارت‌های اعتباری (که ابزاری برای کنترل جامعه هستند) بی‌تفاوت است ولی من همیشه با کارت‌های اعتباری مخالف بوده‌ام و هرگز از آنها استفاده نخواهم کرد. با این حال می‌توانم اعتراف کنم که در شرایط حاضر نمی‌توانم در مورد آینده حدس و تخمینی بزنم. ولی وقتی در پرتو صفحات تقریباً هولناک این کتاب، سعی می‌کنم «اکثریت اخلاقی» را جدی بگیرم هیچ لرزش ناشی از بازشناخت را در خود حس نمی‌کنم. من نمی‌توانم عدم تسامح جناح راست افراطی را تحمل کنم؛ عدم تسامحی که نه تنها مساله‌ای چون سقط جنین بلکه کتابخانه دبیرستان‌ها و معلمان شهرهای کوچک را نیز نشانه گرفته است. در عین حال از اینکه تسامح ما در همان سمت و سو جنبه«افراطی» پیدا کند ترسی ندارم. دنیای نوی «سرگذشت ندیمه» دنیای یک زن است، هرچند که ظاهراً مردان، حکومت و برقراری نظم را در آن بر عهده دارند. ویژگی‌های این دنیا تماماً خانگی است، جمعیت مونث آن براساس کارکردهای خانگی طبقه‌بندی شده‌اند و هر طبقه لباسی به رنگ جداگانه بر تن دارد که بلافاصله هویت دارنده آن لباس را مشخص می‌کند، سبز تیره برای «مارتا»ها (خانه‌دارها)، آبی برای «همسران»؛ راه‌راههای قرمز و آبی و سبز برای «همسران اقتصادی» (طبقه کارگر)؛ قرمز برای «ندیمه‌ها» (که کار کردشان به دنیاآوردن بچه برای رئیس خانواده است)؛ قهوه‌ای برای خاله‌ها (که کارشان کنترل اندیشه است). رئیس خانواده–که اسم اولش بر روی ندیمه است و به نشان مالکیت «of» به آن افزوده می‌شود «offerd» ]مال «فرد»[، «Ofwarren» ]مال «وارن»[ به «فرمانده» معروف است. وظیفه فرمانده است که همسر خود را بارور کند. «فرماندهان» ظاهراً بوروکراسی رژیم هستند با این حال در خانه به طرز عجیبی فاقد قدرت‌اند و در برقراری نظم هیچ نقشی ندارند و معمولاً تحت سلطه همسران پا به سن گذاشته خود هستند. کتاب به ما نمی‌گوید که زنان چگونه و از چه نظر دارای سلطه هستند. همین غفلت شاید دلیل ضعیف بودن باورپذیری و اعتبار قصه باشد. اینکه زن‌ها فاقد آزادی هستند و در سیستم خشک و انعطاف‌ناپذیر خودشان حبس شده‌اند چیزی فراتر از انتظار خواننده نیست. ناباروری مشکل بزرگ این دنیای نو است و نیز دلیل به وجود آمدن بسیاری از نهادها و موسسات. کتاب به ما می‌گوید کاهش شدید میزان زاد و ولد (که موجب فروپاشی نظم کهن گردید) باعث به وجود آمدن عوامل و پدیده‌های متعدد شد. «هوا آکنده شد از مواد شیمیایی، تشعشع اتمی و آب مملو از مولکول‌های سمی شد.» به هنگام رخ‌ دادن یک زلزله، نیروگاه‌های اتمی منفجر شدند («هیچ کسی مقصر نبود»). نوع جهش‌یافته‌ای از بیماری سیفلیس شایع شد و نیز البته بیماری «ایدز». سپس بعضی از زنان برای اعتراض به نیروی اتمی، از آوردن بچه خودداری کردند و به همین دلیل لوله رحم خود را بستند. علی‌رغم اقدامات ضربتی رژیم جدید، مشکل ناباروری همچنان حل نشده باقی ماند. نه تنها زنان نابارور وجود دارند، بلکه ناباروری نگران‌کننده‌ای نیز در مردان وجود دارد. مخصوصاً در بین صاحبان قدرت که باید نسل خود را ادامه دهند. به طور کلی شخصیت‌پردازی در «سرگذشت ندیمه» ضعیف است و شاید به همین دلیل این کتاب به رمان یک «شاعر» تبدیل می‌شود. دشوار است رمان یک شاعر را (که البته پایین گذاشتنش بسیار مشکل و در پاره‌ای موارد بسیار جذاب است) فاقد «تخیل» توصیف کنم. ولی متاسفانه این مشکل رمان «سرگذشت ندیمه» است. 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه