روزنامه شرق
یادداشتی کوتاه بر مجموعه داستان هفتداستان نوشته رضا قیصریه
هفت داستان، همانطور که از نام آن مشخص است مشتمل بر هفت داستان کوتاه است که نخستین بار رضا قیصریه آنها را به سال 1372 توسط نشر روشنگران منتشر کرد. این کتاب بعد از چاپ نخست و در سال 73 موفق شد دیپلم افتخار جایزه ادبی گردون را از آن خود کند و از قیصریه که تا به آن روز به عنوان مترجم شناخته میشد، چهرهای جدید یعنی نویسنده بودن را آشکار کند.
هفت داستان بعد از نزدیک به یک دهه توسط نشر ققنوس تجدید چاپ شده است و بعد از رمان پرفروش کافه نادری، داستانهای کوتاه قیصریه به بازار فرستاده شده است. این کتاب شامل آثاری است که اکثر آنها در فضای اروپا میگذرد و ما با دانشجویان روشنفکر ایرانی و یا ایرانیهای به آخر خط رسیدهای روبه رو هستیم که در این موقعیت روایت میشوند. سه داستان کتاب هم به روایت آدمهایی پرداخته است که در فضای بومی ایران قرار دارند و دچار ماجراهای خاص خود می شوند. با وجود تفاوت فضاهای مجموعه، قیصریه کلیتها و محورهایی را آفریده که پایه تشکیلدهنده تمامی این هفت داستان هستند.
1- نوستالژی به عنوان یک مفهوم مشترک در شکلهایی مختلف در کلیه داستانها وجود دارد. قیصریه برعکس فضای نوستالژیکی که در کافه نادری شاهد آن بودیم، کارکردهای متفاوتی از این حس روایی و انسانی میسازد. انسان او در موقعیتی قرار گرفته یا از آن فضا خشنود به نظر میرسد و یا آن را درک نمیکند. در هر دو حالت این انسان رویکردهای نوستالژیک را آشکار مینماید که شکلهای آن متفاوت است. انسان رضا قیصریه، در خاطرات خود زندگی نمیکند بلکه با درک و کشف برخی عناصر و مولفههای خاص مانند دوستی آشنا، شعاری سیاسی و ... دچار واکنشهای احساسی و وجودی میشود. به طور مثال در داستان زیبای «کافکایی» ما با انسانی روبه رو هستیم که یک پروسه طولانی زمانی و همچنین فکر را روایت میکند. او به مانند اکثر آدم های قیصریه، در لحظهای که هرم خاطرات و تصاویر تلف شده به ذهنش هجوم میآورند، قصهگویی را آغاز میکند. بنابراین میتوان گفت که هارمونیهای احساسی نسبت به یک تصویر، شی و حتی مکان موجب میشود نوستالژی شکل گرفته و دلیلی برای داستانگویی برخی از آدمهای قیصریه شود. با این مشخصات، وقتی ما در داستان ها در فضایی اروپایی قرار داریم، کمتر فلاشبک و یا بازگشت به خاطرات کودکی، ایران و ... را درک کرده و یا میبینیم و این مهمترین نکته چنین داستانهایی است. قیصریه، در واقع به جای برش در وجود رئالیستی و ذهنی شخصیت خود، او را دچار احساسی شاعرانه و یا استعاری کرده و با همین تکنیک، انسانی را میآفریند که قابلیت خاطرهگرایی و اصلاً موقعیت آن را با داستانگویی از وضعیت حال خود عوض کرده است. نمونه دیگری از کاربرد مفهوم نوستالژی در آثار این نویسنده، به داستانهایی بازمیگردد که در فضای ایران روایت شده و عموماً طنز سیاهی را در خود دارند، دو داستان، شی مشکوک و پوزخند، نمونههای اصلی این اتفاق هستند. در این مرحله قیصریه فضایی ساخته که در آن به دلیل ناهمگونی وجود شخصیتهای داستان با واقعیتهای بیرونی جامعه، تناقضی پارودیک خلق شده و داستان تا حدودی ساختار فانتزی پیدا میکند. به طور کلی، قیصریه وابسته به سنتی از داستانگویی است که در آن شخصیتها و ذهن آنها، فضاهای اطراف خود را تحریف کرده و موجب میشود تا یاس و یا به شکلی صحیحتر افسردگی ناشی از نوع زندگی درونمتنی آنها، مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. نکته مهم دیگری که مطرح است، توجه نویسنده به رئالیسم خشنی است که در نهایت بافت شاعرانه و استعاری اثر را شکافته و به عنوان مولفهای اصلی کارکرد پیدا میکند. این خشونت که به خصوص در داستانهای لاتاری و ایستگاه زوریخ به تصویر کشیده شده است، آن نوستالژی موجود را تخریب کرده و فرو افتادن و جنبهای حیوانی را از چهره این انسان به نمایش میگذارد. قیصریه دیالوگنویس خوبی است و به همین واسطه، از صحنهپردازیهای زیاد و بیش از حد جلوگیری کرده و با استفاده از قابلیتهای دیالوگ روابط ناخوشایند و خشن درونمتنی را میسازد. در داستان لاتاری ما با جمعی از ایرانیان مقیم اروپا روبه رو هستیم که در حین نوشخواری، همدیگر را روایت میکنند. در این داستان که نمونه اصلی آن خشونت مذکور است، فضایی ساخته شده تا دیالوگها، تصاویری گذرا را بسازند و طی آن خواننده متن بتواند پرترهای کلی از چهره هر یک از شخصیتها به دست آورد. این تکنیک که در اکثر داستانها از آن استفاده شده، موجب میشود تا روابط نابهنجار انسانهای داستان و در نهایت، جایگاه بیثباتشان در جهان متن مشخص شده و در پایان با کوچکترین اشاره و ضربهای از هم فرو پاشد. قیصریه با این کارکرد، زندگی و روایت نسلی از ایرانیان مقیم اروپا را میسازد که ریشههای روایی آنها در از همگسیختگی جامعه ایران گم شده و آنها با از دست دادن صلابتها و حتی آرمانهای ذهنی خود، تنها و تنها در پی بودن در فضای موجود هستند.
2- هفت داستان از رئالیسم شناختهشدهای سود میبرد که طی آن دغدغهها و واکنشهای ذهنی، در قالب رویکردهای بیرونی شخصیت و یا با استفاده از قابلیتهای پارودی ساخته میشوند. انسانها و شخصیتهایی که قیصریه ساخته است، از مولفهها و یا گرههایی از پیش ساخته وارد اثر نمیشوند، بلکه زندگی داستانی آنها در اثر یک اتفاق کوچک و یا تصویر قابل تامل نقش میبندد. شاید یکی از مهمترین جنبههای داستان نیز در این است که قهرمانها و شخصیت از گذشته خود جدا شدهاند و اگر هم اشارهای به این گذشته می شود، عموماً در دیالوگها و یا موقعیتهایی است که آنها در حال ساختن روابط خود با دیگران هستند.
بنابراین انسان قیصریه در برشهای کوتاه داستان خود نه درصدد اثبات چیزی است و نه میخواهد از گذشته و یا خاطرات بگوید. او به نوعی درگیر فضایی می شود که به سرعت روایت شده و همین سرعت روایی است که تاثیر خود را بر مخاطب میگذارد. استفاده مکرر نویسنده از پتانسیلهای موجود در مکانها باعث میشود تا شخصیت درگیر بافتی دوسویه شده و در دو چهره خاص ساخته شود. نخست این که مکان به عنوان یک استعاره و یا واقعیتی میزانسن گونه، باعث میشود تا قهرمان و شخصیت خود را وابسته به آن فرض کرده و تمامی روابط خود و یا تراوشهای ذهنیاش را در رابطه با آن مکان خاص تصویر کند. این مکان به دلیل قابلیتهای متفاوتی که دارد، نوع روایت را و اصلاً دغدغههای شخصیت را تغییر داده و از او چهرهای متفاوت با دادهها و خواستههای درونیاش میآفریند. بنابراین در داستانهای این کتاب ما با مولفهای به نام تاثیر مکانی بر شخصیت روبهرو هستیم که او را به شکل شخصیتی منفعل و در حال تغییر تصویر مینماید. دومین نکته مهم در باب این اتفاق به تلقی شخصیت از روابط و مکان بازمیگردد. اسلوبهای خاص مکانی باعث شدهاند تا او احساس ناامنی کرده و تنها در جایی میتواند دچار روایت و یا رابطه با شخصیتهای دیگر شود که آن حالت سیالوار مکان متوقف شود و او در ایستایی به دست آمده روایت خود را آغاز نماید. پس می توان گفت انسان قیصریه به دلیل موقعیت از هم پاشیده خود در جهان متن، باید در چارچوب و حیطهای ساکن قرار گیرد تا بتواند خود را روایت کند. این کارکرد، حتی در داستانهایی که در فضای ایران نیز میگذرند، موجود است. به این نحو که شخصیت باید در ابتدا کلیت محیط خود را درک کرده، ایستایی لازم را حس کند و سپس قصه خود را بسازد. در واقع و در نمایی گسترده میتوان گفت که مجموعه هفت داستان از عناصری تقریباً یکسان و موتیفوار تشکیل شده که نسل مشخصی از انسان ایرانی را روایت میکند. نسلی که در میان هیاهو و آشوب ایدئولوژیهای مختلف دوران خود، فراموش شده و از رئالیسم جهان عینی خارج شد.
این انسان با توجه به خردهروایتهای پیرامون خود واقعیتهایی را فاش میکند که مخاطب میتواند در آن سرگردانی و افسردگی ناشی از موقعیت روایی را درک کند. شاید اصلیترین تلاش رضا قیصریه نیز در این وضعیت، ساختن عناصر و موجوداتی باشد که در میان شاعرانگی و تباهشدگی ایستادهاند. مبارزهای که در نهایت با فراموش شدن و دفن این انسان به پایان میرسد. در واقع هفت داستان، روایت پیوستهای از هفت فضای مختلف است که به شکلی زیرکانه، آغاز و پایان نسلی را روایت میکند. اگر ما در داستان نخست با یک داستان عاشقانه روبه رو هستیم در ادامه با دور شدن تدریجی از آن فضا و موقعیت درمییابیم که قیصریه به دنبال ساختن یک کلیت متکثر بوده که در پایان با یک نوستالژی دردناک و سیاه همراه میشود. هفت داستان با این وضعیت، مجموعه داستانی است که به دلیل حفظ انسجام در فضاها و روایت خود، میتواند از جمله آثار قابل توجه به حساب آید. کتاب با وجود برخی ضعفهای مشهود در ساختن برخی از شخصیتها دچار سمبلیسم و نمادگرایی نشده و توانسته کارکرد اصلی خود را بیابد. روزنامه شرق